اولا هان شاعر و نویسنده آلمانی زادهی ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ میلادی است. او دانشآموختهی رشته آلمانیشناسی، جامعهشناسی و تاریخ در دانشگاه شهر کُلن است که در سال ۱۹۷۸ موفق به اخذ درجه دکتری ازهمین دانشگاه شده است. «قلبی بر سر» …
بیشتر بخوانید »شعری از محمدعلی حسنلو
چه خوابها که در سر داشتم وُ چه خارها که بر تن سیاه وُ الماسگونه طلا بودم در سرزمینتان ارزشمند بر سرایِ نخلها آنگونه که پندار نازکِ مردم میتوانست نجاتش را به رویایم گِره بزند به تجزیهی ابناء و انواعم …
بیشتر بخوانید »شعر “دیگر هراسی ندارم” نوشتهی روبر ساباتیه/ برگردان:فرزانه شهفر
روبر ساباتیه که یکی از برجستهترین شاعران و نویسندگان قرن بیستم فرانسه است، در ۱۹۲۳ در پاریس چشم به جهان گشود. خیلی زود پدر و مادرش را از دست داد و تحت سرپرستی عموی خود در چاپخانهی کوچک او مشغول …
بیشتر بخوانید »شعری از زلما بهادر
پنج سال از زبان تو میبُرم/ اضافه میکنم به انگشتم اشارهی خط را نمیبینم نوشتهام آجر به آجر این رویا را خاک کردهام معمارِ من وقت است نمیرسد و نمیرسم هر بار یکی ساکن میگذرد گشتهایم ما؟ با پنج دهانِ …
بیشتر بخوانید »شعری از ابوالفضل نظری
سر تو خراب شوم! بس که زیباییات را پنهان کردهای بس که جاهای پنهانت را پیدا نمیکنم. به خدایی که در کوه آتش گرفته است! بس کن! اینجا در حضور تو آتشبس را چه کسی به آتش کشیده است؟ جاهای …
بیشتر بخوانید »شعر “زبونبسته” نوشتهی پویان فرمانبر
«زبونبسته» نوشتن نیاز به کلمه دارد کلمهای مثل سکوت روی آب که بر پوست انسان مینشیند و گاه از چشم او چکهچکه… کلمهای مثل دریا که خیس میکند همه و میگذرد تا کسی نفهمد تمام این دست و پا زدنها …
بیشتر بخوانید »شعر “کاغذی” نوشتهی ساناز مصدق
کاغذی از پیچ اللهِ همین پرچم که بپیچم چپ خیابان است وهزار رودخانهی سرخ که ریخته در آن و اخباری که از لهجهاش نمیدانم چرا تشنج نمیکند جهان هزاربار آمدم خودم را بخوابانم از این خیالی که تخت نمیشود… بازی …
بیشتر بخوانید »شعری از سعیده نائینی
مرا ببخش که اینگونه غریب افتادهای تو خاک میخوری من چوب بیخردی تو پا میخوری درمن انقلابی بهپا میشود وقتی حراج میشوی کف خیابان سعیده نائینی
بیشتر بخوانید »سه شعر از هرمان هسه/ برگردان: مصطفا صمدی
یک آنزمان که من از احتیاج جوانی و شرم به سوی تو آمدم با تمنا تو خندیدی و از عشق من یک بازی ساختی حالا خستهای و دیگر بازی نمیکنی با چشمهای تاریک بهسوی من مینگری از روی احتیاج و …
بیشتر بخوانید »شعر «ناخنها» نوشتهی ویلیام استنلی مروین/ برگردان: ساناز مصدق
«ناخنها» به تو اندوه دادم تا مثل تقویمی تکرنگ از دیوارت بیاویزی آخر قلبم رو مثل جایی پاره بر آستینم است فکر میکردی به از هیچکجای تو تا هیچکجای خودم آنقدر فکر میکنم که راهی بیابم شاید؟ میدانم بهانهای ندارم …
بیشتر بخوانید »شعر «مرز» نوشته «بیتا ملکوتی»
مرز (برای پسرم آرادکو و برای اولین عیدش) منوتو از مرز گذشتیم شهر من از محدودهی دستهای تو آغاز میشود شهر تو از انحنای کتف من من و تو وطن نداریم دو اسب چوبى داریم و از روی کابوسها میپریم …
بیشتر بخوانید »شعر «کورتاژ» از «بهار توکلی»
«کورتاژ» جای من باید تو را به در و دیوار خانه کوبید برای حبس تو در خاطر باید مدام توی چشم باشی اینگونه بیشتر دوستت خواهم داشت دارم کمکم از تو متنفر میشوم و این اصلن برای قلب مادرم خوب …
بیشتر بخوانید »