خانه / شعر (صفحه 9)

شعر

شعر “در آستانه” از “احمد شاملو”

“در آستانه” باید اِستاد و فرود آمد بر آستانِ دری که کوبه ندارد، چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و اگر بی‌گاه به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید. کوتاه است در، پس آن به که فروتن باشی. آیینه‌یی نیک‌پرداخته …

بیشتر بخوانید »

شعر «تیر خلاص» از مریش

تیر خلاص عمود بر تیرک ستاره‌ شماره می‌… مثل وقتی که شب‌ در تاروپود پتو قاصدی می‌شد که پر می‌داد رویا را گوش‌ در چهارگوش تیر می‌کشید یک، دو، سه…. تمام نمی‌شد زوج یا فرد حلقه‌ها بی انگشت حک شده …

بیشتر بخوانید »

شعر “آدم‌های بهاری” از “بیژن الهی”

آدم‌های بهاری چه می‌کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟ چه می‌کنید با پروانه‌یی که به آب افتد؟ از سر هر انگشت پروانه‌ای پریده ست.  پروانه‌ی کدام انگشت تشنه بود؟ پروانه‌ی کدام انگشت به آب می‌میرد؟ من بارها اندیشیده‌ام من …

بیشتر بخوانید »

شعر پای در خاطرات برنج از بیژن نجدی

پای در خاطرات برنج دویدیم و دویدیم بی آنکه خاک بگذرد از زیر پای ما و رؤیایی فراز سر سر کوهی رسیدیم که نقره از ماه روایتی می‌گفت از یک مرد دهاتی پای در خاطرات برنج شانه با شاخه‌ی گندم …

بیشتر بخوانید »

شعر قرار ما نه همین بود از منوچهر آتشی

«قرار ما نه همین بود» پارس کن سگ! مگر قرار ما نه همین بود که تو حضور غریبه را به من بچکانی/ بترسانی؟ پشت در است نمی‌شنوی؟ _ بویش را ! پشت در است و می‌تواند بی زحمتی عبور کند …

بیشتر بخوانید »

شعر باز/مانده‌گان از مصطفی صمدی

باز/مانده‌گان استعاره نیست افتادن تشبیه نه مجاز هرگز از اینجا که من ایستاده‌ام تا آنجا که تو مرگ در جای ثابتی ایستاده است چه فرقی می‌کند تو غمگین‌تر باشی یا من جنگ به بازمانده‌گان مدال شجاعت نمی‌دهد و ما باز/مانده‌ایم …

بیشتر بخوانید »

شعر ناکجا از مرجان دشتی

“ناکجا” نزدیک‌تر بیا من خانه توام و صخره نبضم که می‌زند بالا نزدیک‌تر بیا خاک دروغی از جنس‌ زمین است که راست راست آدم می‌بلعد اما تو خاک نیستی خاکی نیستی که در گور تمام شوی از آب آمدی که …

بیشتر بخوانید »

شعر نقطه نیست آغاز از پویان فرمانبر

«نقطه نیست آغاز» تنهاتر از میهمان افتاده‌ای در این خانه‌ ‌ و با اینکه هرکس خو کرده به یک دیوار میزبان هنوز جای دیگری‌ست و پر نمی‌شود خالی‌ش تنها دو چشم خیره که افتاده بیرون صورت با دیرترین دست‌‌ش نزدیک‌ترت… …

بیشتر بخوانید »

شعر «تهوع» از «شروین شهریاری»

«تهوع» نمی‌دانم چطور می‌توان ول کرد اندام آواره‌ت را و آمد به سمت‌هایی با سِمتی مجازی! میدان بی‌دهان است دهان فریب می‌دهد کثافت را باید کاری کرد وگرنه دیوانه به خواب می‌رود و زندان که در افسردگی اندام‌ش خواب‌ می‌‌دید …

بیشتر بخوانید »

شعر «بومِ سفید» از «امیر علی‌پور»

«بومِ سفید» چشم‌هایت بومِ بی‌رنگ بام‌هایِ رویِ شهر منتظر برای دیدنت کدام بدن میان ما..؟ صورت‌های بی‌‌فرم شکل‌ها بی‌شکل زیرِ سه‌پایه‌ها چقَدر این روزها خسته‌ام را.. پا به پا دنبالم کشیده درونِ هر منظره سُرخ چشم انداخته سَری قبلِ رفتن …

بیشتر بخوانید »

«این یک شعر نیست» از عارف حسینی

«این یک شعر نیست» گفتم شب آمده است باورش نرفت نرفت که دو سیب بچیند و دامن گل‌هایش بتکاند زوزه‌ای گرگ می‌کشید و ابری صورتی می‌شد موسیقی خش‌خش تخت را دق آورده‌ام زبانم لال ماری گزیده خودش را نور آن‌قدر …

بیشتر بخوانید »

شعر برق از لولیا قهرمانی

“برق” دست روی سر و برقِ چشم‌ رو به دوربین عجب سعیدِ بکری‌ست توی این عکس حیف که برق دست پیش گرفت و طوری پس افتاد سعید که دست‌به‌سر نشد مرگ اصلن چرا چگونه برای چه برقی که خوابید توی …

بیشتر بخوانید »