در یک صورت میتوانم بیرون بیاورمش. یک صورت نامعلوم. یک صورتی که حالا بر من پوشیده است، اما عریان میشود حتماً. خودش که عریان است و دارد زیر تن من عرق میریزد. روسری را به دندان گرفته. عریان است اما …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه”لته زفاف” نوشتهی آیه اسماعیلی
خانه را از عمد خلوت کردهام. توی باشگاه، همان وقتی که مهمانها داشتند شام میخوردند، رودربایستی را گذاشتم کنار، صاف توی چشمهایشان نگاه کردم و سنگهایم را باهاشان واکندم”همینجا آخر عروسی است؛ یا قبل عروسکشان بروید سر زار و زندگی …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه”سحابی چشم او ” نوشتهی سیاوش انصاری
بعضی وقت نگاه کردن به نور آفتاب، بعضی هم اگر بوی شدید چاشنی و ادویه بهشان بخورد و یا وقتی موی ابرو و بینیشان را بکنند عطسهشان میگیرد. گلستان –مادرم- با بوی چوب، عطر گل، نور خورشید، بوی قهوه و …
بیشتر بخوانید »دو شعر از مهشید وطندوست
روزنامه گاهی به من بخند به زنی که روزنامهای قدیست گاهی به زن بخند به روزنامهای قدی که ستون حوادث است گاهی از ته دل بخند به من به زن و به روزنامهای که توقیف شد! …………………………………………………….. مردان انقلاب زن …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه “قضای حاجتِ قضا و قدری” نوشتهی امیرشایان قندی
صفحه وبلاگ سعید برنا سه هفته پیش خبر مرگ غلامرضا بافتی در سن هفتاد و هشت سالگی تحت عنوان « آیا او به راستی یک قهرمان بود یا خرابکار؟» در بسیاری از رسانهها منتشر شد. درست مثل هشت سال پیش …
بیشتر بخوانید »چرا ساکیهها میخندند؟! نویسنده: صفورا هاشمی چالشتری (خوانشی بر داستان کوتاه «چرا ساکیه نخندید؟» از مجموعه داستان «یک سوم چپ چشم چپ» نوشتهی ساحل نوری)
اگر شعر، آیینهی تاریخ ادبیات کشورهاست، رمان و داستان بازتاب دردها، رنجها، بیمها، امیدها وشور و شوق انسانهاست. هر نویسنده در بیان دیدگاه فکری خود از روشهای کارآمدی در حیطهی ادبیات بهره میگیرد. داستان، چشماندازی از زندگی را پیشروی خواننده …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه”اجاره خانه برای کلاس پیانو” نوشتهی مهشید پارسایی
امروز سومین روزی است که زنم برایمان دنبال خانه میگردد. فقط روز اول همراهش بودم و دیگر نخواست که بروم. نظر من توی چیزهای مهم آنقدرها هم مهم نیست. نه برای خودم نه برای زنم. بدم نمیآید تمام تصمیمهای بزرگ …
بیشتر بخوانید »مجموعه داستان یکسومِ چپِ چشمِ چپ نوشتهی ساحل نوری
مردک کم بود، آنقدر که وقتی از حیاط رد میشد، سایهٔ عصرش هم بلند نبود. آنقدر کوتاه که انگار از سر و پا گرفته و فشارش داده بودند. روی کلهٔ گردش جادهای داشت که دورتادورش را موهای کمپشت خاکستری گرفته …
بیشتر بخوانید »مقاله”قهرمانان بیگانه: مارکسیسم و سینمای موج نو چکسلواکی”نوشته: پیتر هامس/ برگردان: پدرام اردشیرزاده
در سال ۱۹۶۵، لینو میکیچه، منتقد ایتالیایی، استدلال کرد که موج نوی چکسلواکی در دهه ۱۹۶۰، پدیدهای با اهمیت بینالمللی است که اهمیتی فراتر از سینما دارد (میکیچه، به نقل از Sviták ۱۹۶۸: ۵۲). تقریبا تا سال ۱۹۶۹ پیشرفت موج …
بیشتر بخوانید »دو شعر از ماندانا کنت
_______________________
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه “کاش ماشینها بوق نداشتند” نوشتهی خاطره دبیرزاده
دختربچه همینطور دارد تاب میخورَد، هربار که جلو میآید نور خورشید از لابهلای خرده تارهای بیرون زده از دو بافهی آویزان کنار صورتش میخورَد به دهانش و خندهاش را واضح میکند…دختربچه همینطور دارد تاب میخورَد، هربار که عقب میرود نور …
بیشتر بخوانید »دو شعر از جمشید عزیزی
۱ گره پشت گره رج پشت رج این پایان راهی ندارد کرمها که پروانه شوند پیلهها را پاره خواهند کرد به ابریشم قسم یک سطر مانده از این فرش یک رج مانده از این شعر و مه غلیظ صبحگاهی ناگهان …
بیشتر بخوانید »