یافتن معنا برای زندگی و تعریف چیستی هستی، از بزرگترین چالشهای انسان هوشمند بوده است. او با ساخت و پرداخت اساطیر و مذاهب، سعی در ساماندهی به سیستم دال و مدلولهای پیدا و ناپیدای اطراف خود داشته است. اصول موضوعهای …
بیشتر بخوانید »شعری از “بهاره نوروزی سده”
خاطره میشوم تو را داد میکشند درختها و گنجشکها بر فراز خانهیمان آوازهای مرده را تو میمانی میان راه من کنار دستهایت دردهای تازهای پیدا میکنم قسم به اصفهان که نصف جهان در اندوه زایندهاش آه میکشند قسم به دلگیری …
بیشتر بخوانید »اولین گاهنامهی ادبی آنتیمانتال ویژهی ادبیات الکترونیک
دنیای امروز لوحی توخالیست و قدرت است که تعیین میکند حقیقت چه باشد، نه حقانیت. این روزها که ویروس کرونا بهانهای شده تا فضای مجازی عرصهای برای گفتوگو و همزیستی عقاید مختلف و تولید خردهگفتمانها باشد، نباید منفعلانه نشست و …
بیشتر بخوانید »شعر “سرباز گمنام” نوشتهی عبدالله پشیو/ برگردان: هلاله محمدی
“سرباز گمنام” هر بار که نمایندەای میرود به جایی میبرد تاج گلی باخود بر سر مزار سربازان گمنام. اگر فردایی، نمایندەیی به سرزمین من آید بپرسد مرا : کجاست مزار سربازان گمنامتان؟ میگویم: سرورم! بر کنار هر جویی بر سکوی …
بیشتر بخوانید »داستانک “به دست گرفتن اوضاع” نوشتهی جین هامونز/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز
جین هامونز (Jane Hammons) دارای مدرک کارشناسیارشد در مطالعات آمریکا از دانشگاه نیومکزیکو، و برندهی جایزهی آموزگار برجستهی دانشگاه برکلیست. علاوه بر تدریس، او به نویسندگی نیز علاقه دارد. داستان معروفش “سرزمین بیهوا”۱ در کتاب “نکته-داستان: مجموعه داستانهای ۲۵ کلمهای …
بیشتر بخوانید »مقاله “مازوخ و ادبیات” نوشتهی ژیل دلوز
مازوخ نه دستاویزی برای روان پزشکی یا روانکاوی است، و نه حتا فیگور برجسته و خاص مازوخیسم. چراکه فاصلهی خود با تمامی تفاسیر بیرونی را حفظ میکند. نویسنده بیشتر یک پزشک است تا بیمار، او یک تشخیص پزشکی را ارئه میدهد، …
بیشتر بخوانید »شعر “همین دیشب خودم را که می شد غرق در شن های روان دیدم” نوشتهی روبرتو آماتو
همین دیشب در شنهای روان خودم را که میشد غرق دیدم تخت میافتاد به یک سو مدام جای امنی نبود حتی روی عرشه ی بالشی که دختری مثل درختی با دستهای مصلوب ایستاده بود روی پنجهی پاهاش و گذاشته بود …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه “گم شد” نوشتهی ساحل نوری
دقیقن همان روزی که سرما روی سر و کول آدم چمبره میزد و سوز میشد توی صورت و برف، رد خیسی روی یقه جا میانداخت و در خیالِ کبوتر، سرِ رهگذر جایی برای ریدن بود و اگزوز تمام ماشینها غِرغِر …
بیشتر بخوانید »مقاله “راه و رسمِ لرزاندن جورج اورول در گور” نوشتهی نیک اسلیتر
اگر میخواهید آزاداندیش و مخالف استبداد باشید، یکی از لوازم اصلیِ کارتان نقلقول از جورج اورول است. باید اینجا و آنجا، مظاهر ۱۹۸۴ را بیابید و یکی دو نفر را هم برادر بزرگتر بدانید. درواقع خیلی از سیاستمداران فعلی هم …
بیشتر بخوانید »شعری از «مهتاب محمدی راد»
تلفن زنگ میزند سلام میکند پیراهنم گیج میشود هفت بار میدواندَم.. زیر پوستم جوی خون خیابانها تا قلبم قلبم تا خیابان ها.. دستم فرار میکند تا باغچه پایم را از دست دادهام و اصلاً عجیب نیست.. ابری جیغ میکشد! گوش …
بیشتر بخوانید »شعری از صنم احمدزاده
پس من کجا نشستهام بر داغداری تنهای چوبی که در غارتِ نیزار خواب پنجهزار پرنده روشن میبینند چیزی از آتش بر گلوی تو نشسته است صدا که میزند ببین صدا که میزند بیا مُشت کوچک پرندهای از جیبهاش بیرون میریزد …
بیشتر بخوانید »داستانک “شرکا” نوشتهی ریچارد براتیگان
خیلی خوشم میآید که بنشینم توی سینماهای ارزان آمریکا که مردمش با تماشای فیلم، الیزابتی زندگی میکنند و الیزابتی میمیرند. توی خیابان مارکت یک سینما هست که آنجا با یک دلار میشود چهارتا فیلم دید. اصلاً اهمیتی برایم ندارد که …
بیشتر بخوانید »