خانه / نقد شعر / نقد شعر “سیاه‌تر از کلاغ” نوشته‌ی‌ محمد مروج

نقد شعر “سیاه‌تر از کلاغ” نوشته‌ی‌ محمد مروج

نگاهی به شعر«این برف» از مهرداد فلاح
نویسنده: محمد مروج

«این برف»

این برف کلاغ می‌خواهد
هرچه سیاه‌تر که بنویسی بهتر
مشتی سنگ هم بردار
وگرنه آن‌قدر
که چشم هرچه آدم کور
به قارقار نگاه کن!
ببین چقدر شلوغ کرده‌اند
هزار کلاغ هم که بیاید
آب نمی‌شود این برف
این برف بچه‌ها!
مدرسه‌ها را تعطیل می‌کند

«مهرداد فلاح»

زندگی یعنی تازگی، نوزایی، نوجویی. آدمی از تکرار خسته می‌شود و به عادت تن می‌دهد، در نتیجه کسی که به این روال معتاد شده، از خلق و حرکت رو به‌ جلو ناتوان‌ است. در این شرایط هنرمند تفاوتش با دیگران را به‌نمایش می‌گذارد. جایی که با آوانگاردیسم در فرم و محتوا، اندیشه را نو می‌کند و برعرض فضای فکری جامعه می‌افزاید. اما در این راه اولین و بزرگ‌ترین مانع ظاهر می‌شود: سنت! باورهای راکد و دگم که مهم‌ترین دست‌انداز جلوی پای شاعر و نویسنده‌ی نوگراست، جایی که با سوءاستفاده از تمام امکانات و ظرفیت‌ها می‌خواهد تمرکز و آزادی عمل هنرمند را بگیرد. این موانع شکل‌های گوناگونی دارند که در متن نقد به آن‌ها اشاره می‌کنم.
موتیف مقید شعر «این برف»، دعوت به عمل‌گرایی و کارِ نو و تسلیم‌نشدن است. هنری که از دید سنت، مثل رنگ کلاغ، سیاه است و بی‌فایده و گاهی مضر به حال جامعه! حال از زاویه‌ی دید یک ساختارگرای جزئی‌نگر، شعر را به چند اپیزود تقسیم می‌کنم:

«اپیزود ۱»
این برف کلاغ می‌خواهد
هرچه سیاه‌تر که بنویسی بهتر
مشتی سنگ هم بردار
وگرنه آن‌قدر
که چشم هرچه آدم کور

برف در سطر اول می‌تواند چند‌تأویلی باشد:
۱) با توجه به «بنویسی» در سطر دوم، شاعر دارد شخصی دیگر را مخاطب قرار می‌دهد. او ممکن است نویسنده‌ای دیگر باشد. پس برف در این‌جا تمثیلی از فضای ادبی‌ست. راوی این شعر می‌خواهد بگوید فضای ادبیات تک‌قطبی و تک‌صدایی نیست، بلکه صداهای مختلف حق دارند نوآوری‌های خود را عرضه کنند. همیشه استادِ خوب و سربه‌زیر و دل‌ای‌دل‌ای‌کن جواب نمی‌دهد و گاهی این بوستان پر از گل و بلبل که تاریخ هزارساله دارد و به آن می‌بالد، نیاز به قارقار کلاغ دارد. که می‌گوید قارقار زیبا نیست؟ چون ما نمی‌پسندیم؟ این نگاه خیر و شرّی به هر سوژه‌ای باعث انجماد فکری می‌شود. احوال امروز ما نشان می‌دهد جائی از راه را غلط پیموده‌ایم و از صداهای مغلوبِ اراده‌ی قدرت پیروی کرده‌ایم و نخواستیم آن‌دیگری (کلاغ) را بخوانیم و ببینیم و بشنویم. پس این ادبیات فاخر، نیاز به کلاغی شرور دارد که همه‌چیز را سیاه و خط‌‌خطی کند.
۲) برف از لحاظ ابژکتیو به صفحه‌ی سفید کاغذ شبیه است. پس راوی از پیشروها می‌خواهد فعال باشند و بیافرینند و عرصه را برای ویراژ سنت خالی نکنند. سطر دوم این اپیزود به همین موضوع هم اشاره می‌کند، یعنی بنویس، تا می‌توانی بنویس، هرچه سیاه‌تر بهتر! البته هرکسی پیشرو و آوانگارد نیست، چون نوآوری باید دارای دستگاه فلسفی و فکری باشد و از طرف دیگر خود شخص آوانگارد مسلح به دانش و هوش.
«سنگ» در سطر «مشتی سنگ هم بردار» می‌تواند اشاره به همین دانش و فکر و قدرت درونی باشد. تو باید مسلح به سنگ باشی تا با کلاغان سنتی بجنگی وگرنه مثل دو سطر پایانی آن‌قدر نوکت می‌زنند تا کور و خاموش شوی.
اگر بر اساس دستگاه سمیولوژی پیرس، نشانه‌ها را به ۳ دسته‌ی شمایلی، نمادین و عقلی تقسیم کنیم، بین واژه‌های برف، کلاغ، سیاه و کور رابطه‌ای از نوع عقلی یا منطقی برقرار است. آن‌ها ما را به یاد سرمای زمستان و انجماد می‌اندازند که خود بیان‌گر روح زمانه‌ی حاکم بر جامعه‌ی ایرانی‌ست.
در دو سطر پایانی این اپیزود از تکنیک سپیدخوانی استفاده شده. سپیدخوانی یعنی خواندن واژه‌های نانوشته‌ی بین سطور شعری: وگرنه آن‌قدر نوک می‌زنند تا چشم آدم را کور کنند.

«اپیزود ۲»
به قارقار نگاه کن!
ببین چقدر شلوغش کرده‌اند
در این بخش به تلاش زبان قدرت به‌مثابه‌ی عامل اخته‌کننده‌ی جریان‌های فکری تازه اشاره می‌شود. سنت همیشه می‌خواهد در پوشش‌های مختلف، نوگرایان را خفه کند. یکی از مؤثرترین روش‌ها، پروپاگانداست که با شلوغ‌کاری و سر و صدا و جلب توجه ارتباط دارد. این شلوغ‌کاری از دو جنبه قابل بررسی‌ست:
۱) آن‌قدر جنجال و هیاهو درباره‌ی شخص هنرمند تولید می‌کنند که تمام وقت او صرف پاسخ دادن به حمله‌ها می‌شود و مجالی برای فعالیت برایش نمی‌ماند.
۲) وقتی نمی‌توانند شاعر یا نویسنده را تحت کنترل درآورند، ایده‌ی او را از طریق بلندگوهای خودی مطرح می‌کنند. در نتیجه آن مفهوم را از معنا تهی می‌سازند. درواقع با دفرمه‌کردن، کار آن‌ها را منحرف و گفتمان خود را به‌جای افکار نوگرایان جا می‌زنند. مثلن انواع بازی‌های زبانی، مشخصه‌ی شعر دهه‌ی هفتاد است. پس برای تخریب این تکنیک، شاعرانی تولید شدند که زبانیت را تحریف کردند و باعث شدند مخاطب از شعر زبانی فراری شود و فلسفه‌ی نهفته در آن را نفهمد.
حمله‌های متعدد از سوی شاعران نسل گذشته، مانع‌تراشی در روال زندگی عادی شاعران و جنجال‌های رسانه‌ای عامل اول و مطرح‌کردن شاعرانی که اصلن هفتادی نبودند یا در پشت‌و‌‌پسله می‌لولیدند، مثال‌های جنبه‌ی دوم هستند.
پیچیده‌نویسی، اشعار نامفهوم، میان‌مایه‌سازی و… بخشی از شلوغ‌کاری کلاغان قدرت است. در این بخش، کلاغ نقشی خلاف اپیزود اول دارد. در آن‌جا کلاغ نمایه‌ای از آن‌دیگری فعال و خلاق است اما در قسمت دوم نقشی منفی دارد.
«اپیزود ۳»
ببین چقدر شلوغ کرده‌اند
هزار کلاغ هم که بیاید
آب نمی‌شود این برف
این برف بچه‌ها!
مدرسه‌ها را تعطیل می‌کند
در سطر سوم از تکنیک فاصله‌گذاری استفاده شده و راوی مستقیمن وارد دیالوگ با مخاطب می‌شود. این تکنیک، عملی‌ست ضد دیکتاتوری دانای کل. ادبیات پند و اندرزی ما مملو است از شاعرانی که در مقام خدایی پند و اندرز می‌دهند و خود را بالاتر از خواننده‌ی خود می‌بینند، اما فاصله‌گذاری این تقدس را می‌شکند.
با توجه به تأویل‌های مختلف «برف» در اپیزود اول، می‌توان تفسیر جالبی از این بخش شعر داشت. اگر برف را صفحه‌ی سفید کاغذ که محل هنرنمایی شاعر است و درکل نماد ادبیات در نظر بگیریم، چنین برداشت می‌شود که فضای ادبی وسیع است و جا برای کلاغان نوگرا باز. درچنین فضایی و با توجه به دو سطر پایانی اپیزود آخر، اگر ادبیات نومدرن (یعنی مدرن اکنونی new modern) همه‌گیر شود و مخاطبان بفهمند چیزی که تا بحال به‌عنوان ادبیات دیده‌اند، چیزی جز دل‌ای‌دل‌ای کردن نبوده، دکان خیلی‌ها تخته می‌شود. از طرف دیگر، این اپیزود به تصویری ابژکتیو اشاره می‌کند که در آن، سنگینی بارش برف باعث تعطیلی مدارس می‌شود. تصویر عینی دیگر، راه‌رفتن کلاغ‌ها روی برف است که نمی‌تواند برف را آب کند، چون فضای فرهنگی منجمد و سرمازده است.
از سوی دیگر مدرسه در گفتمان قدرت میشل فوکو یکی از مراکزی‌ست که بر فکر دانش‌آموز قید و بند می‌گذارد و اندام او را با تارهای نامرئی قدرت آشنا می‌کند. زمانی که نیاز است تا بدیهیات و علوم پایه به شاگردان آموزش داده شود، مطمئنن ۱۲ سال نیست، بنابراین اگر مبانی درست فکرپردازی را یاد بگیرند، دیگر مدارس تعطیل می‌شوند.

در زمان‌های گذشته پادشاه از طریق داغ‌گذاشتن بر تن مردم و یا برپایی مراسم تعذیب و شکنجه می‌خواست هژمونی خود را تحمیل کند، اما با گسترش آگاهی و تلاش روشنفکرانی از جنس ولتر و روسو و ارنست رنان و دیگران، چنین اعمالی نتیجه‌ی معکوس داد و در جاهایی حتی به مقاومت مردمی انجامید. پس قدرت ریز شد و خود را در مناسباتی دیگر حل کرد. میدان اعدام تبدیل به پادگان، بیمارستان، مدرسه، خانه و مراکز گوناگون دولتی شد تا اصطکاک را به حداقل برساند. حال دیگر روشن‌فکر فقط با یک دشمن روبه‌رو نبود، بلکه قدرت تکثیر شده حتی به لباس خود روشن‌فکران درآمد. درچنین شرایطی نیاز نیست ماشین سرکوب مستقیمن وارد عمل شود، بلکه شما خودبه‌خود در تارها گیر می‌کنید و از مسیر خود خارج می‌شوید. در این‌جا می‌خواهم نقل‌قولی از غلامحسین ساعدی بیاورم که بخشی از سخنرانی او در شب‌های شعر گوته است و اشاره دارد به همین شبه‌هنرمندانی که مثل کلاغ شلوغش می‌کنند و حتی ممکن است چشمت را دربیاورند: «می‌خواهم از پدیده‌ی بسیار مهمی بگویم که در روزگار ما به صورت جدی و به‌شکل سرطانی در تمام جریانات فرهنگی و هنری ما ریشه دوانده: هنر کاذب و فرهنگ ساختگی و قلابی و فرمایشی و گردانندگان خارج از شماره در هر رشته‌ی هنری که با خوش‌رقصی‌های بی‌شمار و دلقک‌بازی‌های مضحک، بزرگ‌ترین هدف‌شان این است که هنر راستین و هنرمندان واقعی ملت را با گرد و خاکی که می‌کنند، پشت پرده‌ی استتار نگه دارند. من آن‌ها را شبه‌هنرمند و شبه‌نویسنده و شبه‌شاعر می‌نامم.»
پس راه چاره چیست؟ قلمت را بردار و بنویس. سیاه. هرچه سیاه‌تر بهتر. تا بخواهی جا برای همه هست. پس حسادت نکن. آن‌قدر بنویس تا ماشین سرکوب تعطیل شود.

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *