مقدمه
ژان فرانسوا لیوتار (۱۹۹۸-۱۹۲۵) در کتاب وضعیت پسامدرن از گفتمانهای مختلف به عنوان بازیهای زبانی یاد میکند. لیوتار در نقد فراروایتها از دستاوردهای دو فیلسوف مشهور، لودویک ویتگنشتاین و توماس کوهن بهره گرفته است. او مفهوم بازیهای زبانی را از ویتگنشتاین و نظریهی پارادایمها را از توماس کوهن میگیرد. از نظر لیوتار «چیزی که به آن نیاز داریم نه تنها نظریهی ارتباط، بلکه نظریهی زبانها است که جدل و قضا را به عنوان اصل بنیادین میپذیرد.»
هدف ویتگنشتاین از تشبیه تنوع کاربردهای زبانی به بازیهای زبانی تأکید بر این معنا است که شرکت در بازیهای زبانی، فعالیتی اجتماعی است که قواعد خاصی بر آن حاکم است و همانگونه که در مورد بازی نباید به جستجوی بنیادهای آن پرداخت، بازیهای زبانی را نیز صرفاً باید فعالیتی اجتماعی و نه یک امر ذهنی و تجربی دانست و هرگز نباید درصدد یافتن بنیادهای آن بود.
به نظر لیوتار نیز جامعه، متشکل از حوزههای گوناگون و فعالیتهای متنوعی است که هیچ قانون و معیار عامی بر این حوزهها و فعالیتها حاکم نیست و ویژگی اصلی جامعه پسامدرن همین تنوع و قیاسناپذیری فعالیت اجتماعی متنوع در این جامعه است و روابط اجتماعی در چنین جامعهای برآیند فرآیندی است که در آن فرآیند تعدادی نامعلوم از بازیهای زبانی که هر یک تابع قانون ویژهی خویشند تداخل دارند. به عبارت دیگر در جامعهی پسامدرن هیچ روایت بزرگی یافت نمیشود و معرفت و فلسفه و علم و غیره از اعتبار خود به عنوان مرجع نهایی ساقط شده اند و پذیرش یک چشم انداز توسط افراد در چنین جامعهای تابع دلایلی فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی است، زیرا از نظر عقلی هیچ چشماندازی نمیتواند بر چشماندازی دیگر ترجیح داده شود. لیوتار، از نظریهی بازیهای زبانی ویتگنشتاین استفاده میکند و معتقد است که منظور ویتگنشتاین از به کار بردن اصطلاح بازی زبانی اشاره به کاربردهای مختلف و متفاوت زبان (مانند جملهسازی – دستور دادن، ارایه یک توصیف ادبی، داستانسرایی – نقل حکایت و روایت و …) است.
لیوتار، در کتاب تعارض بر این نکته تاکید دارد که تمامی بیعدالتیها و رفتارهای غیرانسانی از قبیل سرکوب و تبعیض در طول تاریخ بشری زمانی رخ می دهند که یک بازی زبانی بر سایر بازیها مسلط و چیره شود و یا آن که خواستهها و اهداف سایر بازیهای زبانی فقط از طریق آن بازی زبانی مسلط تفسیر و تبیین و ترویج گردد. بیعدالتی بنیادین در چنین شرایطی شکل میگیرد. پس بازی زبانی نباید مغلوب بازی زبانی دیگر باشد و یا توسط بازی دیگری بازگو گردد و در نقطه مقابل نیز، دوام عدالت مشروط به توجه ما به وضعیتهای افتراق و ناسازگاری مطلق بازیهای زبانی است.
معارضه در شعر سوزنی
«معارضه» یکی از کلیدیترین مفاهیم در آثار لیوتار است. لیوتار تلاش میکند تا معارضه را به مثابه امری بیانناپذیر بیان کند؛ یا امری که در برابر بیانپذیری مقاومت میکند. لیوتار میخواهد به این پرسش پاسخ بدهد که آیا میتوانیم معارضه را رفع کنیم؛ یا در ذات این مفهوم عنصر یا مولفهایی وجود دارد که در برابر رفع شدن هم مقاومت میکند تا معارضه پابرجا بماند؟!
محور اصلی کتاب «تعارض» مسالهی چگونگی پیوند جملات به یکدیگر است و این مساله که معانی ضمنی رابطهها و مواجههای مختلف با یک جمله چه میتوانند باشند.
جملهها به رژیمهای مختلفی مثل اشاره، پرسش و دستور تقسیم میشوند و ژانرهای گفتمانی مختلفی مثل علم و ادبیات را به وجود میآورند که بر اساس آنها پیوند بین جملهها به شکل خوب یا بد ارزیابی میشود. از نظر لیوتار، معارضه در ژانرهای مختلف، فضایی است که در آن تصمیمهای سیاسی گرفته میشود، زیرا فرد از بین امکانهای مختلف و مجازها برای جملهسازی و سکوتهایی که تحمیل میشود دست به انتخاب میزند. لیوتار معارضه را لحظهایی میداند که در آن طرفین معارضه در موقعیتی قرار میگیرند که صحبت کردن برای آنها غیرممکن میشود و این معارضهها هستند که نقاط شروع نقد را تعیین میکنند.
وقتی در شعر صالح سوزنی با این متن مواجه میشویم که «رو.. آن.. شناسه.. می.. سناسمس.. تویی.. برای رای خیس.. لیس می”ذن” ی.. زنی که کاف را به کافه میبرد..» یا در این متن که «ستایش را دو-ست داشتم.. یکیش یش ش ریخت.. و این تو هم که اس-لارجی.. با هم او را.. را.. ران را در شعر قبلی گفتم.. راش هم که بی معنی است.. راه.. خوب است.. راهتم.. ی تا.. به کجا می روی.. » برای طرف مقابل متن صحبت کردن یا همان خواندن غیرممکن میشود و اینجا درست در بین هر دو نقطهی فاصلهگذاری شده، نقطهی شروع نقد است.
پیدا کردن رابطهی بین دو جملهی «همین که باخ.. میسرود.. میوه را بس است..» و یا بین این جملات که «قرصهایت آماده است.. روزی سه تا بپر.. ماه را بشور.. شعر میشود.. » یا در جایی دیگر بین جملات «بادا مبارک که چ عرض کنم.. همان باد خالی را داشتم میمردم که مار.. نه دیگه.. تارم آمد ولی نزدم.. بناگوشش عجیب نرم بود..» دشوار است. مخاطب متن یا خوانشگر که من او را طرف دیگر متن و متن را خود میدان معارضهایی میدانم که صالح سوزنی آن را به راه انداخته است، این پیوند را در ارزیابی اولیه پیوندی ضعیف، بد و ناخوانا میداند.
معارضه وضعیت ناپایدار زبان است؛ وضعیتی که در آن چیزی که باید قابل گنجاندن در قالب جملات باشد، نمیتواند به این قالب دربیاید. هنگامی که سوزنی مینویسد: «فقط آب را روانتر سازید تا با واژگان سرخ شوند و سیب را رنده کردنتان چ سود.. بهار نارنج هم نم پس نمیدهد.. کافیست جوشانه را سرد کنید تا گرم شود..»، زبان وضعیتی بسیار ناپایدار به خود میگیرد به طوری که هر لحظه و هر آن ممکن است در کلمهی بعدی یا حتی واج بعدی ساختمان خود را از دست داده و فرو بریزد که این اتفاق هم میافتد و معنا و مفهوم رخداد (Event) را هم به همراه میآورد.
معارضه، لحظهی سکوت است؛ لکنتی در جریان زبان است؛ جایی است که کلمههای درست نمیتوانند جاری بشوند. معارضه اشاره دارد به لحظهایی از درد کشیدن؛ لحظهایی که ناعدالتی جایی برای رساندن صدای خودش پیدا نمیکند؛ جایی که آسیبی مسکوت میماند و تبدیل به ظلم میشود. صالح سوزنی از سکوتها و لکنتها استفاده میکند تا این لحظهی مسکوت مانده را فریاد بزند. باید پرسید که او در زبانپریشیها و لکنتهایی شبیه به این که «هم.. هم.. همدانت باد.. در بوعلی.. نا.. علیا.. خانم.. مستم.. مشت میکند.. و مشتم.. مست را هم قبلا گفتهام..» کدام مستی را مشت کرده است و به دنبال کدام ناعدالتی است که چنین بین سکوت نقطهها و پریشانی زبان دست و پا میزند و مخاطب یا خوانشگر متن را به ورطهی گیجی میکشاند. این جاست که صالح سوزنی در مقابل دیکتاتوری زبان دست به طغیان میزند. شاعر چه چیزی را میخواهد به مخاطب بفهماند که قادر به بیان آن در قالب جملاتی که هر لحظه فرو میریزند نیست؟!
معارضه زمانی رخ میدهد که یک بازی زبانی، قوانین و ارزشهای خودش را بر بازی زبانی دیگری تحمیل کند و آن زبان دوم که مورد ستم قرار گرفته از داشتن نحوهی سخنگویی عادی و مستقلاش باز ماند. در نهایت همهی آن چیزی که در چنین شرایط بیزبانیایی باقی میماند حسی از بیعدالتی و ظلم است. صالح سوزنی معارضهایی میسازد که در آن مخاطب نمیتواند قواعد دستوری تحمیلی خودش را به آن دیکته کند. هدف سوزنی یافتن قواعد جدیدی برای ساختن و به هم پیوستن جملاتی است که قادر باشند معارضه را بیان کنند؛ معارضهایی که بتواند از آن حس بیعدالتی پرده بردارد. به عبارت دیگر جملات قادر به بیان معارضهایی هستند که حس ظلم و ستمگری و دیکتاتوری زبان در آنها واقع شده و جملات میخواهند آن را برملا کنند. اگر مخاطب بخواهد این معارضه را در تاویلها و تفسیرهای خود خفه کند، زنگ خطری را که آن احساس ستم به صدا درآورده بدون استفاده رها میکند.
سوزنی مینویسد: «- میترسی از “مال” ت کلفت.. نیستم/ هوا طی ما.. با ما سر ستیز معلق داشت.. کرد.. ها.. ترک هااا.. عربها.. آبشان را.. ببخشید.. شهامتشان را بلند گل میکردند.. چ گلی.. سیب.. تلخ.. بادام.. کوه.. سیمینهرود.. کونهکون.. این میوهها را از کجا دزدیدهای.. نه.. دماغت را چرا عمل نکردهایی.. » و مخاطب در هر کجای این متن، حتی در بین فاصلهگذاریها به وسیلهی نقطه که شاعر در آنها سکوت میکند و خواننده را هم به سکوت وادار میکند و حتی در پارودیهای متن، بخواهد دست به تاویل آنی بزند، فریادی را خفه کرده است؛ چرا که متن و در واقع اگر جسارت کنم و به خودم این اجازه را بدهم که بگویم شاعر، نمیخواهند به راه حل واحدی دست بیابند. مکانیزم غلبه و سلطه یک بازی زبانی بر انواع دیگر آن توسل به اجماع کلی و همگانی بودن آن و نیز اعمال قهر و خشونت علیه منافع طرف ضعیفتر است. سوزنی با اصرار و با پافشاری بر زبانپریشیها، لکنتها و بیمعناییها این سلطه و غلبه را میشکند تا تمامی طرفینهای این میدان نزاع و تمامی راه حلهای طرفین را، هم بپذیرد و هم رد کند؛ زیرا استدلالها و شیوههای زبان که به یکدیگر یا به یکی از طرفین این میدان معارضه تقلیلپذیر نیستند، در این معانی گوناگون با همدیگر تلاقی پیدا میکنند.
در جای دیگر شاعر مینویسد: «من از تمام بار.. ها.. سراب شستهام.. ولی.. مههاا.. کجا.. به جاش آوری.. نیاوری.. ر ی م.. بازی قسنگی اشت.. با ورق.. و آن عکسهای باحال.. حالیته.. » و ورقهای توی دستاش را بر میزند؛ ورقهایی که مشخص نیست چه کسی و چگونه آنها را بازی خواهد داد. سوزنی در حالی که همچنان ناپایداری زبان، لکنت و زبانپریشی و سکوتها را حفظ میکند، مدام معنا را گوناگون و متفاوت کرده و به تعویق میاندازد تا خوانش متن در هر طرفی از این معارضه که باایستد پاسخگو باشد و نباشد و هیچ راه حلی را هم برای رسیدن به معنای نهایی به طرفین (خوانشگران) این میدان پیشنهاد نمیدهد.
از نظر لیوتار، تفکری که به مسالهی معارضه معطوف است، نقاط مناقشهبرانگیزی را تعیین میکند که هیچ راهحلی نمیتوانیم برای آنها بیابیم. بنابراین تفکری که به مسالهی معارضه میپردازد از تفکری که به تضادها و تفاوتها میپردازد و میتوانیم در آن یک سویهی را مد نظر قرار بدهیم، متمایز است و از چیزی صحبت میکند که هیچ راهحلی ندارد؛ از چیزی صحبت میکند که از طریق هیچ تغییر و صلحی به جنگ پایان نمیدهد. در معارضه بحث ما درباره ی نوع خاصی از دیدگاه است که در برابر هر نوع تصوری از راه حل میایستد؛ تصوری که مبتنی بر اجماع و صلح و در مقابلاش خصومت و جنگ باشد. راه حل معارضه نه مبتنی بر اجماع و نه مبتنی بر خصومت و جنگ است؛ بلکه زیستن در لحظهی معارضه است. میدان معارضهایی که صالح سوزنی به وسیلهی متن آن را میسازد، راه را بر هرگونه تاویل نهایی و پایانی، هرگونه نتیجه و معناپذیری نهایی میبندد تا هم در لحظه زیست کند و هم اجتماعی از تفکرات را از طرف دیگر متناش که مخاطب و خوانشگر است به رسمیت بشناسد.
لیوتار بیان میکند که معارضه نوعی نزاع میان حداقل دو طرف است که نمیشود به صورت مناسب برای آنها حکم داد، زیرا یک قاعدهی حکم که بتواند در مورد هر دو طرف یک استدلال قابل اطلاق داشته باشد وجود ندارد. مشروعیت یک استدلال به این معنا نیست که استدلال طرف دیگر مشروع نیست. با این حال از نظر لیوتار اگر قاعدهی حکم را همزمان برای دو طرف به کار بگیریم برای این که معارضهی آنها را به عنوان نوعی نزاع خاتمه بدهیم، حداقل به یکی از این طرفها ظلم کردهایم، زیرا هیچکدام از این طرفها این قاعده را معتبر تلقی نمیکنند.
صالح سوزنی در شعری مینویسد: «این رقص م.ااا که ریم دریم را را نمیتوان ما همین “ن” ون را با آب خورشی در کار شدن را دریم درام که فقط فیلم “که چه عرض کنی” غرض همان بادام کوهی بود و تو نمینوشید کسی می را می می کردن که سرخ نمی شود.. » و هیچ قاضیایی نمیتواند در اینجا حکمی قطعی بدهد. مخاطبان این متن که طرفین این معارضه هستند با هر قاعدهایی که وارد آن شوند، مورد پذیرش هستند و میتوانند در شعر زیست کنند. قاعدهایی وجود ندارد که بخواهد قوانین خود را به مخاطبین متن اعمال کند و معارضه در عدم توانایی در اثبات معنایی نشان داده میشود، زیرا هر مخاطبی، هر فردی که با متن مواجه شود گفتمان و منطق متفاوتی دارد. صالح سوزنی در این معارضه به دنبال حقانیت هم نمیگردد زیرا حقانیت یک مخاطب مستلزم عدم حقانیت مخاطبی دیگر نیست. در همین شعر سوزنی اینگونه ادامه میدهد که «باری شهرزاد بازی می داد گستری چ تورا-زویی میجنباند وقتی تو طاهی را با تا مینوشیدی تا تمام شود تمام می هایت که فقط یکیش همان می م ممه بود و حاکم هی می بخشید تا تاهی هی بگوید.. قربانت شوم دیگر بس است.. کدام شاهی.. ». هر مخاطب در شعر سوزنی به تعبیر لیوتار «رژیم عبارتی متفاوت»ی دارد که اهدافاش با بازی زبانی دیگری قابل مقایسه نیست و هیچکدام از طرفین این حق اخلاقی را ندارد که طرف دیگر را با خواستههای خودش مطابقت بدهد. سوزنی با چنین میدانهای معارضه، با زبانی که زبان نیست، با سکوتها، قاضی را با بازیهای زبانی غالب و سلطهگرش حذف میکند تا به صداهای ضعیف، صداهایی که به تعبیر لیوتار لب ندارند، صداهای ضعیفی که شنیده نمیشوند هم مجال حضور بدهد و آنها را در محضر متن حاضر کند.
شعرهای آمده در متن
رو.. آن.. شناسه.. می.. سناسمس.. تویی.. برای رای خیس.. لیس.. می “ذن” ی.. زنی که.. کاف را به کافه میبرد.. و “داف” را به سب.. ش..
– چرا روان.. شناست..
شنا شبی گولم زد.. زدم به زیر زابهااا.. به ساخسارهااا.. به کوهشارهااا.. به دست و در.. دری نبود وا.. کن.. د.. به مهر راه.. کارهااا..
همین که باخ.. میسرود.. میوه را بس است.. م.ن از تمام بار.. هااا.. سراب شستهام.. ولی.. مههااا.. کجا.. به جاش آوری.. نیاوری.. ر ی م.. بازی قسنگی اشت.. با ورق.. و آن عکسهای با حال.. حالیته…
– عوزی.. ضی.. ضی.. ضیاد سخت نگیر
گفتم آبمدرامد.. گفتا عجب کمالی …
(محمدصالح سوزنی)
شهرزاد؛
این رقص م.ااا که ریم دریم را را نمیتوان ما همین “ن” ون را با آب خورشی در کار شدن را دریم درام که فقط فیلم “که چه عرض کنم” غرض همان بادام کوهی بود و تو نمی نوشید کسی می را می می کردن که سرخ نمی شود.. باری شهرزاد بازی می داد گستری چ تورا-زویی می جنباند وقتی تو طاهی را تا می نوشیدی تا تمام شود تمام می هایت که فقط یکیش همان می م ممه بود و حاکم هی می ببخشید تا هی هی بگوید.. قربانت شوم دیگر بهس است.. کدام شاهی.. که بیست شود می شود یک ریال را دو ریال کرد تا برای خواننده بیفتد.. افتاد ولی شکست و شهرزاد همش دروغ و لنگ می داد.. تا شا خر شود.. و خوش خوشانشان می شد شبها گاز می گرفت و حتا یک خق—آیت را در گوشش نرفت.. در واقع ما را داشت خر خره مان را آخرش گرفت و .. چی شد داشتم معر می پیچیدم که.. گه خوردم.. من را چ به حاکم جان.. دریم درام بود و تماشا یی در کار شدن بودیم و نشدیم سی مرغ بیچاره بریان شدند.. چشم.. می نویسم سیمرغ شدند و قاف همان چیزها دیگر.. توران.. جان رستم و تمام… ما بقی را بعدا کردند و او که شاعر بود مردند…
(محمدصالح سوزنی)
شیر را که کردیم.. کاسهای داغتر از ماست کافیست تا
“باورتان شود”
سیر در کلمات حل رود و بیت را به همزنی کنید تا شری به پا شود یا نشدنش مهم نیست.. پیاز را خرد کنید و با دیر دعا کنید.. یادتان هم یا نا هم باشد بهتر است توضیح ندهید.. فقط آب را روانتر سازید تا با واژگان سرخ شوند و سیب را رنده کردنتان چ سود.. بهار نارنج هم نم پس نمیدهد.. کافیست جوشانه را سرد کنید تا گرم شود.. شعرتان آماده است آن را کمکی فرم دهید بدون عشق لذتاش کمتر جوش میآورد.. چرب ترش نوشا شود و از بار معناییاش خواهد خواست وافر را با ق بنوسد بهتر است.. د کلمه هم به آن بیفزایید با قیر اندودش کنید و بگذارید خوب مست یا مشت شوید..
شعرتان آماده است.. می توانید با کنایه استعمال کنید و چهچه بزنید…
حالا به پشت بخوابید سل وارتان را پایین بکشید… و تا میتوانید؛
سفت کنید
کمی کروات لازم است
با ته ریشی پروفسوری.. و اندکی دیگر شیر.. بستانتان نرم است.. عوضش کنید.. چاپ میشود مطمئن نیستم.. کمی بچرخ.. باسنات هم بد نیست.. عاشقتم میشوم.. شعر میشوی.. و میپیچی در همین فراسپید.. جلوتر بیا
چ ماهی را حصار دادهای.. به رقص آر یک به یک سطرهایت را.. همان قر بیت چپت هم خوب است.. که شیر را چرا نکردی.. خم تر شو تا شعرت خمین شود.. در کمان شهر و مدرن باشد بی تاکسی یا در ما چ خوب خر.. ببخشید.. آهویی میروی خرام.. ما را ببین رقص برای که میکنیم…
– مدادت را در آر
رهنگی نمیخواهم… شعر بی رنک کلاسیکش نرمتر است
قرصهایت آماده است.. روزی سه تا بپر.. ماه را بشور.. شعر میشود.. نترس بوسه یادت نرود.. در هتل جا نماند است.. باز هم بیا که شعرتان از آب بگذرد…
(محمدصالح سوزنی)
دال زمان
دال زمان.. دوس.. چرا.. میروی.. امر کن.. ی.. نهی.. کنی.. میدوی…
– دو.. نفری.. سه نفری.. ری که نزدیک است.. استراحت حتما امن نیست…
ستایش را دو-ست داشتم.. یکیش یش ش ریخت.. و این تو هم که اس-لارجی.. با هم او را.. را.. ران را در شعر قبلی گفتم.. راش هم که بی معنی است.. راه.. خوب است.. راهتم.. ی تا.. به کجا میروی…
زهره ندارم که ببویم ترا.. را.. را.. ن…
خجالت بکش بکش.. مت.. با پت.. خراب می.. کن.. ند.. و خوب می کنند.. ما.. هم.. هم.. هم.. همدانت باد.. در بوعلی.. نا.. علیا.. خانم.. مستم.. مشت می کند.. و مشتم.. مست را هم قبلا گفته ام….
زهر مار.. ژههرت باد بی من اگر دوش.. گرفتم.. آبمان سرد.. بود.. کجا.. جایت را بنوازم.. خوب است.. درم.. درامت.. نه.. لنگ.. منگان.. قدمی بر می کاشت.. هر کلم… شانهی “مرز” ی را داشت…
(محمدصالح سوزنی)
خب
مار که فقط بار نیست
خار.. زار.. کار.. هم هست
باور که نمیکنی به درک؛
قاموسم “سم” سم مار نوشش بادا.. بادا مبارک که چ عرض کنم.. همان باد خالی را داشتم میمردم که مار.. نه دیگه.. تارم آمد ولی نزدم.. بناگوشش عجیب نرم بود.. مارم لعزید.. بی آنکه از مارمان بترسد سیب را چید و نرفت رفت ش را میتوانی خودت بنویسی یا تو نیز دست به آب ادان کجا میروی عوضی.. مار ندیدهای ” مادر پیاله” بداد که میرسی؟
تاویلت را ول کن.. م.ن را باش!
باور
می.. کن ی.. بکن.. من هیچی نگفتهام…
واژههایم همه ریخت
که ریخت ت را نبینم
“حالی نهبوویت، یا بوویت”
(محمدصالح سوزنی)
هرگز نمی ره.. آنکه سرش رنده شد به فسق.. سرد است در سریدن “مالم”.. قوام مااارا به دوایت.. سر و بر تار وجودت.. شدت گرفت.. فطرت شاهی مقام را.. بر در سر در ته و معشوق چ رام است..
– مهری سریده در دل…
ماکار.. خانه را سپردیم به دستت.. به نار نسوزد.. اجاقهاااا.. گازیست.. آیفون را بر ندار.. بیرون و نگا نکن.. پرده را بکش…
دردی است قدیمی.. نوستالژیمان کور شده در هیبت «نالی» که ککش هم نمی گذید.. گزینش کردند و رد نشده بودم که خوردم به شرم تو در زیر سقف ماه.. چهارده دزد بودیم منهای یک تا نحس نپرد.. بر هوای ماااا.. تاااا.. قبیلهی مغمووم.. تو در شلیل کرهوی شمالی.. پایتخت اتمی می ساختن.. ندارد.. بیا “باشور” هوایش شمالی است.. بلیط فروش را بگو.. او گفته کنار شیشه.. آسمان زیر پایمان.. سل دارد.. نه سل آمت است.. امت چ امتی.. با گاو بازیشان خر را هم می خندانند…
– می ترسی از “مال”ت کلفت.. نیستم
هوا طی ما.. با ما سر ستیز معلق داشت.. کرد.. ها.. ترکهاااا.. عربهاااا.. آبشان را.. ببخشید.. شهامتشان بند گل می کردند.. چ گلی.. سیب.. تلخ.. بادام.. کوه.. سیمینه رود.. کونهکون.. این میوهها را از کجا دزدیده.. نه.. دماغت را چرا عمل نکردهای.. کارخانه مان کار می کند.. هوا خوب می لنگد.. آسمان آپارتمانش خون.. ببخشید.. خوب است تار می کند.. بمبها.. به بمب ئی نمی روند.. م.ن نیز نه.مرد.ه ام.. قطع کردهاند.. لیلا جان.. عاشقانه.. پولم.. در بنز.. نه بنر.. چاپ نمی سود.. سقوت.. کردیم.. کردند.. کردنمان… تمام.. “خودکار سرخ نبود” خونت.. نه خونمان می آمد بسان دشت.. موشکها دیوس ن.. فکر می کنند ما آبی هستیم.. سرخمان کردند…
– غزا.. حازر.. است.. د پرت کن اون گوشی لعنتیط رو..
بیچارهی املاپرست خر.. شرم آن کند رام، برادر.. که در نداشت…
(محمدصالح سوزنی)
– فعالیتهای ادبی محمدصالح سوزنی
محمدصالح سوزنی شاعر و نمایشنامهنویس و منتقد کرد، در سال ۱۳۳۸ در شهر سقز کردستان ایران به دنیا آمد. او مدت هشت سال به شغل معلمی مشغول بود و در سال ۱۳۶۲ انفصال دائم از خدمات دولتی گردید. سوزنی ادبیات را به صورت جدی از سال ۱۳۵۷ شروع کرد. شعر محمدصالح سوزنی پس از نوگرایی «سواره ایلخانیزاده»، دومین رخداد شعر کردی محسوب میشود. در کارنامهی شعری او مجموعه شعرهای «سمفونیا»، «دیاری»، «هزار دیوان بلند قامت»، «دروغهای مقدس»، «شعر لحظهها»، «به شماره تلفنهای عالم»، «یک قرص عسلی»، «توهم عشق» و «تابوهای ماسک»، «با ادا اطوار.. چه شهر»، و چاپ دهها شعر دیگر در مجلات و هفتهنامههای کردی دیده میشود و شش مجموعه شعر سوزنی در یک دیوان به نام «سرتان همچنان میسیبد» توسط شاعر معاصر کرد، «قباد جلیزاده» منتشر گردیده است. سوزنی همچنین دو نمایشنامه به نامهای «بازی» و «دوران دوران» را در کارنامهی هنری خود دارد. محمدصالح سوزنی در حوزهی نقد نیز کتابهای «نالی و خوانشهای نوین» و «زیر اشعهی نقد» را به چاپ رسانیده است. کتاب «زیر اشعهی نقد»، کتابی سه جلدی است که دو جلد آن در سلیمانیه و اربیل منتشر شده و جلد سوم آن هنوز منتشر نشده است. شیزوفرنی زبانی، چند فرمی، چند ساختی، چند زبانی، چند لحنی، ایرونی و پارودی از فاکتورهای شعری سوزنی محسوب میشوند. سوزنی مدت شش سال عضو شورای نویسندگان و مسئول بخش نقد ادبی مجلهی «سروه» بوده و داوری چندین جشنواره را نیز در کارنامهی خود دارد. محمدصالح سوزنی با انتشار شعر بلند «شعر لحظهها» سردرمدار شعر آوانگارد کردستان محسوب میشود.
– منابع
– لیوتار، ژان فرانسوا، ( ۱۳۸۱ )، وضعیت پسامدرن: گزارشی دربارهی دانش ، ترجمه حسینعلی نوذری، تهران: گام نو، چاپ دوم.
– لیوتار، ژان فرانسوا، (بی تا)، “وضعیت پسامدرن “، ترجمه کامران ساسانی، مندرج در کتاب از مدرنیسم تا پسامدرنیسم، تهران.
– نوذری، حسینعلی، ( ۱۳۷۹ )، نگاهی به زندگی و آرای فرانسوا لیوتار ، مجموعه مقالات، چاپ اول ، تهران: نقش جهان.