خانه / نقد شعر / نقد شعری از «هیوا باجور» نوشته‌ی «محمد مروج»

نقد شعری از «هیوا باجور» نوشته‌ی «محمد مروج»

یک پام که روی میز افتاده آقا
آن یکی هم مثل بام، هوا
دارد برای شام فردا
این پا و آن پا
«بکنم یا نه؟»
از کجا دارد آب می‌خورد
این بغض
سری دارم
که دل می‌کند
«یادم نمی‌رود» هم
خانه را تکانده توی جوب
که ما توپ بودیم لای چند پا پسر
و در نهایت با چاقو
بادمان خالی
این سطر برای شنیدن جای زودی‌ست
هنوز کسی با چند دست
جیب نخریده برام
«چی می‌گی بابا؟»
این‌جا برای گریه جای خوشحالی‌ست
کمی پایین‌تر
با پالتویی که پوشیده‌اند کلماتم
گرم می‌شوم
و در پایین‌ترین سطر خانه
می‌زنم زیر همه چیز
تا طنابم تند…
«این بالا که برا مردن جای کمی‌یه»
خانه‌مان حالا
برای صدا زدن
توی کوچه‌ی دوری‌ست
که با خیابان از عرض
ـ گفته بودم برات؟ ـ
نصف شد
دختر همسایه‌مونم از پنجره که می‌خندید پوکید
یکی از برگاشم لای درختا بود که افتاد
بچه‌شو توی لوله‌ی ما ترکوندن
باباش نداشت
فقط گذاشت

نقد و بررسی

همیشه در زندگی لحظاتی وجود دارد که‌ انسان از شدت درد و بی‌تابی حتا به فکر خودکشی می‌افتد. فقر اقتصادی و فرهنگی، آدم را به انجام کارهایی وادار می‌کند که‌ خواسته‌ی قلبی او نیست و به مرور باعث افسردگی روحی می‌شوند. موتیف مقید این شعر می‌تواند لحظات پایانی عمر یک دختر باشد. او با فلاش‌بکی به گذشته، گوشه‌ای از رنجی را که دیده برای مخاطب روایت می‌کند و به او نشان می‌دهد چطور به پایان خط نزدیک شده است. برای شناخت بهتر، شعر را اپیزود‌بندی کرده و ساختار و مضمون هر بخش را به ‌طور جداگانه بررسی خواهیم کرد.

یک پام که روی میز افتاده آقا
آن یکی هم مثل بام، هوا
دارد برای شام فردا
این پا و آن پا
«بکنم یا نه؟»
از کجا دارد آب می‌خورد
این بغض
سری دارم
که دل می‌کند

اپیزود ۱)
در بخش اول، دختر یا زنی را می‌بینیم که دو لنگش را باز کرده؛ یکی روی میز و دیگری روی هوا. این اولین نشانه از سرگشتگی و روزمرگی راوی‌ست. آقا در سطر اول می‌تواند استعاره‌ای از مردسالاری و یا در مقیاسی وسیع‌تر، دیکتاتوری سیاسی باشد؛ درواقع دختر دارد داستان و درددل خود را با او می‌گوید. او می‌خواهد برای شام فردای خود پولی تهیه کند و به ‌همین خاطر، در دو راهی این‌که تن‌فروشی کند یا نه، مردد مانده. در سطر آخر این قسمت، شاعر از سیستم جانشینی کلمات بهره برده و به‌ جای واژه‌ی درد، کلمه‌ی دل را به‌ کار برده است. دیگر تکنیک ادبی که در این بخش دیده می‌شود، فاصله‌گذاری‌ در سطر پنجم است. سطر چهارم و پنجم را دو به شکل می‌توان خواند؛ این‌که دو سطر را یک نفس و بدون تقطیع (این پا و آن پا بکنم یا نه؟) و یا به‌ صورت تقطیع شده (این پا و آن پا/ بکنم یا نه؟) خواند که در هر دو صورت معنای خاص خود را می‌دهد.

«یادم نمی‌رود» هم
خانه را تکانده توی جوب
که ما توپ بودیم لای چند پا پسر
و در نهایت با چاقو
بادمان خالی
(اپیزود ۲)

در اپیزود دوم، شاعر با تغییر زمان اَفعال، قسمتی از دوران کودکی خود را روایت می‌کند. زمان اَفعال در قسمت اول، حال استمراری‌ست ولی در بخش دوم، زمان به گذشته تغییر می‌کند یعنی شاعر با این ‌کار به جنگ زمان خطی می‌رود. توپ می‌تواند نشانه‌ای منطقی از سه چیز باشد:
۱- توپ به معنای وسیله‌ی بازی. یعنی ما دختران به ‌عنوان ملعبه‌ای برای خوشگذرانی در دست مردها هستیم.
۲- توپ به‌ معنای سرحال و شاد بودن که اشاره به سر به هوایی و بی‌خیال بودن بچه‌ها هنگام بازی‌ست.
۳- به معنای ابزار جنگی. یعنی آن‌قدر جسور و بی‌پروا بودیم که همه‌جا را به آتش می‌کشیدیم.

این سطر برای شنیدن جای زودی‌ست
هنوز کسی با چند دست
جیب نخریده برام
«چی می‌گی بابا؟»
این‌جا برای گریه جای خوشحالی‌ست
(اپیزود ۳)

در سطر اول، شاعر به مخاطب می‌گوید که هنوز حرف برای گفتن دارد و این‌جا پایان شعر نیست. سطر دوم را به دو شکل می‌توان تقطیع کرد:
۱- هنوز کسی با (با پول یا چیز دیگر) چند دست، جیب نخریده برام، یعنی راوی با وجود کار و تلاش، هنوز از لحاظ مالی در مضیقه است و نتوانسته مایحتاج خود و خانواده‌اش را تأمین کند.
۲- به شکل فعلی و با توجه به فاصله‌گذاری در سطر بعد، راوی با پدر خود صحبت و از روزگار خود شکایت می‌کند. البته مخاطبِ «چی می‌گی بابا؟» علاوه بر پدر، خواننده‌ی شعر و یا هرکس دیگر نیز می‌تواند باشد که‌ راوی را به صبر و تلاش بیشتر توصیه می‌کند ولی او که گوشش از این حرف‌ها خسته شده، با لحن تمسخرآمیزی نصیحت‌هایش را نادیده می‌گیرد.

کمی پایین‌تر
با پالتویی که پوشیده‌اند کلماتم
گرم می‌شوم
و در پایین‌ترین سطر خانه
می‌زنم زیر همه چیز
تا طنابم تند…
«این بالا که برا مردن جای کمی‌یه»
(اپیزود ۴)

در اپیزود چهارم، راوی به پایان خط رسیده و اکنون می‌خواهد خود را از سقف خانه حلق‌آویز کند. او که پناهی جز کلمه پیدا نمی‌کند، با آن‌ها خود را گرم کرده و شعرش تبدیل به پناه‌گاهی برای فرار از وضعیت بغرنجش می‌شود. در انتهای این بخش، باز هم فاصله‌گذاری را می‌بینیم. در نهایت، راوی که در تمام عمرش در تنگنای روحی و جسمی بوده، هنگام دار زدن خود، باز ازین فضای تنگ حتا برای مردن نیز می‌نالد و به ‌دنبال راه دیگری برای خلاصی از این زندگی سگی می‌گردد. طناب می‌تواند استعاره از طناب‌بازی نیز باشد. هنگام طناب زدن با دور تند، صدایی در گوش می‌پیچد و طناب مثل کره‌ی زمین به ‌سرعت می‌چرخد و انسان را در نوعی خلسه و بی‌‌خودی غوطه‌ور می‌کند.

خانه‌مان حالا
برای صدا زدن
توی کوچه‌ی دوری‌ست
که با خیابان از عرض
ـ گفته بودم برات؟ ـ
نصف شد
(اپیزود ۵)

راوی تصمیم گرفته برای خودکشی از یک بنای مرتفع خود را به پایین پرتاب کند. او از آن بالا، خانه‌شان را می‌بیند که بسیار دور شده و دیگر صدایش به آن نمی‌رسد. خانه می‌تواند اشاره‌ای به دوران کودکی، بی‌خیالی بچه‌ها و معصومیت از دست رفته‌ی آن دوران باشد. در سطر پنجم، شاعر با کسی صحبت می‌کند که‌ هم می‌تواند مخاطب شعر باشد، هم شخص دیگری که راوی دوست داشته هنگام مرگ، او را ببیند. سطر آخر این اپیزود، سکانس پایانی زندگی راوی را به تصویر می‌کشد که با برخورد او به زمین، بدنش همانند عروسکی چینی می‌شکند.

دختر همسایه‌مونم از پنجره که می‌خندید پوکید
یکی از برگاشم لای درختا بود که افتاد
بچه‌شو توی لوله‌ی ما ترکوندن
باباش نداشت
فقط گذاشت
(اپیزود ۶)

اپیزود پایانی از زبان شاهدان عینی صحنه‌ی خودکشی دختر و دوستان و همسایگان او بیان می‌شود. زبان تمام این قسمت، لوگوست و درواقع آن‌ها بر سر جنازه‌ی دختر حاضرند و پرده از رازهای این ماجرا که تاکنون برای مخاطب مجهول مانده، برمی‌دارند. آن‌ها او را به گل و یا میوه‌ای تشبیه می‌کنند که‌ از شاخه جدا شده ولی هنوز برگش بر گیاه باقی مانده است.
در تمام قسمت‌های شعر، زبان شعر بین زبان خطی و لوگو در حال تغییر است. این تغییر، به ‌جاست و شاعر در بطن روایت، بستر شعر را آماده کرده و بدون تمهید دست به چنین کاری نمی‌زند که این از نقاط قوت شعر محسوب می‌شود. نکته‌ی جالب دیگر شعر، این است که اگر تمام فاصله‌گذاری‌های به ‌کار رفته را پشت سر هم بخوانیم، خود داستانی جداگانه می‌شود که‌ می‌تواند یک دیالوگ بین دختر و پسری حین سکس باشد و در نهایت یکی از آن‌ها که ظاهرن شاهد خودکشی دختری بوده، داستان را برای دیگری تعریف می‌کند.
زندگی همه‌ی ما ممکن است شبیه راوی باشد؛ سردرگم و بی ‌هدف در کوچه پس‌کوچه‌های زندگی در عصر پست‌مدرن. جایی ‌که بارها فکر مرگ خودخواسته به سرمان می‌زند و اگرچه بالفعل نمی‌شود، ولی همه‌ی ما تبدیل به مردگانی می‌شویم که فقط قلب‌مان می‌تپد و خونی سرد در رگ‌های زمستان‌زده‌مان جاری‌ست.

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *