افتادهام میان دو بازو و انداختهام پا روی دو پات ازین بالا کوتولهها شهرند که لب نزدهاند به لا یا لا نگفتهاند به حالا هل بده تندتر یالله! خوش میگذرد روی تاب یکی عقب یکی جلو زمان سپید پاشیده روی …
بیشتر بخوانید »شعر “رقص مرگ”نوشتهی مریش
رقص مرگ چشم که میریزد اکران میشود پا پرده اما سرخ روی پلک نفس میدهد چون دود که میپیچد میکشد بالا دمی را چارپایه زیر پا میدزدد نفس دم نمیدهد باز دم و نان گردن میزند هنوز داغ است استخوان …
بیشتر بخوانید »شعر “ای هفت سالگی ” نوشتهی فروغ فرخزاد/برگردان کوردی: هلاله محمدی
ای هفت سالگی ای لحظهی شگفت عزیمت بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت بعد از تو پنجره که رابطهای بود سخت زنده و روشن میان ما و پرنده میان ما و نسیم شکست …
بیشتر بخوانید »شعر «قصهی ناتمام» از «بیژن نجدی»
یکی بود یکی نبود شاید هم بود شاید چه بسیار بودند و فقط یکی بود که نبود با یکی بود و چه بسیار که نبودند مادربزرگ آغاز خاطرات ما با گیس بلند و سفید ایمان داشت که یکی بود یکی …
بیشتر بخوانید »شعر «بر سهشنبه برف میبارد» از «نازنین نظامشهیدی»
برفپاکنها دست تکان میدهند بر سهشنبه برف میبارد دست تکان میدهیم: خداحافظ… برفپاکنها از روی تو برف سهشنبه را میروبند من دست تکان میدهم نقش تو را پاک میکنم: خداحافظ… بر جادۀ خالی برف میبارد و برفپاککنی دیوانهوار به این …
بیشتر بخوانید »شعر «کشیده» از «هیوا باجور»
“کشیده” به دردی که دارم نخورد لباسی که لخت کردم نپوشید تا دست کشیدم کشید مشتی برداشت برای دستی بالاتر از اجازه کلاس گذاشت و حرفی که نگفت فرقی نداشت با اشاره ای که هدف گرفتم آشنا نبود و با …
بیشتر بخوانید »شعر «شیون» از «مهدی قاسمی شاندیز»
شیون شناسنامهی من است که خاسته مثل قلب ویزا بهپا کند تا سر بخوریم از جایی به قبری برای دنیای میآورد هنوز به پشتی نو میخوابم با صورتی از تا خدا روزی کند و مریم که پستان شده لبش را …
بیشتر بخوانید »شعر «آینه» از «هلاله محمدی»
شورش را در آوردە لباسی کە نمیخورد بە من برمیخورد اما به ریختم تا بریزم از ترس آینه دست میکند دراز و زنی را بلند کە گوشەی لبهاش کسی نمیخندد _مردەای و من هرگز نیستم پنجرە میلرزد میریزد از گردن …
بیشتر بخوانید »شعر «در اینجا چار زندان است» از «احمد شاملو»
در اینجا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب در هر نقب چندین حجره در هر حجره چندین مرد در زنجیر… از این زنجیریان یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنهای کشته است …
بیشتر بخوانید »ترجمهی کوردی شعر “باد ما را خواهد برد” از فروغ فرخزاد/ برگردان: هلاله محمدی
باد ما را خواهد برد در شب کوچک من، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی مینگرم من به نومیدی خود معتادم گوش …
بیشتر بخوانید »شعر «نفیر زمستانی» از «بیژن الهی»
و آن پرنده اگر تن به باد نمیداد نمیدیدی باد از کدام سوست نمیدانستی آتشِ یاقوت بر انگشتت از چه خاموش شدهست پس با همین خموشیده با همین نگین نامه را سر به مهر نما این نفیر زمستانی… این صدا …
بیشتر بخوانید »شعر «از این راهها» نوشتهی حافظ موسوی
«از این راهها» از این راهها هم میتوانستی آمده باشی یا حتی آمده بودی که سرخسها اینگونه سر خم کردهاند از جنگل بلوط بالا رفتیم امرودهای نرسیده را تماشا کردیم و رسیدیم باران ایستاده بود و قارچها چترهایشان را زیر …
بیشتر بخوانید »