“نقطه” در نقطهای از این دنیا ایستادهام که هزارن راه و بی راه از آن میگذرند میآیند و میروند، با خود میبرند خالی میشوند و خیلی وقتها نرسیده تمام گاهی در ابتدای مسیر ایستادهام گاهی همه راهها به من ختم …
بیشتر بخوانید »شعری از علیرضا مطلبی
پیراهنی که تنم نمیبینید بیرگ است رفته برای خودش که شده نشدههایم را شسته پهنِ بالکن، آفتاب میگیرد میگیرد بوی وجودم را بگیرد حالا بعد ساعتها از جای خودم بلند جای خودم سرد است مبلی که از تنهایی باد کرده …
بیشتر بخوانید »شعری از آیدا مجیدآبادی
جهان با دکمهی پیراهن من شروع میشود هیچ زنی در چشمهای تو به اندازهی من گریه نکرده است و تنها من میدانم که خون قاعدهگی تنها قاعدهی زیستن بود تا خونی ریخته نشود زمین بارور نخواهد شد من باکره میمیرم …
بیشتر بخوانید »شعر «زندگی نامهی بسته» از «هیوا باجور»
طوری تیر خوردهام که سیرم کرده جنگ و هرطور چنگ میزنم نمیتوانم سقوط کنم روی حرفی که پای خودش مینویسد امضا به اندازهی خیلی گریه میپاشم با اینهمه نه مادرم که باشم نه پدر که صاحب خواهرانم پسریام که تبعید …
بیشتر بخوانید »شعر “Landlord” نوشتهی میلاد خدابخشی
” Landlord ” با یکتن و چندی زیادی اهل سفرم تنی چند که تراشیده بودند برام در آتن چنان شعله میکشد که هرچه دورتر داغ تر و هرچه دیرتر گود تر اند اندوه من از روز بعدی چاقتر درفضای ابرم …
بیشتر بخوانید »شعر “بوی تو” نوشتهی شهرام شیدایی
“بوی تو” به خاک افتادهام و ردِّ پای تو را میبوسم از اینجا گذشتهای آن زمان که خواب بودهام از اینجا گذشتهای آن زمان که «فراموشی» هم در خاطره خود را تنها مییافت از اینجا میگذری از میانِ این کلمهها: …
بیشتر بخوانید »شعر «قرمز» از «داوود کلهری»
لحظهای چند پیش از چکاندن ماشه بر تپشهای پرهراس خویش مرد به خاطر آورد: – آه… تلخ… تلخ… شیرش حرام بود مادرم و پدر هیچ نسبتی با من نداشت! دایهتم پیرزنی بود چروکیده با سینههای خشک و دستانی زمخت و …
بیشتر بخوانید »شعر «قطع نامه» از «رضا شنطیا»
فکر میکردم بچهی خوبی برای شعرهای تو هستم نبودم؟ فقط کمی با سطرهای برجستهات ور رفتم و دستم را روی نقطهی حسّاس اسمت گذاشتم از بنفش بدش میآمد! نه؟ تو اما دختر خوبی برای دستهای من بودی دستهای من دستهای …
بیشتر بخوانید »شعر «آب همانقدر که میبخشد، شبیه مرگ است» نوشتهی پویان فرمانبر
«آب همانقدر که میبخشد، شبیه مرگ است» تاوان بیگناهی ماست آتش نه اثبات آن و آنچه دارد هنوز میسوزد اسب سیاه سیاوش است که به اندازه کافی به اندازه بود آتش چون سوال کوتاهی که از روی آن نمیتوان پر …
بیشتر بخوانید »شعر “رویا” نوشتهی شهره کیوان
رویا دست میکشم از دستی که دست میکشد میخندد چاقو بریدهام حالا دست روی دست زل زدهام به روزهای نبودنت که نفس کشیدم بی تو نکشیدم زندانی کردم رویاهایم را کشتیام دگر و خاکم کردی با دستان بریده کشتی بود …
بیشتر بخوانید »شعر”چهار دیواری” نوشتهی هیوا باجور
“چهار دیواری” دیوار روی پنجره به پیراهنم راه نمیبرد تا زنی که پابهپا تا میخورد لای گریه چارخانه را اتو بکشد دست روی دیوار به رود خانههای پیراهنم برسد و میان من که میدان آزادیام دوری بزند طولانی دور دریایی …
بیشتر بخوانید »شعر “گودبای پارتی” نوشتهی مهدی قاسمی شاندیز
“گودبای پارتی” مثل هالی که حال ندارد در میروم از بین خالی که برنمیگردد از هند تا در آخرین سفر برقصد با دریا مانترا که سفرهای گود کرده لای پای کمونیسم صدفهای روی میز شور نیست شور میکنند و تنی …
بیشتر بخوانید »