نیکولاس ویدال همیشه یادش بود که برای زنی سر خواهد باخت. روزی که به دنیا آمد چنین سرنوشتی را پیشگویی کردند. بعدها زن ترکی که در مغازه نبش خیابان برایش فال قهوه گرفت این پیشگویی را تایید کرد. با این …
بیشتر بخوانید »مقاله «جنون، غیاب اثر» از «میشل فوکو»
شاید روزی فرا برسد که دیگر ندانیم جنون چه بود. چهرهاش آنروز بر روی خودش بسته است، و دیگر آن زمان به ما این اجازه را نمیدهد تا نشانههایی را که پشت سرِ خود باقی گذاشته است رمز گشایی کنیم. …
بیشتر بخوانید »شعری از «ساناز مصدق»
از تنگهی منجیل پشت لبهایم از قلههای تنم که کردهاند نشست و غدّهای که ناگهان میانمان نشست چه یادت هست؟ افتاده زالو روی ساعتم بیا مرا ببر بیا مرا روز کن میانِ دو شب جهان بیرحمست و این رَحِم با …
بیشتر بخوانید »شعر «هر عشق تازهای» از «بلاگا دیمیتروا»
هر عشق تازهای قاتل است! بی آنکه دستش بلرزد همهی عشقهای پیشین را میکُشد آه با چه لبخند معصومی خنجر فرود میرود بر پشت!! اولین و آخرین و یگانهترین عشق. همهجا شریک جرم دارد: در اتوبوسی که دیر میرسد در …
بیشتر بخوانید »مقاله «فوکو و رازهای زنانگی» از «ساندرا لی بارتکی»
میشل فوکو۱ در نقدی قابل تأمل از جامعه مدرن استدلال میکند که ظهور نهادهای قانونگذاری و تلقیهای جدید از آزادی سیاسی توأم بود با پیدایش جنبشی پنهانیتر در ضدیت با آن، یعنی ظهور انضباطی جدید و بیسابقه که بدن آدمی را …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه “پیدا و پیدا نیست انگار” نوشتهی پریسا جلیلیان
میخواستیم برویم سمت روستاهای آن بالا، ماشینی آمد سمتمان و کنار جاده ایستاد، زنی از آن پیاده شد. انگار که هوا سنگین باشد سرفهای کرد و بعد به مرد راننده گفت، اینجا که معدن نیست و شروع کرد به داد …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه ” دلبر که جان، افیون از او ” نوشتهی شکیبا معظمی
شلوغبازی تلویزیونِ مفنگی وسط برنامه دوباره شروع میشود. این چهارمین بار است که وسط یک برنامه ۴۰ دقیقهای تبلیغ پخش میکنند. این جعبه کوچک درب و داغون عجیب سگجان است. بقیه اسباب این آلونک مدتها بود کم آورده بودند. یا …
بیشتر بخوانید »شعر “بیکاری” نوشتهی میلاد خدابخشی
“بیکاری” معلم بیکار بود مدرسه بیکار و پدر هم وقتیکه او و برادرش را کاشت تنها زخمی که مادر برداشت کاری بود هنوز که هنوز است از نوکِ پستان اشک میریزد برای امید که بیکاری او را کُشت و ابراهیم …
بیشتر بخوانید »شعر «تصاحبم کن» نوشتهی قباد جلیزادە/ برگردان: هلاله محمدی
«تصاحبم کن» تصاحبم کن مرا وطن خود کن یک زیبا باش دیکتاتور پرچمی برافراز به رنگ چشمات سرودی از تارِ صدات سپاهی از جنگاوران زیبائیات تصاحبم کن مگذار جز تو گُلی در جانم بشکفد پروانەای پر بزند جویباری بخروشد کودک …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه “به کی سلام کنم؟” نوشتهی سیمین دانشور
« واقعا کی ماند که بهش سلام بکنم؟ خانم مدیر مرده، حاج اسماعیل گم شده، یکی یکدانه دخترم نصیب گرگ بیابان شده… گربه مرد، انبر افتاد روی عنکبوت و عنکبوت هم مرد… و حالا چه برفی گرفته! هر وقت برف …
بیشتر بخوانید »شعر “عاشقی” نوشتهی فلورابلا اسپانسا
فلورابلا اسپانسا «Florbela Espanca» شاعر زن پرتغالی، در سال ۱۸۹۴ میلادی در ویلا ویچوسای پرتغال متولد شد و در سال ۱۹۳۰ در سن ۳۶ سالگی در اثر خودکشی درگذشت. او به خاطر اشعار اروتیک و فمنیستیاش شهرت داشت. او سالها …
بیشتر بخوانید »شعر «رکوئیم برای اولینروز چوبلباسی عریان…» از «محمد رضایار»
باد چرا عریانست از کنار اینهمه چوبلباسی که میگذرد در خیابانها در خانهی همسایه آنقدر لباس نبود که ترجیح دادند چوبلباسیشان را هیزم کنند تا گرم بمانند در سوختن خود پدرم چوبلباسی مؤمنیست با همان لباسها به خانه بازمیگردد که …
بیشتر بخوانید »