خانه / مقاله / مقاله ” خلق برای قدرت زبان یا زبان قدرت” نوشته‌ی ساحل نوری

مقاله ” خلق برای قدرت زبان یا زبان قدرت” نوشته‌ی ساحل نوری

ژولیا کریستوا نخستین کسی بود که اصطلاح بینامتنی را به کار برد. او بینامتنی را با این جمله تعریف می‌کند: «هیچ متنی جزیره‌ای جدا از دیگر متون نیست» و یا به تعبیری دیگر همه‌ی متون از قبل نوشته شده‌اند و هر اثر تازه‌ای، پیش‌متنی‌ست برای متون دیگر. در واقع هر متن، در نسبت با متون دیگر وجود دارد. این گزاره در دیدگاه بورخس و در داستان در جستجوی ابن الرشد از زبان ابن رشد اینطور بیان می‌شود که هرچه شعر وجود دارد در آثار قدما مسطور است. در این داستان که شرح و حال مجلسی‌ است، ابن‌الرشد خَلق جهان جدید را جز از این تغییر میسر نمی‌داند. درواقع از منظر او هنرِ هنرمند و مبدع متون هنری به مثابه‌ی یک فعالیت شبانه‌روزی، تنها تلاشی برای “بازمعناسازی” متون کهنه است و متون به‌مثابه روایت‌هایی هستند که در جهان نو، از دل روایات قدیمی بیرون می‌آیند. در این بین، نقش هنرمند تنها قابله‌ای برای متون پیشین است و لاغیر و به همین منظور از نگاه وی جاه‌طلبیِ بدعت، زائیده‌ی جهل است.
زبان محل بازتاب آن چیزی‌ست که از پیش موجود است. لکان در این‌باره می‌گوید تا جواب را ندانیم، نمی‌پرسیم. یعنی تا چیزی وجود نداشته باشد، ما نمی‌توانیم آن را پدید آوریم.
متونی که وجود دارند، بازنمایی‌ هستند از متونی که قبلن وجود داشته و حال توسط نویسنده بازتاب داده شده‌اند. به‌عبارتی هر متنی پیش‌متنی دارد و بازنمایی اساسن یک نوع اکت است، یک جور پاسخ به جهان اطراف در برابر درکی که از آن نشان می‌دهیم. پس هر بستر مفهومی، دارای گفتمان و متون مختص به خودش هست و کافی‌ست این متون را بیرون کشیده، بازنمایی‌ کنیم.
بازنمایی، از نوعی اختلال در واقعیت ریشه می‌گیرد که اولین‌بار افلاطون به آن در تمثیل غار اشاره می‌کند. همانطور که در غار ما فقط با سایه‌ها طرف هستیم، در بازنمایی هم با تصویرهای از پیش موجود مواجهیم. اما در دوران پسامدرن فقط و فقط بازنمایی، واقعیت است و از آنجایی که هرچیزی در بستر مفهومیِ مختص به خودش متن است، پس هرچیزی بازنمایی‌ست.
اما پس خلاقیت و خلق چطور اتفاق می‌افتد؟ زاویه‌ای که نویسنده به ماجرا نگاه می‌کند و به قول دلوز شیوه‌ی دوخت و دوز و سرهم‌بندی که نویسنده برای بازنمایی متون بکار می‌گیرد، خلاقیت را پدید می‌آورد.
حالا و اما باید به دو نکته توجه داشت: نکته‌ی اول آیا این سرهم بندی و مونتاژ، تکرار طرح‌های قبلی‌ست و صرفن در جهت بازتولید متون گذشته‌ صورت می‌گیرد؟ به طور مثال داستان‌های کهن یا قرآن که پیش‌متنش انجیل است، یا انجیل که تورات را در خود دارد و یا مسئله‌ی آتش در داستان ابراهیم و سیاوش، یا داستان‌های عاشقانه مثل خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، رمئو و ژولیت و یا داستان زال و ققنوس که پیش‌متنش داستان زئوس و بزش آمالتئاست، یا ماجرای به دنیا آمدن موسی که در خودش زایش زئوس را در بر دارد و بسیاری از داستان‌های دیگر.
نکته‌ی دوم اینکه آیا این متن تکرار فرم‌های قبلی‌ست و البته در دست پروپاگاندای قدرتِ مسلط و زبانِ قدرت، یا سرهم‌بندی است رو به جلو و بافت مترقی را ایجاد می‌کند و اتفاقن با قدرتِ زبان مقابل قدرت مسلط و زبان قدرت می‌ایستد؟
کارکرد زبانِ قدرت چیست و چرا بازنمایی رو به جلو و پیش‌رونده مهم است؟ زبانِ قدرت بازنمایی دفرمه‌ شده‌ای‌ست که در جهتِ قدرت، بازتولید می‌شود. کارکردهای زبانِ قدرت، عوض کردن صورت کلمات به نفع قدرت و یا همان حکومت مرکزی‌ست. برای همین قدرتِ زبان ناچار است که مقابل زبانِ قدرت بایستد. یکی از تکنیک‌های زبانِ قدرت، سادگی و تکرار واژه‌ها و به سطح کشاندن مفاهیم و استفاده‌ی دائمی از تکرار است، دقیقن مانند کاری که هیتلر، موسولینی و مائو و‌ استالین… با زبان می‌کردند. مثلن هیتلر در کتابش مستقیم به این موضوع اشاره می‌کند و می‌گوید: «اگر پروپاگاندا ((که ابزارش همان زبانِ قدرت است))، درست بکار گرفته شود، اذهان توده‌ها را براحتی می‌شود دست‌کاری کرد. به تعبیر من با زبان می‌توان جهنم را بهشت جلوه داد و برعکس، فلاکت‌بارترین شکل زندگی را بهشت برین نمایاند». البته همه‌­ی این برخوردهای زبانی، دلیل دارند و نتیجه‌ی آن‌ها چیزی نیست جز کاستن از قدرتِ زبان و وقتی‌ که از قدرتِ زبان کم شود، زبانِ قدرت آزادیِ عمل بیش­تری پیدا می‌کند و به گسترش تحمیق توده می‌پردازد. این‌جاست که نویسنده ناگزیر است که قید آن شعار هنر برای هنر را بزند و علیه ساختار حاکم بنویسد.
او مجبور است که آن­چه را در جغرافیای موجودش می‌گذرد، در ادبیات‌ به نحوی بازسازی کند. مانند کاری که هاینریش بل در کتاب‌ «عقاید دلقک» و «قطار به موقع رسید» می‌کند و مقابل زبانِ قدرت و قدرتِ مسلط هیتلر با قدرتِ زبان می‌ایستد. اتفاقن در کتابِ آدم کجا بودی هم مستقیم به این موضوع اشاره می‌کند و می‌نویسد: «بعد از هیتلر، همه‌ی آلمان درک کرد که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است، اما یک چیز نابود شده‌ی اساسی بود که هرکسی نمی‌فهمید و آن، خیانت هیتلر به کلمات بود! خیلی از کلمات شریف، دیگر معنی خود را از دست داده و پوچ و مسخره و آشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت و عدالت …» یا کاری که جورج اورول در کتاب‌های «۱۹۸۴» و «مزرعه‌ی حیوانات» با کلمات می‌کند و در آن‌ها، کارکرد زبانِ قدرت را به وضوح بازنمایی می‌کند مانند سه شعار معروف کتاب ۱۹۸۴: «جنگ، صلح است. آزادی، بردگی است. نادانی، توانایی است» و این بازنمایی در واقع مواجهه با همان کاری‌ست که شوروی سال ۱۹۸۰ و کاگ‌ب با کلمات می‌کرده. یا مثلن نوشتارِ اریک امانوئل اشمیت در کتاب «آدولفه، دو زندگی» و آن بازتعریفی که از مصالح مردم ارائه می‌دهد، مصداق بارز همین مقابله با زبانِ قدرت است، یا تصویری که اریش ماریا رمارک از جنگ، در کتاب «درجبهه‌ی غرب خبری نیست» ارائه می‌دهد. آن تصویر، خلاف هر آنچیزی است که تا به حال خوانده و توسط قدرتِ مسلط به توده القا شده است. یا مثلن کاری که هدایت در کتاب «توپ مرواری، حاجی آقا و بوف کور و …» می‌کند. به طور کلی گفتمانی که در کتاب‌های هدایت مطرح می‌شود، گفتمانی‌ست که در برابر قدرتِ زبان آن زمان و ارتجاع حاکم بر جامعه می‌ایستد و تصویری را باز ارائه می‌دهد که انسان ایرانی تاکنون هم جرأت مواجهه با آن را نداشته و ندارد. همچنین سیمین دانشور در کتاب «سووشون» که بازنمایی تاریخیِ شورش سمیرم‌ است، با گفتمان مسلطی که در آن دوره حاکم بوده و سال ۱۳۲۲ اتفاق افتاده، زمانی که مردم در جنگ و قحطی و مریضی بسر می‌بردند و سال‌های اِشغال ایران به دست متفقین در جنگ جهانی دوم و سرکوب عشایر توسط رضا شاه مقابله می‌کند.
بازنمایی تاریخ انگارانه در مثال‌هایی که عنوان شد، قدرت زبان را خلاف جهت زبانِ قدرت بکار می‌گیرد و تصویری متضاد با آن‌چیزی که قدرتِ مسلط توسط پروپاگاندا (که ابزار آن است) به عام تحمیل می‌کند، ارائه می‌دهد. استفاده‌ی هیتلر از زبان قدرت در تاریخ کم نظیر است. او بر این باور بود که مردم گرامافونی هستند که افکار عمومی را بازپخش می‌کنند. افکار عمومی را هم نهادهایی مثل مطبوعات، رادیو، مدرسه، دانشگاه و آموزش همگانی شکل می‌دهند که مالک آن‌ها کسی نیست جز قدرتِ مسلط و زبان قدرت. در واقع آن‌ها مثل طوطی‌هایی هستند که قدرت را در اَشکال کوچک‌تر بازتولید می‌کنند.
در نگاه و برداشت اول این واژه‌ها (مطبوعات، رادیو، مدرسه، دانشگاه و آموزش همگانی) به خودی خود و سمنتیکی، هرکدام تداعی کننده‌ی مفاهیم مثبتی هستند که برای مخاطب چیزی جز آگاهی‌رسانی را تداعی نمی‌کنند، اما ابزار قدرت قرار می‌گیرند و در جهت زبان قدرت کاملن دفرمه می‌شوند. کاری که هیتلر در آن دوره با واژه‌ها می‌کرده و مفاهیمی که از آن‌ها ارائه می‌داده، تمامن در خدمت قدرت مسلط بوده مثلن آزادی هر آن‌چیزی بوده جز آزادی و خلاف آزادی و بسیاری از واژه‌های دیگر که پیشتر به آن اشاره شد.
مثلن مفهوم آموزش در همه‌ی جهان در تصور عام به معنی یادگیری‌ست اما در تصویری واقعی‌تر، با کودکانی ۷ تا ۱۸ ساله مواجهیم که طبق ساعت معینی ملزم به خواندن درس‌های معینی هستند و فقط چیزهایی را می‌خوانند که از آن‌ها برده می‌سازد و در ساختار جامعه رام‌ نگه‌شان می‌دارد و برای زندگی کارمندی و کارگری که در جهت سرمایه‌داری پی‌ریزی شده آماده می‌سازد. آدم‌های مکانیکی که از هفت تا شصت سالگی راس ساعت هفت، سرِ کاری تعیین شده می‌روند و آن کاری را انجام می‌دهند که قدرت برای آن‌ها مشخص کرده و در نهایت می‌میرند. اما وقتی مفهوم آموزش عالی در مواجهه با قدرت مسلط بازتولید و مفهوم‌زدایی می‌شود و تصویری خلاف آن‌چیزی که باور عمومی است ارائه داده می‌شود، مشاهده می‌کنید که آموزش در واقع چیزی جز شستشوی مغزی برنامه‌ریزی شده برای کل جهان نیست که البته فوکو به طور مفصل و وسیع در کتاب مراقبت و تنبیه به این مسئله می‌پردازد.
حتی مفاهیمی مانند عدالت و قتل و دزدی در تمام جهان فقط برای رده‌های پایین جامعه اِعمال می‌شود و در قشرهای ضعیف و ناتوان است که اشخاص ملزم به پرداخت تاوان هستند. کسی که یک نفر را می‌کُشد قاتل است، کسی که صد نفر را می‌کشد سرباز است و کسی که میلیون‌ها نفر را می‌کشد سیاستمدار! در این میان فقط شخص اول است که قاتل نامیده می‌شود و اعدام و یا حبس ابد انتظارش را می‌کشد، به سرباز مدال می‌دهند و برای سیاستمدار که احتمالن قدرتش بیش از پیش تثبیت می‌شود و نامش در تاریخ ماندگار، مدیحه سرایی هم خواهند کرد.
در مورد دزدی هم همین مسئله صدق می‌کند، یعنی تاوان و مجازات و تعقیب و گریز فقط برای فرودستان وجود دارد و در طبقات بالا ما دزدی نداریم و بسته به جغرافیا واژه‌هایی هم برایش ساخته می‌شود.
هما ناطق در ویس اول تاریخ شفاهی وقتی که از حذف و سانسورش در دوره‌ی پهلوی صحبت می‌کند، می‌گوید که از سازمان امنیت به من زنگ زدند و مرا خواستند. به ساخت واژه دقت کنید: سازمان امنیت! که مکانی بوده دقیقن متضاد آن مفهومی که با توجه به نشانه‌ها در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد.
به هر روی تا اوایل قرن بیستم هم اینطور گمان می‌شده که متون ادبی را صرفن با ارجاع به رفتار تاریخی آن‌ها می‌شود بررسی و نشانه‌شناسی کرد که البته جای تعجب هم ندارد. به نظر من در حال حاضر به جز غرب، بررسی برای اغلب کشورهای کمتر توسعه یافته باید به همین شکل باشد. زیرا وقتی ساختار قدرت به نحوی است که نویسنده ناگزیر از نوشتن در مورد شرایطی که در آن قرار دارد و یا تحت تاثیر ترکش‌های آن موقعیت قرار می‌گیرد، هست، مجبور به آگاه‌سازی و مواجهه با زبان قدرت است و دیگر شعار هنر برای هنر در آن ساختار اجتماعی و سیاسی معنا نمی‌دهد. مثلن تا قبل از قرن بیستم که اغلب کشور‌ها در شرایط جنگی به سر می‌بردند و به شدت درگیر آن مسئله بودند و به تبع آن درگیر قحطی و بیماری و هزار مشکل دیگر، نوشتن از آب هم سیاسی محسوب می‌شد و آنجا بود که نوعی از خلق (کلاژ) به همان مفهومی که پیشتر گفتم شکل می‌گرفته است. زمانی که از مفاهیم موجود مفهوم‌زدایی شود و تصویر و زیست تازه‌ای شکل گیرد، یا تصویری ساختارشکن از آن‌چیزی که در متون گذشته وجود داشته در زبان بازتاب پیدا کند و قدرت زبان در مقابل زبان قدرت بایستد، ما شاهد تاویل‌های تازه‌ای هستیم که از مفاهیم بازارائه داده می‌شود و آنجاست که خلق (کلاژ) واقعی در نوشتار صورت می‌گیرد.

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *