خانه / بایگانی/آرشیو برچسب ها : ناادبیات

بایگانی/آرشیو برچسب ها : ناادبیات

داستانک “کفن قرمز” نوشته‌ی امین شیخی

حتی موهایش را شانه نکرد، بند کفش‌اش را محکم بست و راهی قبرستان شد. از بچگی عاشق لباس مشکی بود، اما اینبار که بخاطر مرگ دوست‌اش محمد لباس مشکی پوشیده، به طرز عمیقی ناراحت است؛ اشک در چشمانش حلقه‌های کم‌رنگی …

بیشتر بخوانید »

شعر “گود‌بای پارتی” نوشته‌ی مهدی قاسمی شاندیز

“گود‌بای پارتی” مثل هالی که حال ندارد در می‌روم از بین خالی که برنمی‌گردد از هند تا در آخرین سفر برقصد با دریا مان‌ترا که سفره‌ای گود کرده لای پای کمونیسم صدف‌های روی میز شور نیست شور می‌کنند و تنی …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “جوان‌درد” نوشته‌ی میلاد خدابخشی

_مرتیکه رو ببینا! سه‌طبقه خونه رو جوری چیده روی هم که انگار مستراح طبقاتی ساخته؛ خب مگه مجبوری آخه؟ نه! می‌خوام بدونم کی تورو مجبور کرده حیات خلوت درست کنی سرِ چهل‌متر زمین؟! باید از وسط این خراب‌شده راه پله …

بیشتر بخوانید »

شعر “چگونه سنگ صدایش را پیدا کرد” نوشته‌ی مونیزا الوی

چگونه سنگ صدایش را پیدا کرد عمرها مانده بودیم منتظر تا صداى سنگ درآید تعحب داشت اگر مى‌گفت چیزى که ارزش نوشتن داشت اما پس از جنگِ جنگ‌ها به ته خط رسیده بود دردناک و صدایش درآمد آرام مثل صاف …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “بدون هیچ شاهدی” نوشته‌ی سزار آیرا/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

شرایط به‌گونه‌ای رقم خورد که مجبور به گدایی در خیابان بودم. از آن‌جا‌که درخواست‌های مستقیم و صمیمانه بی‌اثر بودند، به استفاده از مقداری حیله و فریب‌کاری متوسل شدم. برای مثال، وانمود کردم که فلج، نابینا و یا مبتلا به بیماری …

بیشتر بخوانید »

شعر «سطر قبلی» نوشته‌ی پویان فرمانبر

‍ «سطر قبلی» کسی که در سطرهام پىِ نبود می‌گشت برگشت و موهاش را به باد داد تا بگردم پی چیزی که نیست برگشتم کسی اما نبود جز من نبودم و در موهام… در من همیشه چیزی هست که چیزی …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه “این یک داستان نیست😏😏” نوشته‌ی ساحل نوری

کار از آنجایی خراب شد که عمه خانم با کفش‌های تَق‌تَقی پاشنه بلندش محکم کوبید بر سر مادر که گوشه‌ی حیاط مثل کرم در پیله کز کرده بود. شوهر عمه وقتی بادمجان پای چشمَش از هندوانه بزرگتر شد چهارپایه‌ی فلزی …

بیشتر بخوانید »

شعر “رقص مرگ”نوشته‌ی مریش

رقص مرگ چشم که می‌ریزد اکران می‌شود پا پرده اما سرخ روی پلک‌ نفس می‌دهد چون دود که می‌پیچد می‌کشد بالا دمی را چارپایه زیر پا می‌دزدد نفس دم نمی‌دهد باز دم و نان گردن می‌زند هنوز داغ است استخوان‌ …

بیشتر بخوانید »

داستانک “صدای تو” نوشته‌ی لیلا بالازاده

درست همان لحظه‌ای که با چشم‌های بسته ایستاده‌ای جلوی دیوار و می‌خواهند تیربارانت کنند، می‌پرم جلو و داد می‌زنم: مگه از رو نعش من رد بشین! سربازها هول می‌شوند و فرمانده را نگاه می‌کنند، او هم کنترل تلویزیون را از …

بیشتر بخوانید »

نقد شعر «جبر» نوشته‌ی مرجان دشتی شولی

«جبر» میانِ این وسط آن‌قدر خودم را نمی‌کنم پیدا که شکایت از من چنان شاکی.. شبیه آن یکی‌ست که دستم را گرفته بی‌هوا دو تنهایی بالای پُل قدم‌های بی‌صدا کنار گرفته از زمین و زمان جایی برای اتفاق از آن …

بیشتر بخوانید »

شعر «از این راه‌ها» نوشته‌ی حافظ موسوی

«از این راه‌ها» از این راه‌ها هم می‌توانستی آمده باشی یا حتی آمده بودی که سرخس‌ها این‌گونه سر خم کرده‌اند از جنگل بلوط بالا رفتیم امرودهای نرسیده را تماشا کردیم و رسیدیم باران ایستاده بود و قارچ‌ها چترهای‌شان را زیر …

بیشتر بخوانید »

شعر «تعارف» نوشته‌ی مرجان دشتی شولی

تعارف یک تکه از دو قسمت مساوی یک لایه از شکم یک لایه از پوستش می‌کند و اضافه‌ را در بشقاب چاقو در دست‌ش تعارف می‌تراشد برام تعارف همان گاز معروف نبود که برای آن سیب‌زمینی پوست می‌کند حوا؟ حالا …

بیشتر بخوانید »