خانه / بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان کوتاه (صفحه 5)

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان کوتاه

داستان کوتاه “بالن آبی” نوشته‌ی امیرحسین فرمانبر

از داخل کیفش سیگار را بیرون آورد و بعد از روشن کردنش گفت: -منفعت! این تمام چیزیه که ازش حرف میزنی و برای تو کافیه. شروع کردم به هم‌زدن فنجان قهوه‌ام. خیره شده بودم به چرخش و سیاهچاله‌ی وسط‌ش. حس …

بیشتر بخوانید »

«داستان فرودگاه» نوشته‌ی سیگرید نونز

زن سال‌ها بود که سوار هواپیما نشده بود؛ نه به این دلیل که از پرواز می‌ترسید، (ترسی نداشت)، فقط پیش نیامده بود، خودش هم تمایلی نداشت. همیشه می‌شنید که مردم از دردسرهای سفر هوایی شکایت دارند و افسوس می‌خورد به حال …

بیشتر بخوانید »

داستانک “کفن قرمز” نوشته‌ی امین شیخی

حتی موهایش را شانه نکرد، بند کفش‌اش را محکم بست و راهی قبرستان شد. از بچگی عاشق لباس مشکی بود، اما اینبار که بخاطر مرگ دوست‌اش محمد لباس مشکی پوشیده، به طرز عمیقی ناراحت است؛ اشک در چشمانش حلقه‌های کم‌رنگی …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “ما” نوشته‌ی لیلا بالازاده

مادرم شلوارش را پایین کشید و روی زانوهایش نشست. دل‌پیچه امانش را بریده بود، کمی منتظر ماند و بعد لای پاهایش را نگاه کرد. مرا دید که لرزان و ترسان از او آویزان شده‌ام. ‌زوری زد و مرا پس انداخت. …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “جوان‌درد” نوشته‌ی میلاد خدابخشی

_مرتیکه رو ببینا! سه‌طبقه خونه رو جوری چیده روی هم که انگار مستراح طبقاتی ساخته؛ خب مگه مجبوری آخه؟ نه! می‌خوام بدونم کی تورو مجبور کرده حیات خلوت درست کنی سرِ چهل‌متر زمین؟! باید از وسط این خراب‌شده راه پله …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “بدون هیچ شاهدی” نوشته‌ی سزار آیرا/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

شرایط به‌گونه‌ای رقم خورد که مجبور به گدایی در خیابان بودم. از آن‌جا‌که درخواست‌های مستقیم و صمیمانه بی‌اثر بودند، به استفاده از مقداری حیله و فریب‌کاری متوسل شدم. برای مثال، وانمود کردم که فلج، نابینا و یا مبتلا به بیماری …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “می‌خواهم قلقش بیاید دستم! “نوشته‌ی جی. دی. سلینجر

توضیح: این داستان یکی از کارهای جی. دی. سلینجر است که در سال ۱۹۴۲ در یکی از نشریات ادبی آمریکا چاپ شده است. * * * این کشور یکی از آینده‌دارترین مردان جوانی را که تا به حال در بازی …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “زیر باران” نوشته‌ی احمد محمود

هوا که تا چند لحظه قبل تاسیده بود، رنگی نیمه روشن گرفت. خورشید پریده رنگ، از شکاف ابرها سرک کشید و تراکم ابرها را در هم ریخت. از شب قبل یک رگبار شدید پاییزی در شرف باریدن بود. گاهی گستره …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “دنیای دلخواه” نوشته‌ی رابرت شکلی

آقای وین به پایان خاکریز طولانی که به بلندای شانه‌اش، از قلوه سنگ‌های خاکستری ساخته شده بود، رسید و فروشگاه دنیاها را در برابر خود دید. درست همان طوری بود که دوستانش گفته بودند: کلبه‌ی کوچکی که از تکه‌ای تخته، …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “قفس” نوشته‌ی صادق چوبک

قفسی پر از مرغ و خروس‌های خصی و لاری و رسمی و کلهماری و زیرهای و گلباقلایی و شیربرنجی و کاکلی و دمکل و پاکوتاه و جوجه‌های لندوک مافنگی، کنار پیاده رو، لب جوی یخ بسته‌ای گذاشته شده بود. توی …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “دلتنگی‌های سه‌شنبه‌ای” نوشته‌ی مهری پاشافامیان

دلتنگی مرض مسری نیست تا دلی که بی‌قرارش کرده را درگیر خود کند. مرضی هست مزمن که علائمش همان بخار پشت پنجره چشمان است و آه عمیق که انتهای هر سکوت معنا دار می‌نشیند، عوارض آن هم چشم انتظاری‌های بی‌پایان …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه«سفارش یک الهه از پشت تلفن» نوشته‌ی فرانک هینتون/برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

تلفنی پس از بوق‌های ممتد پاسخ داده می‌شود. کندرا: شرکت پشتیبانی‌انگیزشی، اسم من “کندرا”ست، چگونه می‌تونم کمک‌تون کنم؟ فرانک: آه، سلام، بله. در رابطه با آگهی‌تون، سرویس ارائه‌ی الهه تماس گرفتم. توی روزنامه درباره‌اش خوندم. کندرا: بله، خانم، چی می‌خواین …

بیشتر بخوانید »