خانه / بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر

بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر

جستاری در خصوص مفهوم معارضه در شعر محمدصالح سوزنی/ پژوهش و خوانش: صفورا هاشمی چالشتری

مقدمه ژان فرانسوا لیوتار (۱۹۹۸-۱۹۲۵) در کتاب وضعیت پسامدرن از گفتمان‎‌های مختلف به عنوان بازی‎‌های زبانی یاد می‌‎کند. لیوتار در نقد فراروایت‌‎ها از دستاوردهای دو فیلسوف مشهور، لودویک ویتگنشتاین و توماس کوهن بهره گرفته است. او مفهوم بازی‎‌‎های زبانی را …

بیشتر بخوانید »

شعر جهان”صبح” نوشته‌ی آتور رمبو/برگردان: میلاد نصری

صبح مگر نه روزی برنای رعنا بودم، قهرمان افسانه‌ها بودم، تذکره‌ام نوشتنی بود بر اوراق طلا،_ نگر بختِ برنا! آیا به کدام گناه، کدام کارِ سیاه، چنین زار سزم؟ به ادّعاتان که ددان جَزَع می‌کنند، بیماران دست از امید می‌شویند، …

بیشتر بخوانید »

شعر جهان “اشتباه چاپی” نوشته‌ی چارلز سیمیک/ برگردان: سینا کمال‌آبادی

اشتباه چاپی آنجا که نوشته است برف، بخوان رد دندان‌های یک دختر آنجا که نوشته است چاقو، بخوان به مغز استخوانم رسیدی مانند سوت پلیس آنجا که نوشته است میز، بخوان اسب آنجا که نوشته است اسب، بخوان بار و …

بیشتر بخوانید »

داستانک “جنگ بود” نوشته‌ی ولفگانگ بورشرت/ برگردان: مصطفا صمدی

کارخانه‌دار پرسید: «همه‌ی مردم یک چرخ خیاطی، یک رادیو، یک یخچال و تلفن دارند. حالا چی تولید کنیم؟» مخترع گفت: «بمب.» جنرال گفت: «جنگ.» کارخانه‌دار گفت: «اگر راهی دیگری وجود ندارد، چرا که نه.» مردی با روپوش سفید اعدادی را …

بیشتر بخوانید »

چرا شعر حجم شعری ذات‌گراست؟ نوشته‌ی احسام سلطانی

هنر ذات‌گرا را می‌توان به زبان بوردیو هنری درونگرایانه و هنری دانست که به هیچ‌چیز جز خودش ارجاع نمی‌دهد. هنر ذات‌گرا توجهی به موقعیتی که در آن پدید آمده است ندارد. هنر ذات‌گرا هنری در خود فرو رفته است که …

بیشتر بخوانید »

شعر “طلا” نوشته‌ی مهدی قاسمی شاندیز

طلا ۱ از سری که به‌اشتباه کرده‌یی تن     بیرون در ازای مبلغی ناچیز دوباره به خانه می‌آیی مثلِ ماشینی که مست کرده باشد تلو تلو بر تخت‌خواب می‌کوبی و رنگ‌ات می‌چکد از دست‌هام ۲ برای کنارآمدن با چه‌ می‌توان کرد …

بیشتر بخوانید »

شعر “ورق خوردن” نوشته‌ی ایوب احراری

ورق خوردن همه‌ی حرف‌های کتاب که نیستم چندتا باشم و نخوانی کافی‌ست؟ ورق بزنید حتی اگر نمی‌خوانید رد شوید دنیا کوچه نیست       که تنگ باشد من جنگی نبوده‌ام هرگز تا کج کنم راه از قفسه مرا دزدیدند چندین و چند …

بیشتر بخوانید »

شعر “سنگ آفتاب” نوشته‌ی اکتاویو پاز/ مترجم: احمد میر علایی

بیدی از بلور، سپیداری از آب، فواره‌ای بلند که بادکمانی‌اش می‌کند درختی رقصان اما ریشه در اعماق بستر رودی که می پیچد، پیش می‌رود روی خویش خم می‌شود، دور می‌زند و همیشه در راه است: کوره راه خاموش ستارگان. یا …

بیشتر بخوانید »

شعری از “پژمان قانون”

دم را بر نقطه فرو گذاشت و گفت: امروز روز شدیدی است که پرنده‌ی مرده از دستان ما می‌پرد؛ پس آن مرد بازیافته بود که آب از جوش افتاده، افتاده بر زانوانش که بر سوراخی مهیب لرزیده بود. آن مرد …

بیشتر بخوانید »

شعری از “مهدی محمودی”

غم قدم می‌زد روی خط افق های‌های و خورشیدها سرخ از گریه خونی‌تر می‌شدند بی‌صدا تا غروب کنند و خواب سراغ مرا از شب بگیرد جفت‌پاهایم را چه کسی قلم کرد وقتی که من راه رفتم روی خطی سپید و …

بیشتر بخوانید »

شعری از “سحر یحیی‌پور”

زاری در محله‌های قدیمی یک طرف ترک آجرها جوانی چه کسی‌ست؟ که گیاهان بر مزارهای شریف خودسر می‌رویند _لای درزها_ تا هر کجا که مرزی نباشد مثل تهران که از هر طرف حصارهایش را انداخته‌ است و‌ پوست‌کلفتی‌اش را می‌شود …

بیشتر بخوانید »