روی یک صندلی پلاستیکی، روبهروی آدمی عینکی با ریش پروفسوری که مشغول نوشتن است، نشستهام. سرش را بالا میآورد و از من میپرسد: – خب! امروز حالت بهتره؟ کمی سعی میکنم به یاد آورم که صبح کجا از خواب بیدار …
بیشتر بخوانید »خروج از چرخهی ملال: خوانش روانشناختی داستانک «حمام» نویسنده: «مهدی قاسمی شاندیز»
«حمام» دیشب سر جایش نخوابیده بود، این را وقتی فهمید که با بدنِ کج و خشکشده جلوی تلویزیون از خواب پرید. به سختی بلند شد و به اتاقخواب برگشت، خزید زیر لحاف و چشمهایش را بست. آرام آرام رطوبتِ سردی …
بیشتر بخوانید »داستان «بالای دار» نویسنده «مهری پاشا فامیان»
در یکی از صبحهای آفتابنزدهی سال۱۳۵۴ درهای زندان یکی پساز دیگری ازهم باز میشدند. سرما به زور لای پیرهنم میره و لرزه بهجونم میندازه. یهو دلم لک میزنه یه دل سیر نفس بکشم بهجای اونهمهسال که نکشیدم؛ عمیق و عمیقتر… …
بیشتر بخوانید »وقتی معنا برش میخورد: نگاهی به شعر «برشنامه» از «لولیا قهرمانی»/ منتقد: «امین شیخی»
«برشنامه» بخش اگر دست بردم توی چشمهات و آنقدر گذاشتم لای پاهات که دیگر نداری نای بریدن من خنگ نیستم خیاطم و خوب میدانم با صدای خرچ تو آخ پارچه در میآید ولی تو هنوز نمیدانی سوزن بیچاره هروقت فرو …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه «رژیم» نوشتهی «شکیبا معظمی»
آسمان داغ بیرودروایستی کاسهی سرش را جوش آورده بود، برخلاف قدمهایش که با تعارف سر اینکه «کدام اول بیفتد» هنوز سرپا نگهش داشته بودند. داشت تماشا میکرد که مژههایش چهطور با گرمای پلک میسوزند که «وایستا اینجا»یِ پدر نگاهش را …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه «شن در تکان شیشه» نوشتهی محمدرضا زمانی
گوزن در خیابان آسفالت ایستاده بود. گوزن در راهپله میدوید. به ماشینها نگاه میکرد، ماشینها خالی بودند. شیشههایشان بالا بود. جنگل نبود، شهر نبود، شیر ماده نبود، شیر نر نبود و دوستانش نبودند. گوزن تنها بود. کمی شلوارش را صاف …
بیشتر بخوانید »نقدی بر کتاب «خاطرات لجنی» نوشتهی «معین ابطحی» / منتقد: «شکیبا معظمی»
«روایتگر، خود اسطوره ساز عصر جدید» پیوند اسطوره با زبان، از آنجا که هردو به استعاره پیوند خوردهاند، انکارناشدنی است. در واقع اگر به زعم اکثر زبانشناسان قائل به این باشیم که واژهای که برای دلالت به یک شیء به …
بیشتر بخوانید »شعری از «مهرداد مهرجو»
با دست روی دست گذاشتن کی به کجا میرسد با این دست رو دست که رو بازی میکنی هر دستی را که هر دستی را نمیبرد را میگیری و میگیرد از پی هم باز میگردد دست به دست هم دست …
بیشتر بخوانید »چتفیکشن «به حساب احسان» از «شکیبا معظمی»
(۷:۰۵ صبح) K2 : بچهها من دارم میرم پیش مشتری جدیف K2 : جدید* U5 : اوووو. از کجا پیداش کردی؟ K2 : یه رازه 😏 U5 : نخوردمش که W9 : هنوز قبلیه حساب نکرده بعدیو پیدا میکنیا ناقلا …
بیشتر بخوانید »نقد مجموعه شعر «مرگ از مدام» از «احسان هاشمی»/ منتقد: «مهدی قاسمی شاندیز»
مفهوم روزمرگی در سرتاسر زندگی انسان رخنه کرده است و مسئلهی تکرار براساس تعریف فرد از زندگی موجب از خودبیگانگی وی با خود وجودیاش شده و در نتیجه جایگاهش درعالم گم میشود. در ارتباط با این حقیقت وجودی فرد، مارتین …
بیشتر بخوانید »شعری از “ساناز مصدق”
هرچه جان میکَنَد باران رساناتر نمیشود اقیانوسِ میانمان و نمیرساند لبهات به من که مثل یک بطری کانادا دِرای افتادهام وسط اینهمه برف نارساناست اینهمه سیمِ لخت که میانِ ماست میانِ ما اینهمه گوشت پلاستیکیِ با استخوان سفید که مثل …
بیشتر بخوانید »چتفیکشن “سفر” از “هلاله محمدی”
فاطمه: سلام هلی خوبی؟ هلاله: سلام فاطی جون تو خوبی عشقم؟ فاطمه: مرسی بخوبیت، فردا چند شنبهس؟ آوات: سلام فاطی آوات: هیلو هلی آوات: ٱه منم نمیدونم چند شنبه س😁 هلاله: درود خوبی؟ دوشنبهس فاطمه: آوات آخه تو میدونی دیشب …
بیشتر بخوانید »