دنیا را آب ببرد مرا آمبولانس هم نمیبرد با سرعت مرگ تویِ شهر تابم نمیدهد و مثل بیماری بینام یا روزی که گذاشتی تنهام بخش به بخش پخشم نمیکند تا خبرم از اخبار یا صفحه ی حوادث بی خبر از …
بیشتر بخوانید »شعر “ماشین” نوشتهی مهدی قاسمی شاندیز
“ماشین” ۱ پل میزند روی پا که از وسط بخوابد زیبا و از کنار دلیلی که نمیآورد خام شود در فرعی خیالت سبز برای حرفی که برنمیداشت راه به اصلی نمیبرد ۲ اتوبان لیز نمیخورد بر سطح که کو تا …
بیشتر بخوانید »شعر «دندانهای گمنام» از «بکتاش آبتین»
دندانهای گمنام تو و ردیف سنگ قبرهایی جرمگرفته انبوهی از مرگ در گورستان زندگی میکند با تو حرف میزنم ای مردهی جوان ای مردهی جنگ ای مردهی میخکوبشده بر پیشانی کوچهها و خیابانها میدانم که در گوشهای تو و چشمان …
بیشتر بخوانید »شعر «باروت» از «سعید بنائی»
در سر قطار قم که دارد میروی با چک اول هی سوت میکشد نه امضا نمیکنم در شهر مادریام دارند با چشمهای تو گردن میزنند همدرسهام بر نخلهای پدر با چادر تو سربلند همقدّ نخلها در سر ضجههای مادرت که …
بیشتر بخوانید »شعر “نقطه” نوشتهی علی خیابانیان
“نقطه” در نقطهای از این دنیا ایستادهام که هزارن راه و بی راه از آن میگذرند میآیند و میروند، با خود میبرند خالی میشوند و خیلی وقتها نرسیده تمام گاهی در ابتدای مسیر ایستادهام گاهی همه راهها به من ختم …
بیشتر بخوانید »شعری از علیرضا مطلبی
پیراهنی که تنم نمیبینید بیرگ است رفته برای خودش که شده نشدههایم را شسته پهنِ بالکن، آفتاب میگیرد میگیرد بوی وجودم را بگیرد حالا بعد ساعتها از جای خودم بلند جای خودم سرد است مبلی که از تنهایی باد کرده …
بیشتر بخوانید »شعری از آیدا مجیدآبادی
جهان با دکمهی پیراهن من شروع میشود هیچ زنی در چشمهای تو به اندازهی من گریه نکرده است و تنها من میدانم که خون قاعدهگی تنها قاعدهی زیستن بود تا خونی ریخته نشود زمین بارور نخواهد شد من باکره میمیرم …
بیشتر بخوانید »شعر «زندگی نامهی بسته» از «هیوا باجور»
طوری تیر خوردهام که سیرم کرده جنگ و هرطور چنگ میزنم نمیتوانم سقوط کنم روی حرفی که پای خودش مینویسد امضا به اندازهی خیلی گریه میپاشم با اینهمه نه مادرم که باشم نه پدر که صاحب خواهرانم پسریام که تبعید …
بیشتر بخوانید »شعر “Landlord” نوشتهی میلاد خدابخشی
” Landlord ” با یکتن و چندی زیادی اهل سفرم تنی چند که تراشیده بودند برام در آتن چنان شعله میکشد که هرچه دورتر داغ تر و هرچه دیرتر گود تر اند اندوه من از روز بعدی چاقتر درفضای ابرم …
بیشتر بخوانید »شعر “بوی تو” نوشتهی شهرام شیدایی
“بوی تو” به خاک افتادهام و ردِّ پای تو را میبوسم از اینجا گذشتهای آن زمان که خواب بودهام از اینجا گذشتهای آن زمان که «فراموشی» هم در خاطره خود را تنها مییافت از اینجا میگذری از میانِ این کلمهها: …
بیشتر بخوانید »شعر «قرمز» از «داوود کلهری»
لحظهای چند پیش از چکاندن ماشه بر تپشهای پرهراس خویش مرد به خاطر آورد: – آه… تلخ… تلخ… شیرش حرام بود مادرم و پدر هیچ نسبتی با من نداشت! دایهتم پیرزنی بود چروکیده با سینههای خشک و دستانی زمخت و …
بیشتر بخوانید »شعر «قطع نامه» از «رضا شنطیا»
فکر میکردم بچهی خوبی برای شعرهای تو هستم نبودم؟ فقط کمی با سطرهای برجستهات ور رفتم و دستم را روی نقطهی حسّاس اسمت گذاشتم از بنفش بدش میآمد! نه؟ تو اما دختر خوبی برای دستهای من بودی دستهای من دستهای …
بیشتر بخوانید »