“آلزایمر عشقی”
مترو یا ذهن تو
اصلا چه فرق میکند
فرق از وسط باز
یا که موهای جلویت را کوتاه کرده باشی
مرغها زودتر از خروسها بیدار میشوند
اما خروسخوان صبح مهم است
که بیدار میشود
مترو یا ذهن تو
حالا
قطار قطار آدم
یا مثلا آدم آدم قطار
زیاد به مغزت فشار نیار
من یکی از قطار قطار آدم
یا مثلا آدم آدم قطار ذهن توام
یک گذشته
از فرهنگسرا تا صادقیه
تجریش شهر ری
اصلا چه فرق میکند
مترو یا ذهن تو.
شاعر: رضا اسدی
نقد و بررسی: لولیا قهرمانی
“برجستهسازی” در زبان، زمانی اتفاق میافتد که زبان فراتر از قواعد خود حرکت کند و ترکیبات تازهای در متن ایجاد شود. ترکیباتی که هم منجر به آشناییزدایی میشوند، هم متن را به سمت چندتاویلی شدن میبرند و در نهایت آن را از حالت اتوماتیزهی زبان معیار خارج میکنند. البته فقدان استفاده از این تکنیک، در آثار کسانی که درگیر سادهنویسی شدهاند و اغلب جرات فراروی از زبان معیار را ندارند، احساس میشود؛ ولی در این آشفتهبازار هستند شاعرانی که سعی دارند ورای سادهنویسی حرکت کنند. اساسن شاعر باید به این درک برسد که شعر محل شعور و تفکر است و سادهنویسی جز تقلیل شعر به سطح و سطحگرایی نیست. در شعر “رضا اسدی” نیز تاحدودی فراروی اتفاق افتاده است. او با استفاده از “قاعدهافزایی” (یکی از روشهای برجستهسازی در زبان) و آوردن “ترجیع” (شیوهای از قاعدهافزایی)، سعی دارد علاوه بر برجستهسازی زبان شعرش، به فرم شعری هم برسد. هرچند که شعر او در اجرا دارای ضعفهاییست، اما تلاشش در به کار بردن این تکنیک ستودنیست. با این تمهید و با نگاه پساساختارگرایانه به بررسی شعر “آلزایمر عشقی” میپردازم.
مترو یا ذهن تو
اصلا چه فرق میکند
فرق از وسط باز
یا که موهای جلویت را کوتاه کرده باشی
با خوانش سطرهای اول، دو فرضیه مطرح میشود. در فرضیهی اول گویی راوی روبهروی فردی (معشوق) نشسته، فردی که دچار آلزایمر شده و مطلقن راوی را به یاد نمیآورد و در فرضیهی دوم با شخصی مواجهایم که به راوی خیانت کرده و راوی سعی دارد با آوردن نشانههایی، جرقهای در ذهن او ایجاد کند. انگار این دو نفر بار اول همدیگر را در مترو دیدهاند، به همین دلیل شاعر متروی شلوغ و ذهن مشوش فرد را کنار هم قرار میدهد تا شاید به معشوقی که دچار آلزایمر شده چیزهایی را یادآوری کند و یا شاید هم ذهن معشوق خیانتکارش را به مترویی پر رفت و آمد تشبیه میکند، ذهنی که آنقدر مثل مترو شلوغ شده، که دیگر جایی برای شاعر در آن وجود ندارد. در سطرهای بعد ظاهر معشوق نیز در دو حالت (فرق از وسط باز / یا که موهای جلویت را کوتاه کرده باشی) ترسیم میشود و شاعر سطر سه و چهار را با سطر یک و دو اینهمان میکند و تفاوتها را نادیده میگیرد (اصلا چه فرق میکند) تا فکر معشوق آلزایمری را بیش از این درگیر نکند. البته شاید هم قصد داشته با آوردن نشانههای ظاهری و اینهمانی این سطرها با هم، به او یادآوری کند که معشوق با خیانتش فرقی بین راوی و بقیهی عشاقش قائل نبوده است.
مرغها زودتر از خروسها بیدار میشوند
اما خروسخوان صبح مهم است
که بیدار میشود
در این سطرها شاعر میخواهد با آوردن نشانههای “مرغ” و “خروس” و “خروسخوان” به نوعی معشوق آلزایمری را دلداری بدهد. انگار خروسخوان استعارهای از سلامتی نسبی و زنده ماندن است که برای تسکین درد معشوق از آن استفاده میشود، و مرغ و خروس نیز نشانهای از بیماری آلزایمر و اندوه ناشی از آن هستند که فکر و خیال بیش از حد دربارهشان به روح و روان معشوق آسیب میزند. البته اگر طبق فرض دوم این سطرها را بررسی کنیم به تاویلی سکشوال میرسیم، خروسخوان صبح میتواند نشانهای از تنوع طلبی و اساسن غریزهی جنسی و حشری بودن معشوق باشد، راوی قصد دارد با کنایه به او این موضوع را گوشزد کند که برای معشوق چیزی جز سکس و برطرف کردن نیاز جنسی اهمیت ندارد. گرچه از دیدگاه من نشانههای بهکار رفته در این سطرها، شعر را موقتن از فضا و تم اصلی خود دور میکند و شاید بهتر بود شاعر نشانههایی را میآورد که بیشتر با آلزایمر و مترو و یا حتا خیانت معشوق در ارتباط باشد؛ زیرا در سطرهای بعدی شعر میبینیم که هیچ استفادهای از این نشانهها نشده و شاید حتا حذف این سه سطر، لطمهای به ساختار شعر وارد نکند.
مترو یا ذهن تو
حالا
قطار قطار آدم
یا مثلا آدم آدم قطار
زیاد به مغزت فشار نیار
من یکی از قطار قطار آدم
یا مثلا آدم آدم قطار ذهن توام
اینجا “مترو یا ذهن تو” حکم ترجیع شعر را دارد و همانطور که در مقدمه اشاره شد شاعر از قاعدهافزایی استفاده کرده است. در سطرهای بعد نیز او اول از قطاری پر از آدم حرف زده و بعد صفهای طولانی آدمها برای سوار شدن به قطار شهری را به شکل خود قطار تشبیه کرده (یا مثلا آدم آدم قطار) و از معشوق میخواهد برای به یاد آوردنش ز
یاد تقلا نکند و عشق خود را صرفن یکی از افراد عادی سوار شده بر همین قطارهای شلوغ شهری بداند که فرقی با دیگران ندارد. راوی با آوردن این سطرها میخواهد معشوق را متقاعد کند که به یاد آوردن یا به یاد نیاوردن او زیاد مهم نیست و اساسن نباید این موضوع باعث اندوه بیش از حد معشوق بشود. البته طبق فرضیهی دوم راوی باز سعی دارد با کنایه به معشوق بگوید که “آدمهای زیادی در ذهن تو در حال رفت و آمدند و اساسن من جایی میان آنها ندارم و در بین روابط متعدد تو گم شدهام!”
یک گذشته
از فرهنگسرا تا صادقیه
تجریش شهر ری
اصلا چه فرق میکند
مترو یا ذهن تو.
در سطرهای پایانی راوی نشانههایی را پیش روی معشوق خود قرار میدهد، آدرسهایی را که با مترو از آنجا تردد کردهاند، به او یادآوری میکند (از فرهنگسرا تا صادقیه…) و بعد بلافاصله برای اینکه معشوق بابت به یاد نیاوردن او دچار احساس گناه نشود، دوباره به سطرهای اول برمیگردد. اما بر اساس فرضیهی دومی که مطرح کردم او میخواهد به معشوق خیانتکارش یادآوری کند که هنوز به گذشته فکر میکند و بر خلاف معشوق هیچچیز را فراموش نکرده است. در آخر نیز همان قاعدهافزایی که در هیئت ترجیع آمده، دوباره تکرار میشود و اینگونه شعر به پایان میرسد.
شعر با لحن تخاطبی شروع شده و تا آخر با همین لحن پیش میرود. گرچه در سطرهای اول تا هفتم شعر اسدی، ضعف اجرا و ضعف در به کار بردن نشانههای مناسب وجود دارد، اما از سطر هشتم به بعد شاعر سعی کرده از نشانههای بهتری استفاده کند، نشانههایی که با ترجیع شعر نیز ارتباط معنایی دارند. در سطر چهارم (یا که موهای جلویت را کوتاه کرده باشی)، استفاده از سه هجای بلند پشت سرهم (یت / را / کو) خوانش سطر را دچار سکته و تاخیر کرده، بهتر است شاعر حین اجرای شعر و در مرحلهی ادیت توجه ویژهای به مسئلهی هجاچینی داشته باشد. در سطر شانزدهم و هفدهم (از فرهنگسرا تا صادقیه / تجریش شهر ری) شاعر سعی داشته با تقطیع افقی فاصلهی طولانی بین مسیرها را نشان دهد، اما این تقطیعها جز لطمه به خوانش شعر نزده و اساسن مکث بین این کلمات، سرعت خوانش را بیدلیل کم کرده است. در کل همانطور که در مقدمه اشاره کردم نقطهی قوت شعر اسدی استفاده از یکی از شیوههای برجستهسازی در زبانست و این نشان میدهد که شاعر سعی دارد در شعر خود ایجاد چالش بکند، اما به نظر من او میتوانست سطرهای بیشتری به شعر اضافه کند و تکنیک قاعدهافزایی را بیشتر در شعرش بسط بدهد. میخواهم بگویم “آلزایمر عشقی” تلاشیست برای نیفتادن در ورطهی سادهنویسی، تجربهای که در نهایت ما را با شعری متوسط مواجه کرده و دلیلش هم اینست که شاعر بهطور کامل از پس اجرای شعری برنیامده است.
در پایان شعر رضا اسدی را با توجه به موتیف و تم کلی شعر او ادیت کردهام و نقد خود را با آوردن ادیت شعر به پایان میرسانم، البته ادیت من ادیت غایی نیست و تنها یک پیشنهاد برای شاعریست که سعی کرده فراتر از سادهنویسی حرکت کند.
ادیت پیشنهادی برای شعر “آلزایمر عشقی”
مترو یا ذهن تو
اصلا چه فرق میکند
فرق از وسط باز کنی
یا جلوی مو را
کوتاه کنی
مترو یا ذهن تو
حالا
قطار قطار آدم
یا آدم آدم قطار
فشار به مغز نیار
من یکی از قطار قطار آدم
یا آدم آدم قطارم
در خیال تو
یک گذشته
از فرهنگسرا
تا صادقیه
از تجریش تا شهر ری
اصلا چه فرق میکند
مترو یا ذهن تو
منبع: مجلهی ازنو شمارهی یکم