«جبر»
میانِ این وسط
آنقدر خودم را
نمیکنم پیدا که شکایت
از من چنان شاکی..
شبیه آن یکیست
که دستم را گرفته بیهوا
دو تنهایی بالای پُل
قدمهای بیصدا
کنار گرفته از زمین
و زمان
جایی برای اتفاق
از آن بالا..
فشرده خودش را در من
نمیبیند که تنها
با همه جز تفریق نیستم؟
مقصد اما ..
فرارِ مُدام و بیپایان
از بندِ چندمِ زندگی؟
یا زندانی به امیدِ اتفاق
حتی سکوتِ مردم دنیا
مسیحوار رنج را…
یکه میخورم
از رنجی که خسته باشم
خواسته باشم از آنِ من
نیستام کند از پایان
شروعِ چرک کردهای را
باز کند از زخم
ارتفاعی بدونِ سقوط
برای ماندن اما
اتفاق در آغوشی رها..
از دستم بیفتد
شبیه جاذبه
همه را مجبورِ زمین کرده
تن به اجبار اما
نمیدانم…
برای اتفاق اما..
واقعن نمیدانم..
امیر علی پور
زندگی سراسر جبر است و رهایی، تنها رویاییست که گاهی تحمل زندگی را آسانتر میکند. گاهی یک دهه از زندگیمان را صرف فلسفهی مکاتب میکنیم و گاهی از هر چه بوی فلسفه میدهد، دور میشویم. انسان یک حیوان است به اندازه بقیه حیوانات میخواهد؛ گاهی شهرت، گاهی ثروت، گاهی شعور، گاهی تنهایی و گاهی مرگ. همهی اینها بستگی به نوع جبر دارد. به قول گابر انسان کانفورمیست است و کانفورمیستها شبیه همهی ما هستند؛ پس درون هر یک از ما کانفورمیستی پنهان شدهست که رها کردنش از سینه بستگی به فشار جبر دارد. عجیب نیست کسی که تا دیروز برای دفاع از حقوق بشر فریاد سر میداد، فردا برای انتقام به نسل کشی دست بزند! این ماجرا تا زمانی ادامه دارد که انسان ادامه داشته باشد؛ و قلمرو جبر تنها در جغرافیای زمین تمام نمیشود چرا که انسان به دست جبر ساخته شده است. در شعر “جبر” آقای علیپور، انسان جبر زده با کلمات تعریف شده، انسانی که برای رها شدن، مدام به رفتن فکر میکند. قصد دارم اجرا و ساختار معنایی این شعر را از دید یک پساختارگرای جزئینگر، مورد بررسی قرار دهم.
اپیزود اول
میان این وسط
آنقدر خودم را
نمیکنم پیدا که شکایت
از من چنان شاکی…
شبیه آن یکیست
که دستم را گرفته بیهوا
دو تنهایی بالای پل
شاعر در شروع شعر، با بیان “میان این وسط” نشانهای از موقعیت خود میدهد. “وسط” میتواند به تاویلهای مختلفی داشته باشد.
میان این وسط
آنقدر خودم را
نمیکنم پیدا که شکایت
از من چنان شاکی…
شاعر در چهار سطر اول، سعی در نشان دادن جایگاه خود دارد و ذهن مخاطب را به سمت اسم شعر، برمیگرداند. “این وسط” از موقعیت او میان انسانها و زمین محصور شده توسط آنها خبر میدهد. این اپیزود از نظر اجرا با اضافه و نوع بیانی دیگر، میتوانست خوانش بهتری به شعر بدهد. مثلن فعل “نمیکنم” در سطر “نمیکنم پیدا” بهتر است در انتها نوشته شود، علاوه بر اینکه در شعر بهتر است سطرها از بیان نثری فاصله بگیرند اما گاهی اوقات این نوع بیانات، باعث تصنع در خوانش شعر میشوند. همچنین هنگام نویسش شعر، باید به تقطیع دقیق کلمات توجه داشته باشیم به عنوان مثال “شکایت” باید در سطر بعدی نوشته شود چون در وقت خوانش آن، سطر دچار سکته نگردد. بنابرین بهتر است چهار سطر اول اینگونه ویرایش شود.
میان این وسط
آنقدر خودم را
پیدا نمیکنم
که شکایت
از من چنان شاکیست
در ادامه این اپیزود، مکان مشخصتری بیان میشود “پل” همان پلهوایی است که کلمه “بیهوا” در سطر قبل از “دو تنهایی بالای پل” به عنوان نشانه به کار رفته بود؛ همچنین سطر “که دستم را گرفته بیهوا” بهتر است با سطر “دو تنهایی بالای پل” عوض شود، اینگونه پلهوایی میتواند بیانگر نوعی خفگی در جایی که هوا در حال رد و بدل است، تلقی شود. اجرای این سطرها نیز با توجه به چهار سطر اول بهتر است اینگونه نوشته شود.
شبیه آن یکی
چون دو تنها بالای پل
که دستم را گرفته بیهوا
اپیزود دوم
قدمهای بیصدا
کنار گرفته از زمین
و زمان
جایی برای اتفاق
از آن بالا
فشرده خودش را در من
نمیبیند که تنها
با همه جز تفریق نیستم؟
در این اپیزود، نشانههایی از اضلاع جبر واقعی نشان داده شده است؛ یعنی جبری که فرار از آن برای آدمها غیر ممکن است. و زمین و زمان به عنوان دو عامل اصلی فناناپذیر، مانع اتفاق افتادن انسانها میشوند. در دو سطر آخر اپیزود
“نمیبیند که تنها
با همه جز تفریق نیستم؟”
سطر درخشانیست که ماهیت وجودی آدم را نشان میدهد، یعنی “انسان همه است” اما این همه، همیشه مانع بروز واقعی آدمی میشود و آدم نمیداند که میخواهد چه باشد و چه نباشد. در سطر اول این اپیزود “قدمهای بیصدا” واژه بیصدا قافیه آوایی برای “هوا” محسوب میشود، اما شعر را دچار حشو کردهاست و نوعی توضیح برای مخاطب به شمار میرود که بیان آن ضرورتی ندارد. بنابرین بهتر است که حذف شود. در آخر بعضی سطرها نیازی به حذف فعل نیست و اگر فعلی را بیمورد از آخر سطر حذف کنیم، زیبایی در بیان آن سطر را از بین بردهایم؛ به عنوان مثال در سطر “جایی برای اتفاق” کمبود فعل خود به خود احساس میشود و فعل “نیست” میتواند به سرعت بیان شعری بیافزاید.
قدمهام
کنار گرفته از زمین
و زمان
جایی برای اتفاق نیست
از آن بالا
کسی که خودش را فشرده در من
نمیبیند
که تنها با همه جز تفریق نیستم؟
اپیزود سوم
مقصد اما
فرار مدام و بیپایان
از بند چندم زندگی؟
یا زندانی به امید اتفاق
حتی سکوت مردم دنیا
مسیح وار رنج را
یکه میخورم
از رنجی که خسته باشم
خواسته باشم از آن من
در این اپیزود، حالت ابزورد شاعر تحت سیطره جبر زمانی شکل گرفته است که در سطرهای “از بند چندم زندگی” و “مسیحوار رنج را…” نشانههایی از برحههای مختلف زندگی میدهد؛ در سطر “بند چندم زندگی” تعریف سبملیک از همانند بودن زندگی و زندان ارایه داده؛ همچنین با اشاره به مسیح رابطهی ترامتنی در شعر شکل گرفته است، داستان زندگی مسیح، تصویری از بُعد مازوخیستی جهان ارایه میدهد؛ به این معنا که انسان به واسطه جبر محصور شده و گاهی در پی تلاش برای فرار از آن، محکوم به منطق مازوخیستی است. همچنین از این اپیزود میتوان این تاویل را داشت که شکلگیری مذاهب و مکتبهای فکری فلسفی اغلب برای رهایی از جبر شکل گرفتهاند و انسان مدام در حال غوطهور شدن در آنهاست. در این اپیزود برخی کلمات مانند ایپزود سوم شعر را دچار حشو کرده است و کمبود فعل در برخی سطرها نیز احساس میشود، خواسته و خسته کلمه همآوا هستند و نوعی بازی زبانی را در دو سطر ایجاد کردهاند. در انتهای سطر آخر، اگر فعل باشد تکرار شود، این تکرار زیبایی ایجاد میکند و بهتر است اینگونه نوشته شود.
مقصد
فرار مدام از بند چندم زندگیست
یا زندانی به امید اتفاق
چرا سکوت مردم دنیا
مسیحوار رنج میخورد
یکه میخورم
از رنجی که خسته باشم
خواسته باشم از آن من باشد
اپیزود چهارم
نیستام کند از پایان
شروع چرک کردهای را
باز کند از زخم
ازتفاعی بدون سقوط
برای ماندن اما
اتفاق در آغوشی رها…
از دستم بیوفتد
شبیه جاذبه
همه را مجبور زمین کرده
تن به اجبار اما
نمیدانم
برای اتفاق اما
واقعن نمیدانم
این اپیزود به ابتدای شعر برمیگردد و اتفاقی که قرار است در شعر بیوفتد در خدمت موتیف مقید شعر نوشته شده است. در این اپیزود، ناتوانی راوی از سقوط برای رفتن و پایان دادن نشان داده شدهاست، که در به نوعی “اتفاق افتادن” تعبیر میشود. سطرهای “شروع چرک کردهای را
باز کند از زخم” جدا از موتیف مقید نوشته شده است چرا که شاعر بدون آن که نشانهای برای بیان این دو سطر در نظر گرفته باشد از آنها استفاده کرده است، به همین خاطر این دو سطر را نمیتوان حتی به عنوان موتیف آزاد که در خدمت موتیف مقید نوشته شده باشد، به حساب آورد؛ بنابرین ایجاد حشو کرده و بهتر است حذف شود. در انتهای سطر، شاعر ناتوانی خود را برای اتفاق افتادن (مردن) بیان کرده، اما با استفاده چند باره از واژه “نمیدانم” شعر دچار کلمات اضافی شده است. همچنین بهتر است در پایان شعر، بیانی که معنای بینتیجگی بدهد استفاده کنیم. حذف کلمه “نمیدانم” میتواند باعث بی نتیجگی و ابهام شود؛ چرا که نمیدانم خود نوعی نتیجهگیری را در شعر منتقل میکند. بنا به دلایلی که در بررسی اپیزودهای قبلی بیان شد بهتر است اجرای این اپیزود چنین باشد
نیستام کند از پایان
در ارتفاعی بدون سقوط
برای ماندن اما
اتفاق در آغوشی رها
از دستم بیفتد
شبیه جاذبه
که همه را مجبور کرده
تن به اجبار زمین…
شاید تنها انعطاف برای “همه بودن” نوعی رهایی به حساب آید؛ زندگی یعنی جریان داشتن و جریان داشتن یعنی تغییر، برای فرار از جبر گاهی باید همه بودن را تجربه کنیم.
ادیت پیشنهادی
میان این وسط
آنقدر خودم را
پیدا نمیکنم
که شکایت از من چنان شاکیست
شبیه آن یکی
چون دو تنها بالای پل
که دستم را گرفته بیهوا
قدمهام
کنار گرفته از زمین
و زمان
جایی برای اتفاق نیست
از آن بالا
کسی که خودش را فشرده در من
نمیبیند
که تنها با همه جز تفریق نیستم؟
مقصد
فرار مدام از بند چندم زندگیست
یا زندانی در امید اتفاق
چرا سکوت مردم دنیا
مسیحوار رنج میخورد
یکه میخورم
از رنجی که خسته باشم
خواسته باشم از آن من باشد
نیستام کند از پایان
در ارتفاعی بدون سقوط
برای ماندن اما
اتفاق در آغوشی رها
باید از دستم بیفتد
شبیه جاذبه
که همه را مجبور کرده
تن به اجبار زمین…