خانه / بایگانی/آرشیو برچسب ها : ادبیات ایران (صفحه 4)

بایگانی/آرشیو برچسب ها : ادبیات ایران

شعر “نقطه” نوشته‌ی علی خیابانیان

“نقطه” در نقطه‌ای از این دنیا ایستاده‌ام که هزارن راه و بی راه از آن می‌گذرند می‌آیند و می‌روند، با خود می‌برند خالی می‌شوند و خیلی وقت‌ها نرسیده تمام گاهی در ابتدای مسیر ایستاده‌ام گاهی همه راه‌ها به من ختم …

بیشتر بخوانید »

شعری از علیرضا مطلبی

پیراهنی که تنم نمی‌بینید بی‌رگ است رفته برای خودش که شده نشده‌هایم را شسته پهنِ بالکن، آفتاب می‌گیرد می‌گیرد بوی وجودم را بگیرد حالا بعد ساعت‌ها از جای خودم بلند جای خودم سرد است مبلی که از تنهایی باد کرده …

بیشتر بخوانید »

شعر “Landlord” نوشته‌ی میلاد خدابخشی

” Landlord ” با یک‌تن و چندی زیادی اهل سفرم تنی چند که تراشیده بودند برام در آتن چنان شعله می‌کشد که هرچه دورتر داغ تر و هرچه دیرتر گود تر اند اندوه‌‌ من‌ از روز بعدی چاق‌تر درفضای ابرم …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “خواب یخی” نوشته‌ی ذبیح جلیلی

اکبر می‌گفت تو از همان روز اول گم شده بودی. یعنی من خودم هم نفهمیدم کی و کجا گم شدم. نمی‌دانم چه کسی من را گم کرد که الان اینجا هستم. من با همه‌ی آدم‌ها اطرافم فرق می‌کنم. جمجمه‌ام از …

بیشتر بخوانید »

شعر “بوی تو” نوشته‌ی شهرام شیدایی

“بوی‌ تو” به خاک افتاده‌ام و ردِّ پای تو را می‌بوسم از این‌جا گذشته‌ای آن زمان که خواب بوده‌ام از این‌جا گذشته‌ای آن زمان که «فراموشی» هم در خاطره خود را تنها می‌یافت از این‌جا می‌گذری از میانِ این کلمه‌ها: …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “عروسک سنگی” نوشته‌ی شکیبا معظمی

آدم‌های لعنتی. آدم‌های لعنتی یک عمر نفس کشیدن به من بدهکارند. انقدر هی زیرچشمی نگاه می‌کنند و ادا اطوار درمی‌آورند که از ترس‌شان نمی‌توانم تکان بخورم. بدبختی این‌ است که جرئت ندارند صاف توی چشم‌هایم نگاه کنند ولی بی‌خیال دزدکی …

بیشتر بخوانید »

داستانک “سازش” نوشته‌ی حمید سلیمانی رازان

پدرم به ما توصیه‌ می‌کرد که دولت را جدی بگیریم و به هیچ چیز دولت نخندیم، حتا در شرایطی که موردی مضحک و تمسخرآمیز از جناب دولت سر می‌زند. چرا که ممکن است متحمل هزینه‌های جبران‌ناپذیری شویم. مصداقش هم داستانی …

بیشتر بخوانید »

شعر «آب همان‌قدر که می‌‌بخشد، شبیه مرگ است» نوشته‌ی پویان فرمانبر

«آب همان‌قدر که می‌‌بخشد، شبیه مرگ است» تاوان بی‌گناهی ماست آتش نه اثبات آن و آنچه دارد هنوز می‌سوزد اسب سیاه سیاوش است که به اندازه کافی به اندازه بود آتش چون سوال کوتاهی‌ که از روی آن نمی‌توان پر …

بیشتر بخوانید »

شعر “رویا” نوشته‌ی شهره کیوان

رویا دست می‌کشم از دستی که دست می‌کشد می‌خندد چاقو بریده‌ام حالا دست روی دست زل زده‌ام به روزهای نبودنت که نفس کشیدم بی تو نکشیدم زندانی کردم رویاهایم را کشتی‌ام دگر و خاکم کردی با دستان بریده کشتی بود …

بیشتر بخوانید »

شعر”چهار دیواری” نوشته‌ی هیوا باجور

“چهار دیواری” دیوار روی پنجره به پیراهنم راه نمی‌برد تا زنی که پابه‌پا تا می‌خورد لای گریه چارخانه‌ را اتو بکشد دست روی دیوار به رود‌ خانه‌های پیراهنم برسد و میان من که میدان آزادی‌ام دوری بزند طولانی دور دریایی …

بیشتر بخوانید »

داستانک “کفن قرمز” نوشته‌ی امین شیخی

حتی موهایش را شانه نکرد، بند کفش‌اش را محکم بست و راهی قبرستان شد. از بچگی عاشق لباس مشکی بود، اما اینبار که بخاطر مرگ دوست‌اش محمد لباس مشکی پوشیده، به طرز عمیقی ناراحت است؛ اشک در چشمانش حلقه‌های کم‌رنگی …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “ما” نوشته‌ی لیلا بالازاده

مادرم شلوارش را پایین کشید و روی زانوهایش نشست. دل‌پیچه امانش را بریده بود، کمی منتظر ماند و بعد لای پاهایش را نگاه کرد. مرا دید که لرزان و ترسان از او آویزان شده‌ام. ‌زوری زد و مرا پس انداخت. …

بیشتر بخوانید »