«بومِ سفید» چشمهایت بومِ بیرنگ بامهایِ رویِ شهر منتظر برای دیدنت کدام بدن میان ما..؟ صورتهای بیفرم شکلها بیشکل زیرِ سهپایهها چقَدر این روزها خستهام را.. پا به پا دنبالم کشیده درونِ هر منظره سُرخ چشم انداخته سَری قبلِ رفتن …
بیشتر بخوانید »«این یک شعر نیست» از عارف حسینی
«این یک شعر نیست» گفتم شب آمده است باورش نرفت نرفت که دو سیب بچیند و دامن گلهایش بتکاند زوزهای گرگ میکشید و ابری صورتی میشد موسیقی خشخش تخت را دق آوردهام زبانم لال ماری گزیده خودش را نور آنقدر …
بیشتر بخوانید »شعر برق از لولیا قهرمانی
“برق” دست روی سر و برقِ چشم رو به دوربین عجب سعیدِ بکریست توی این عکس حیف که برق دست پیش گرفت و طوری پس افتاد سعید که دستبهسر نشد مرگ اصلن چرا چگونه برای چه برقی که خوابید توی …
بیشتر بخوانید »چهار شعر کوتاه از پویان فرمانبر
۱ معنا آویزانند همه مثل لباس فقط یک لخت میداند چوبلباسی همان دیوار است ___________________________________ ۲ صندلی صندلی صدا میخورَد «الو؟ اشتباه گرفتید آقا» صندلی میشکند «مگه نگفتم دیگه دوسِّت ندارم؟ مزاحم نشو لطفن! » صندلی نیست نبوده هرگز «بله! …
بیشتر بخوانید »شعر مدوسا از منصور بابالویان
《مدوسا》 بیدار که شدم پلکهام بسته بود درها باز و موهایی نه مارهایی، رها بر چهرهام. چشمها درشت نینیها کلوزآپ زوم شده بر سرنوشتم… چه خدای دلهرهآوری! دلاوری میخواست وحشت از زیبایی سنگش نکند. باید بلند میشدم و سرِ کار …
بیشتر بخوانید »شعر سکسکه از ایمان رحمانی
خانم؟ اجازه میدهید اینجا؟ با لقمه چرب و چیلی که برایم گرفته چه کنم! صدایی که تند از گوشم میگذرد دعوتم میکند به نشستن کمی طول می کشد صدای نشستنام را بنشانم به حرف میگیرم او را و دستم را …
بیشتر بخوانید »شعر فاتحه معالصوات از مصطفی صمدی
فاتحه معالصوات نه دستی به زر به پیکی به سر نه یاری به بر ما اینقدر گشاد بودهایم که خطایی نکرده بگا رفته باشیم این چند سال که گذشت من اما از گذشته نمیگذرم یک روز تنها گیرت میکنم و …
بیشتر بخوانید »شعر تمهید از شروین شهریاری
“تمهید” خانه را که برعکس کنی تو میدانی بالای آن همه حقیقت نگاه میکنم به کسی که در زیر زمین خانهام خانهای میسازد و میرود ابرو انداخته بالا به آشپزخانه میرسد و از کرم ونگوگ زده بیرون میپرند سیب زمینیها …
بیشتر بخوانید »شعر شالِ بلندِ قرمز از عارف حسینی
«شالِ بلندِ قرمز» که سه متر شال را دور سرت آویزان کنی که مریم منصفی باشی مسیح نو خلق کنی این قیر و شنها را نبودنی کنی، بودنی کنی من از خطرت بیرون رفته نتوانم مبل در من فرو ملیکا …
بیشتر بخوانید »شعر طاغی از مرجان دشتی
طاغی لانهای کاشتهام گذاشتهام در اتاق که مثل چالهای مچاله کند مرا در منی که اتو گرفته باشد زیر چروکیاش را و انداخته باشد روی چوبی که زمین نخورد به شخصیتم بر نمیخورد به آنکه وقتی تنش میروم به تنگی …
بیشتر بخوانید »ناخن_لولیا قهرمانی
ناخن” مثل یک پشم پرت شدم از تنش و در جوابِ کمک کسی نگفت آمدم بعد از او این زندگی امن نشد دیگر و من که مثل ناخن میشکستم مدام دیگر به هیچکس نگفتم بمان باریک شدم شکل این گردن …
بیشتر بخوانید »شعر کال از لیلا بالازاده
“کال” من اولین بارِ پدرم بودم دستِ کجِ لیلا دراز شد و سیب کال را… نرسیدم… من هر چه دویدم هر چه تیک هر چه تاک نرسیدم… مادرم ویاگرا پای درختِ سیب ریخت و من انحراف را به جان زاویهها …
بیشتر بخوانید »