خانه / داستان / داستان کوتاه کاغذ سفید از ساحل نوری

داستان کوتاه کاغذ سفید از ساحل نوری

هر چه بیشتر نمی‌گفتم تندتر ورقه‌های سفید را توی صورتم تکان می‌داد.
پنجره‌ای در کار نبود. میان اتاقی بزرگ که در آن جز تاریکی هیچ نریخته بودند روی صندلی قدیمی با پایه‌هایی که لق می‌زد نشسته بودم‌. دقیقن همانطور که تصور می‌کردم لامپی بالای سرم آویزان بود ولی چه حیف که برخلاف انتظارم آنقدر بلند نبود که وقت سوال، سمت‌م هلش دهد.
بازپرس پرونده برای هفتمین بار داد زد: اعتراف کن؟

من کاری نکرده بودم، درواقع کاری را انجام دادم که باید می‌کردم. مگر اسمش سرنوشت نبود!؟ اگر من نمی‌کردم جور دیگری اتفاق می‌افتاد، شاید اگر در مسیر رفتن پشیمان می‌شدم و با ماشین‌َم دور می‌زدم، جلوی راهِ سیاست‌مداری را می‌گرفتم و او از مسیرش منحرف و به دره سقوط می‌کرد، آن‌وقت این کار (ترروریستی)گزارش می‌شد و احتمالن هم گروهکی ترروریستی مسئولیت‌ش را برعهده می‌گرفت و حتمن هم بخاطر این‌که سیاستمدار آدم خاصی بود از مرگش به سادگی نمی‌گذشتند پس دولت مربوطه برای جنگ با آن گروهک، سپاهی می‌فرستاد.
از آن‌جا که کشورهای مختلف برای نابودی این گروهک می‌جنگیدند شاید سپاه به اشتباه به نیروهای کشورِ مثلن محافظ حقوق بشر، حمله می‌کرد.
آن‌وقت این کشور، حمله را به نشانه‌ی اعلان جنگ از سمت سپاه اعزامی تلقی و به آن‌ها حمله می‌کرد و در نتیجه کشوری که سپاه را فرستاده بود هم دست بکار می‌شد.
و اینکه احتمالن بقیه‌ی کشورهای مدافع حقوق‌بشر پا پیش گذاشته و برای صلح میانجی‌گری می‌کردند اما چون بازار را داغ می‌دیدند، پس اسلحه‌ها و تجهیزات جنگی‌شان را به دو برابر قیمت می‌فروختند. از آن‌جا که کشور حامی حقوق بشر، کشوری کوچک اما با متحدانی بزرگ بود پس متحدان هم وارد جنگ می‌شدند.
متحدانِ کشوری که سپاه را فرستاده بود هم شروع به جنگ با متحدان کشور مقابل می‌کردند و وقتی آتش جنگ تند‌تر می‌شد، کشور‌هایی که از عملکرد و تعداد کشته‌ها راضی نبودند، دست به روش‌های جایگزین می‌زدند مثلن بجای بمباران معمولی از بمباران هسته‌ایی استفاده می‌کردند.
و این‌طور کل دنیا با خاک یکسان می‌شد.
پس در واقع من کاری نکردم، تازه باید به من جایزه هم بدهند، من از وقوع جنگ جهانی جلوگیری کر‌ده‌ام.
در هر صورت او می‌مرد. البته ممکن بود راحت‌تر بمیرد ولی در آن تاریخ باید آن اتفاق می‌افتاد.
_ برای آخرین بار بهت میگم، چرا کشتیش حرف بزن؟

من واقعن کاری نکرده بودم چرا نمی‌فهمیدند؟ درواقع یک جورهایی مثل داستان خضر و موسی، مگر آن کودک گناهی کرده بود؟ ولی اگر نمی‌کشتن‌َش فاجعه می‌شد.
تازه آن آدمی که من کشتم علاوه بر گناهان زیادش شاید زنده ماندنش هم باعث جنگ جهانی می‌شد و کل بشریت را نابود می‌کرد البته اصلن انکار نمی‌کنم که دیگر قطعه قطعه کردنِ قبل از کشتن کار مسخره‌ای​ بود ولی ضجه‌هایی که می‌کشید به من آرامش می‌داد شاید اگر بیابان نزدیک بود آتش زدنَش هم یکی دیگر از گزینه‌هایم می‌شد و فکر می‌کنم همان لذت را برای‌م داشت.
هرچند برای قطعه قطعه کردن هم دلایل خودم را دارم.
احتمالن اگر راحت خلاصش می‌کردم و از آن‌جا می‌رفتم دیگر پسر همسایه را نمی‌دیدم که مخفیانه دوست دخترش را به خانه‌ می‌برد. او از من ترسید و برگشت در نتیجه اتفاقی میان آن‌ها نیفتاد و باعث حاملگی آن دختر نشد.
شما فکرش را بکنید، اگر آن دختر حامله می‌شد، دوست پسرش مجبور بود از ترسِ خانواده‌ی متعصبِ دختر به خارج پناهنده و بعد هم حتمن در یکی از کمپ‌ها عضو گروه‌های افراطی می‌شد و اسلحه می‌گرفت و تعداد زیادی از خارجی‌های پناهجودوست را می‌کشت. و این حرکت تررویستی باعث می‌شد که کشور مهربان پناهجو پذیر تمامی پناهجویان را به کشورهای‌شان برگرداند و در نتیجه‌ی بازگشت آن‌ها گروه‌های ترروریستی تعداد بیشتری را می‌کشتند و کشورهای مدافع حقوق بشر نیرو‌های بیشتری را البته که لابد برای دفاع از مردم! شاید اعزام می‌کردند و همانطور که قبل‌تر گفتم آن اشتباه پیش می‌آمد و جنگ و بعد هم جهان نابود می‌شد.
در نتیجه من دلایل کافی برای زنده زنده قطعه کردنش هم داشتم. حتی آن زمانی که پارچه را در دهانش چپاندم و رویَ‌ش چسب زدم.
البته جوری چسباندم که صدای ضجه‌اش را بشنوم.
_حرف بزن، اعتراف کن.
با صدای بلند گفتم:
چرا شما منو محکوم می‌کنین!؟
آقا، من جون شما رو نجات دادم، بِرید خدا رو شکر کنید.
انقد هم اون کاغذهای زهرماری رو تو صورتم تکون ندین.

از کتاب مجموعه داستان سیگانوئو

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *