خانه / شعر (صفحه 3)

شعر

شعر “زبون‌بسته” نوشته‌ی پویان فرمانبر

«زبون‌بسته» نوشتن نیاز به کلمه دارد کلمه‌ای مثل سکوت روی آب که بر پوست انسان می‌نشیند و گاه از چشم او چکه‌چکه… کلمه‌ای مثل دریا که خیس می‌کند همه و می‌گذرد تا کسی نفهمد تمام این دست ‌و ‌پا زدن‌ها …

بیشتر بخوانید »

شعر “کاغذی” نوشته‌ی ساناز مصدق

کاغذی از پیچ اللهِ همین پرچم که بپیچم چپ خیابان ا‌ست وهزار رودخانه‌ی سرخ که ریخته در آن و اخباری که از لهجه‌اش نمی‌دانم چرا تشنج نمی‌کند جهان هزار‌‌بار آمدم خودم را بخوابانم از این خیالی که تخت نمی‌شود… بازی …

بیشتر بخوانید »

سومین گاهنامه‌ی ادبی آنتی‌مانتال ویژه‌ی ادبیات و روانکاوی

سخن‌ راندن از روان‌کاوی همواره برداشت‌های متفاوتی به‌دنبال دارد، به‌خصوص اگر این مفهوم در نسبت با آثار هنری و ادبی قرار گیرد. البته باید دید که این برداشت‌ها له و علیه چه دستگاهی هستند؟ به‌شکل کلی، دانش روان‌کاوی از نوعی …

بیشتر بخوانید »

شعر «مرز» نوشته «بیتا ملکوتی»

مرز (برای پسرم آرادکو و برای اولین عیدش) من‌و‌تو از مرز گذشتیم شهر من از محدوده‌ی دست‌های تو آغاز می‌شود شهر تو از انحنای کتف من من‌ و ‌تو وطن نداریم دو اسب چوبى داریم و از روی کابوس‌ها می‌پریم …

بیشتر بخوانید »

شعر «خسرو خطر» از «بکتاش آبتین»

خسرو خطر صورت نرمی دارد سمباده‌ی پیر چه دیر افتادن چاقو از نفس چه زود ربود خالکوبی تو را از تن روزگار، ربود ببین چگونه مرگ تو را می‌کشد زمین همین؟! جنگ همیشه در کمین تو بود نبود؟ خط می‌کشند …

بیشتر بخوانید »

شعر «اَشکبوسه» شاعر «میلاد خدابخشی»

کجای گریه ایستاده‌ای؟ امروز از کنار خاطره‌ای تب‌دار چنان گذشتم که آن‌شب که از هرچه فراموشی چشم پوشیده‌ باشم جاپای خود را محکم و دستی که از تو بر سینه‌ام در راه‌های منتهی به لب‌هات مانده‌ است آدرس گم کند …

بیشتر بخوانید »

شعر «کورتاژ» از «بهار توکلی»

«کورتاژ» جای من باید تو را به در و دیوار خانه کوبید برای حبس تو در خاطر باید مدام توی چشم باشی این‌گونه بیشتر دوستت خواهم داشت دارم کم‌کم از تو متنفر می‌شوم و این اصلن برای قلب مادرم خوب …

بیشتر بخوانید »

دومین گاهنامه‌ی ادبی آنتی‌مانتال ویژه‌ی ادبیات و مخاطب

به‌نظر می‌رسد هر شکلی از ادبیات پیش از آن‌که معرف پدید‌آورنده‌ی آن باشد، با مخاطب خود تعریف می‌شود. مخاطب‌شناسی زمان و مکان نمی‌شناسد؛ به‌این معنا که در خلق ادبی همیشه باید از مخاطب یک گام جلوتر ایستاد.در جهان امروز که …

بیشتر بخوانید »

شعر «بدنی پر از جراحت» نوشته‌ی «تیرداد نصری»

بدنی پر از جراحت پنهان و آشکار… دهانی خونین که یک بار به تبسمی فرخنده دسته‌گلی پیشکش آزادی هدیه کرد… چشمانی باز با نگاهی ثابت… این منم افتاده در کوچه‌پس‌کوچه‌های فورست گیت لندن؟ من اما در میهنم هستم همچنان که …

بیشتر بخوانید »

شعری از “ساناز مصدق”

هرچه جان‌ می‌کَنَد باران رساناتر نمی‌شود اقیانوسِ میان‌مان و نمی‌رساند لب‌هات به من که مثل یک بطری کانادا‌ دِرای افتاده‌ام وسط این‌همه برف نارساناست اینهمه سیمِ لخت که میانِ ماست میانِ ما اینهمه گوشت‌ پلاستیکیِ با استخوان سفید‌ که مثل …

بیشتر بخوانید »