خانه / شعر / شعر «آینه» از «هلاله محمدی»

شعر «آینه» از «هلاله محمدی»

شورش را در آوردە
لباسی کە نمی‌خورد بە من
برمی‌خورد اما به ریختم
تا بریزم از ترس
آینه دست می‌کند دراز
و زنی را بلند
کە گوشەی لب‌هاش
کسی نمی‌خندد

_مردەای و من هرگز نیستم

پنجرە می‌لرزد
می‌ریزد از گردن پیرزنی
و دست می‌تکاند
برای مرگی کە می‌رود

شاعر: هلالە محمدی

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *