خانه / داستان (صفحه 6)

داستان

آوریل, 2020

  • 14 آوریل

    داستان کوتاه “آینه” نوشته‌ی ساحل نوری

    گَرد را از آینه می‌گیرم، چقدر شبیه خانم‌جانم شدم. چشمم که به خودم می‌افتد فقط سپیدی می‌بینم و دست‌هایی که ر‌َدِ رگ‌هاش تا بالای بازو بالا رفته و پوستِ نازکی که لای لک‌هاش یک‌ذره‌ هم سفیدی مانده. امروز که داشتم …

  • 11 آوریل

    داستان کوتاه “بالن آبی” نوشته‌ی امیرحسین فرمانبر

    از داخل کیفش سیگار را بیرون آورد و بعد از روشن کردنش گفت: -منفعت! این تمام چیزیه که ازش حرف میزنی و برای تو کافیه. شروع کردم به هم‌زدن فنجان قهوه‌ام. خیره شده بودم به چرخش و سیاهچاله‌ی وسط‌ش. حس …

  • 6 آوریل

    داستانک “کفن قرمز” نوشته‌ی امین شیخی

    حتی موهایش را شانه نکرد، بند کفش‌اش را محکم بست و راهی قبرستان شد. از بچگی عاشق لباس مشکی بود، اما اینبار که بخاطر مرگ دوست‌اش محمد لباس مشکی پوشیده، به طرز عمیقی ناراحت است؛ اشک در چشمانش حلقه‌های کم‌رنگی …

  • 2 آوریل

    داستان کوتاه “ما” نوشته‌ی لیلا بالازاده

    مادرم شلوارش را پایین کشید و روی زانوهایش نشست. دل‌پیچه امانش را بریده بود، کمی منتظر ماند و بعد لای پاهایش را نگاه کرد. مرا دید که لرزان و ترسان از او آویزان شده‌ام. ‌زوری زد و مرا پس انداخت. …

مارس, 2020

  • 31 مارس

    داستان کوتاه “جوان‌درد” نوشته‌ی میلاد خدابخشی

    _مرتیکه رو ببینا! سه‌طبقه خونه رو جوری چیده روی هم که انگار مستراح طبقاتی ساخته؛ خب مگه مجبوری آخه؟ نه! می‌خوام بدونم کی تورو مجبور کرده حیات خلوت درست کنی سرِ چهل‌متر زمین؟! باید از وسط این خراب‌شده راه پله …

  • 16 مارس

    داستان کوتاه “زیر باران” نوشته‌ی احمد محمود

    هوا که تا چند لحظه قبل تاسیده بود، رنگی نیمه روشن گرفت. خورشید پریده رنگ، از شکاف ابرها سرک کشید و تراکم ابرها را در هم ریخت. از شب قبل یک رگبار شدید پاییزی در شرف باریدن بود. گاهی گستره …

  • 9 مارس

    داستان کوتاه “این یک داستان نیست😏😏” نوشته‌ی ساحل نوری

    کار از آنجایی خراب شد که عمه خانم با کفش‌های تَق‌تَقی پاشنه بلندش محکم کوبید بر سر مادر که گوشه‌ی حیاط مثل کرم در پیله کز کرده بود. شوهر عمه وقتی بادمجان پای چشمَش از هندوانه بزرگتر شد چهارپایه‌ی فلزی …

فوریه, 2020

  • 29 فوریه

    داستان کوتاه «نیالا» از «حامد اسماعیلیون»

    از مینی‌بوس پیاده شد. کوله را روی شانه‌اش چرخاند. ایستاد، سرش را بالا گرفت و دور و بر را تماشا کرد. گاری دستفروش‌ها، شعارهای روی دیوار، صدای کرکر خنده‌ی دخترهایی که به آن‌سو می‌آیند، سپور پیری که بغل وا کرده …

  • 16 فوریه

    داستان کوتاه “قفس” نوشته‌ی صادق چوبک

    قفسی پر از مرغ و خروس‌های خصی و لاری و رسمی و کلهماری و زیرهای و گلباقلایی و شیربرنجی و کاکلی و دمکل و پاکوتاه و جوجه‌های لندوک مافنگی، کنار پیاده رو، لب جوی یخ بسته‌ای گذاشته شده بود. توی …

  • 12 فوریه

    داستانک “صدای تو” نوشته‌ی لیلا بالازاده

    درست همان لحظه‌ای که با چشم‌های بسته ایستاده‌ای جلوی دیوار و می‌خواهند تیربارانت کنند، می‌پرم جلو و داد می‌زنم: مگه از رو نعش من رد بشین! سربازها هول می‌شوند و فرمانده را نگاه می‌کنند، او هم کنترل تلویزیون را از …

  • 9 فوریه

    داستان کوتاه “دلتنگی‌های سه‌شنبه‌ای” نوشته‌ی مهری پاشافامیان

    دلتنگی مرض مسری نیست تا دلی که بی‌قرارش کرده را درگیر خود کند. مرضی هست مزمن که علائمش همان بخار پشت پنجره چشمان است و آه عمیق که انتهای هر سکوت معنا دار می‌نشیند، عوارض آن هم چشم انتظاری‌های بی‌پایان …

ژانویه, 2020

  • 25 ژانویه

    داستان کوتاه «من آن گاوم» نوشته‌ی ساحل نوری

    من آن گاوم جرینگ جرینگ… نعره‌ی جمعیت صدای مرگ می‌دهد، مخلوط پوست و خون از لابه‌لای زنجیرهایی که حالا قرمز شده… جرینگ جرینگ… تن‌های لخت، لرزش سینه‌ها، تلو‌تلو می‌خورند… جرینگ جرینگ… عرق و جوراب نشسته قاطی با گلابی که بوی …