خانه / داستان (صفحه 6)

داستان

فوریه, 2020

  • 29 فوریه

    داستان کوتاه «نیالا» از «حامد اسماعیلیون»

    از مینی‌بوس پیاده شد. کوله را روی شانه‌اش چرخاند. ایستاد، سرش را بالا گرفت و دور و بر را تماشا کرد. گاری دستفروش‌ها، شعارهای روی دیوار، صدای کرکر خنده‌ی دخترهایی که به آن‌سو می‌آیند، سپور پیری که بغل وا کرده …

  • 16 فوریه

    داستان کوتاه “قفس” نوشته‌ی صادق چوبک

    قفسی پر از مرغ و خروس‌های خصی و لاری و رسمی و کلهماری و زیرهای و گلباقلایی و شیربرنجی و کاکلی و دمکل و پاکوتاه و جوجه‌های لندوک مافنگی، کنار پیاده رو، لب جوی یخ بسته‌ای گذاشته شده بود. توی …

  • 12 فوریه

    داستانک “صدای تو” نوشته‌ی لیلا بالازاده

    درست همان لحظه‌ای که با چشم‌های بسته ایستاده‌ای جلوی دیوار و می‌خواهند تیربارانت کنند، می‌پرم جلو و داد می‌زنم: مگه از رو نعش من رد بشین! سربازها هول می‌شوند و فرمانده را نگاه می‌کنند، او هم کنترل تلویزیون را از …

  • 9 فوریه

    داستان کوتاه “دلتنگی‌های سه‌شنبه‌ای” نوشته‌ی مهری پاشافامیان

    دلتنگی مرض مسری نیست تا دلی که بی‌قرارش کرده را درگیر خود کند. مرضی هست مزمن که علائمش همان بخار پشت پنجره چشمان است و آه عمیق که انتهای هر سکوت معنا دار می‌نشیند، عوارض آن هم چشم انتظاری‌های بی‌پایان …

ژانویه, 2020

  • 25 ژانویه

    داستان کوتاه «من آن گاوم» نوشته‌ی ساحل نوری

    من آن گاوم جرینگ جرینگ… نعره‌ی جمعیت صدای مرگ می‌دهد، مخلوط پوست و خون از لابه‌لای زنجیرهایی که حالا قرمز شده… جرینگ جرینگ… تن‌های لخت، لرزش سینه‌ها، تلو‌تلو می‌خورند… جرینگ جرینگ… عرق و جوراب نشسته قاطی با گلابی که بوی …

  • 22 ژانویه

    داستان “اتفاقاتِ بی‌معنا” از “امیر علی‌پور”

    “اتفاقاتِ بی‌معنا” اخبار صبح هنوز تمام نشده که با قیافه‌ی به هم ریخته روبروی او نشسته بودم. شوکه یا ناراحت؟ نمی‌دانم، شاید هر دو. نمی‌توانستم یا حتمن نمی‌خواستم به حمید نگاه کنم. حالا می‌فهمم چرا پشت آن تاریخ‌ و یادداشت‌ها …

  • 18 ژانویه

    داستان کوتاه «س مثل سیانور مثل سارا» نوشته‌ی شهریار نایبی

    س  مثل سیانور مثل سارا اونموقع‌ها هرکدوم از بچه محلامون برای خودشون کسب و کاری دست و پا می‌کردن، یکی باقلوا می‌فروخت، اون یکی باقالی پخته، یکی چرخ دستی بستنی اجاره می‌کرد، اون یکی تو خیاطی حبیب آقا شورت و …

  • 15 ژانویه

    داستانک «نطفه» از لیلا بالازاده

    “نطفه” – جدی می‌گی مریم؟ واقعا می‌خوایش؟ – آره می‌خوام، خواهش می‌کنم! خودت می‌دونی که من شرایطش رو ندارم. این کارو برام بکن دیگه! – آخه می‌خوای چیکارش کنی؟ چندشه که! و بعد ادای حال به هم خوردن درآورد. – …

  • 1 ژانویه

    داستان کوتاه «۳۶۰ درجه» از شکیبا معظمی

    ۳۶۰ درجه بالای سرش ایستاده بود مثل آل! فقط آن آل‌ها آمدنشان ترسناک است و این یکی رفتنش‌. نمی‌توان جلویش را گرفت. مثل وهم شبانه است. یک نفر دیگر زیر سایه سیاه خوابی خاکستری می‌کرد. این یکی نه چشمان قشنگی …

دسامبر, 2019

  • 30 دسامبر

    داستان کوتاه «سه‌شنبه‌ی خیس» نوشته‌ی بیژن نجدی

    سه‌شنبه خیس بود. ملیحه زیر چتر آبی و در چادری که روی سرتاسر لاغریش ریخته شده بود، از کوچه ­ای می‌گذشت که همان پیچ ­وخمِ خواب‌­ها و کابوس او را داشت. باران با صدای ناودان و چتر و آسفالت، می‌­بارید. …

  • 16 دسامبر

    داستان کوتاه «پرنده فقط یک پرنده بود» نوشته‌ی هوشنگ گلشیری

    روزی بود و روزگاری و شهری بود به اسم علی آباد که چنین بود و چنان … تا آن روز که همه مردم این شهر از بهار و پاییز طلوع و غروب وخلاصه از اینکه بهارها این همه صدای پرنده …

  • 11 دسامبر

    داستان کوتاه سیزیف از ساحل نوری

    وقتی رسیدند مرده بودم، درست همان‌جا که سگ صاحب‌َش را پیدا نمی‌کرد و حتی نفس هم راهی به بیرون نداشت، خواستم که بمیرم. آدم‌ها جوری به‌هم چسبیده و درهم تنیده بودند که نمی‌شد جدا از هم تصورشان کرد، عده‌ای گم …