خانه / شعر (صفحه 8)

شعر

شعر «تعارف» نوشته‌ی مرجان دشتی شولی

تعارف یک تکه از دو قسمت مساوی یک لایه از شکم یک لایه از پوستش می‌کند و اضافه‌ را در بشقاب چاقو در دست‌ش تعارف می‌تراشد برام تعارف همان گاز معروف نبود که برای آن سیب‌زمینی پوست می‌کند حوا؟ حالا …

بیشتر بخوانید »

شعر «اصل شمارش» از «شروین شهریاری»

«اصل شمارش» من با ادامه پایین می‌روم مثل سطری که هنوز نخوانده‌ام بی‌طرفم در دست‌اندازی که نمی‌دانم چرا خراب می‌کند یکی را به پنج و دیگری را با دو صفر تنهایش رها می‌کنم چسبیده در ناخن‌ام پرگاری که می‌چرخد برای …

بیشتر بخوانید »

شعر «نمایش» نوشته‌ی مهدی قاسمی شاندیز

نمایش دُچارش غرب صدای ضربدری‌ست در کلاس ریاضی بی حاصل‌ست غم که باقی‌مانده تن‌ها بر صورت با این همه جیبم را زده اند تا در این شو رقصی کنم بندری در همین زمین که پاره می‌کند بلیط و هم‌چنان صدای …

بیشتر بخوانید »

شعر «سرفه» از هیوا باجور

سرفه من به دنیا می‌آمدم جز در مواقع نمی‌آمدم که هی می‌رفتم عینهو فرو به هرجا تا بیایی جای این‌ها بیای لب‌هات کو؟ نکند مرده بودم بودی و انباری که سرفه‌اش خون  مثل همین عکس که نیفتادی از بس افتادم …

بیشتر بخوانید »

شعر “مردن به وقتِ تیرآهن” از ” پگاه احمدی”

“مردن به وقتِ تیرآهن”  صورتم را به این مجسمه‌های سفید ببندم، کبوتران مرا بخورند از سینه‌ام نفت بیرون می‌زند و سینمایی که عاشقش بودم تیرباران شده  زخمت را از گیج‌گاه من بیرون نکش! ما انا‌رهای منفجری بوده‌ایم در مرزهای بی تسکین …

بیشتر بخوانید »

شعر “واقعیت رویای من است” از “بیژن نجدی”

“واقعیت رویای من است” واقعیت خواب‌های من است خون رویای من برگ‌تر از سبز – سبزتر از برگ گیاه که با دشنه تلکس خبرگزاری‌‌ها خنجر کلمات روزنامه نمی‌ریزد واقعیت رویای من است آن‌جا هیچ‌کس نمی‌داند که سیلی چیست؟ و چاقو شرمنده …

بیشتر بخوانید »

شعر ” سیاهی بر سیاهی” از “سینا بهمنش”

” سیاهی بر سیاهی ” می‌پرسد چرا سیاه پوشیده‌ای؟ نمی‌بینی ؟ عروسی است باران دارد با لباسی سپید می‌آید حتی اگر تو نامش را بگذاری برفی که بر گورستان می‌بارد می‌گویم بی برفی سپید عید تا عیدمان زمستان است در …

بیشتر بخوانید »

شعر “زنباش” از “میلاد خدابخشی”

“زنباش” عاشق‌تر از من است؟ به زنی که زندگی نامِ کوچک‌ش با مردهای زیادی سرِ ستیز نداشته باشم اگر این‌هم زندگی می‌شود آخر؟ به دردِ من که جز من نمی‌خورَد از هرکجا رفتم خودم را آنجا گذاشتم کسی برنداشت سر …

بیشتر بخوانید »

شعر «در پاییز» از رضا براهنی

در پاییز شاخه‌ها را زده‌اند برگ‌ها را به زمین ریخته‌اند و شنیدم که زنی زیر لبش می‌گفت: « تو گنه‌کاری » باد باران زده‌ی زرد خزان « تو گنه‌کاری » دل من جنگل سبزی بود و در آن سر بهم …

بیشتر بخوانید »

شعر «بدن» اثر پویان فرمانبر

«بدن» مثل یک رود که از کجا ریخته بر ادامه غم شده‌ام در غرق و تخت‌خوابم که آخرین سنگر است دیگر خواب نمی‌بیند مگر بیدار… با دست‌هام که مثل چرخ‌و‌فلک بالا می‌روند برای پایین دست بدهم با کی؟ با چی؟ …

بیشتر بخوانید »

شعر “رأس ساعت سه” از “محمد آشور”

«رأس ساعت سه» اینجا هنوز ترس رأس ساعت سه ایستاده است در چار راه _چاره‌ای نبود_ ساعت سه بود… ایستادم پلیس قرمز بود… عقربه‌ها سبقت… اعداد له شده کسی برای رفتن نمانده است راه افتاده بود… همه‌جا سایه… تمام ساعت‌ها …

بیشتر بخوانید »

شعر «سقوط» از شروین شهریاری

‍ “سقوط” روی گونه‌ام بال درآورد و پرکشید در هوایی که شعر پرواز می‌کرد بال می‌زد پا به پای فرود و از دوربین عابر پیاده عکس پرواز می‌چکید ولی یکهو فروپاشید مثل سقوط با دردی که ول‌اش کرده بود فراری …

بیشتر بخوانید »