خانه / داستان جهان / داستان کوتاه «کلیسا شمارش گاوها را باطل می‌کند» اثر ایمی هِمپل/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

داستان کوتاه «کلیسا شمارش گاوها را باطل می‌کند» اثر ایمی هِمپل/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

استفاده از پرهای قرقاول در ساختن فانوس‌های پلاستیکی روشی‌ست که به وسیله‌ی آن، مردم آرامگاه عزیزان‌شان را در ماه اکتبر در اطراف خانه‌ی من تزئین می‌کنند. در زمستان، تاج‌های گل را مانند آویز‌های همیشه‌ سبز در ماه دسامبر به سنگ‌ها گره می‌زنند. دیدن چهره‌های شبیه‌ به‌ هم جغد‌ها بر روی شاخه‌ی درخت، پیاده‌روی با سگی که یک کدوی تنبل واقعی را پیدا و همواره با آن بازی می‌کند، و رد دندان‌هایش روی آن، تنها بی‌احترامی به این ردیف‌های تحت نظارت بوده که همواره من را می‌ترساند.
شاید هم نه، این‌طور نباشد. این را با‌ توجه به گفته‌ی خانمی می‌گویم که با هوندا سیویک قرمز‌ رنگی از پشت درخت افرای ژاپنی ظاهر شده و از پرچین عبور کرده و بعد سرعت خود را کم می‌کند؛ و دستگیره‌ی پنجره را به پایین می‌چرخاند تا بگوید: “بهتره بیش‌تر مراقب سگ‌تون باشید. روی سنگ قبر مادرم خراب‌کاری کرده.”
وقتی متوجه منظورش شدم، می‌گویم که کار سگ من نیست. و او پاسخ می‌دهد: “پس لابد کار سگ منه. می‌پرسم: “با چشمای خودت دیدی که سگ من این کار رو کرده؟”
“علامت‌هایی را روی قبر مادرم دیدم که باید تمیزشون کنم.”
“سگ‌های دیگه‌ای هم هستن که این اطراف پرسه می‌زنن. ولی سگ من مسیر جنگل رو به جای این گورستان برای بازی کردن انتخاب می‌کنه.”
او را نادیده گرفته و با سگم به سمت خانه بر‌ می‌گردم. او نیز به دنبالم می‌آید و انتظار دارد تا رویم را برگردانم و او را تا گورستان بدرقه کنم و بر سر مزاری تصادفی نشسته و یک برس سیم از کیفم درآورده و سگم را بدون این که آسیبی به او وارد شود تیمار کنم. سر جایم می‌ایستم تا آن‌جا که آن زن از من دور شده و دوباره جلوی راهم سبز شود. دومین بار پیاپی که آن‌جا را ترک می‌کند، رد لاستیک‌های خود را بر جاده باقی می‌گذارد.
چند روزی‌ست ماشین او را می‌بینم که در کنار خیابان و در امتداد جاده‌ای بلا‌استفاده پارک کرده‌ست و آن زن از پشت فرمان در حال تماشای خانه و سگ بی‌مسئولیت من است. شماره پلاکش را یادداشت می‌کنم. (چه فایده!؟)
علف‌های حرص‌ شده را به سمت ماشین او حمل می‌کنم. پس از مرور بدترین اتفاقات در ذهنم مثل شکستن شیشه خانه‌ام با سنگ یا آجر، دستکش‌های سبز شده‌ام را در آورده و به شیشه‌ی ماشینش می‌کوبم. “بهتره بدونی که من طرف توام. منم بستگانی در این‌جا دارم، و اصلن دوست ندارم مدفوع حیوونی رو روی سنگ قبر اونا پیدا کنم.”
می‌گوید: “شما هم بستگانتون رو این‌جا دفن کردین؟”
برای آرامش خاطر در مورد هر چیز در هر زمان ممکن دروغ می‌گویم.
در واقع می‌گوید از آن روز رد پای سه سگ دیگر را شناسایی کرده‌ است. شبیه بازی شمارش گاو‌ها که در کودکی هنگام مسافرت خانوادگی با ماشین انجام می‌دادیم. من و برادرم گاوهای مزارع مجاور در امتداد مسیر را حساب می‌کردیم. من گاوهای یک طرف جاده را می‌شمردم و برادرم گاوهای طرف مقابل. اما اگر در طول مسیر از کلیسایی عبور می‌کردیم، آن که در مسیر طرف کلیسا قرار داشت مجبور بود تا شمارش گاو‌ها را از نو شروع کند.
چرا کلیسا شمارش گاو‌ها را باطل می‌کرد؟ در آن زمان به این سوال فکر نمی‌کردم، و حالا که سعی می‌کنم تا چرایی آن را بیابم بهترین حدسی که می‌توانم بزنم این است: “چون از این کار لذت می‌بردیم.” تا این‌که آن را با برادرم مطرح کردم و او در پاسخ گفت: “مگه یادت نیست؟ این گورستان بود و نه کلیسا که شمردن گاو‌ها را باطل می‌کرد.”
و حالا این مسئله برایم کاملن روشن‌ است.

نویسنده: ایمی همپل
برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *