خانه / شعر / شعر «باروت» از «سعید بنائی»

شعر «باروت» از «سعید بنائی»

در سر قطار قم که دارد می‌روی
با چک اول هی سوت می‌کشد
نه
امضا نمی‌کنم

در شهر مادری‌ام دارند
با چشم‌های تو گردن می‌زنند
هم‌درس‌هام
بر نخل‌های پدر
با چادر تو سربلند
هم‌قدّ نخل‌ها

در سر ضجه‌های مادرت که می‌زند
با چک دوم هی جیغ
نه
امضا نمی‌کنم

و سومی را که می‌خورم به‌قم رسیده‌ای؟
از دست چشم‌هات!
که دارد اسم‌ها را یکی‌یکی لو می‌دهد دستم
از دست حافظه‌‌ام:

از غرب کافه درآمدی‌ ترانه‌ی شرقی بخوانی عطر فرانسوی!
من سیب کال گاز
از دکمه‌‌ها نمی‌گذرد
در جنگ چشم‌هات
من چشم‌بسته ساز
نمی‌زنم

آی کافه‌چی!
ترک‌ها را
در گوشه اگر می‌خورند گربه‌ها
ما ترک می‌خوریم
در گوش کافه این‌همه ریش چه می‌گویند؟
پس شکلات‌ش کو؟
میزی از پا نمی‌نشیند
و میز دیگری می‌آنار…
ششش
چیزی نگو
«چه‌می‌گویندیست»ها همه روزنامه‌اند
کارگرِ مدعی رو ول‌ش کن
از قول سرخی که بین ما بود بگو
بر پرچم آنهاست
ببین!

در این زمستان که می‌بهارد عربی
از راه باروت می‌رود بیروت
و کرکره می‌بندد کافه‌چی را
آن‌سمت خیابان “الشعب یرید اسقاط” می‌کنند
کر و کر خنده می‌کنیم
آن‌قدر که تو از دست چپ می‌روی
و راست‌ها همه از تو می‌گذرند
کارگران سرخ و سیاه
خون کرده‌اند دل پرچم را
رنگ قولی که نبود بین ما

وقتی‌‌که صاحبان فلان دیوان
در انتهای سالن‌
مشغول اکتشاف
تو از روایت می‌گفتی از خون که ریخته بر پرده

با کاغذ آ چهارِ مقابلم
گردن بزن
بر دست‌های بریده از ساعد
بر واژه‌های آخر این بند
و خون ماند‌ه‌ی دیشب را حلال
نه
امضا نمی‌کنم

شاعر: سعید بنائی

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *