اسطوره یکی از مهمترین ابزارهاییست که نهادهای قدرت از طریق آن بر مردم یک سرزمین حکمرانی میکنند. آنها بهطور هدفمند از این ابزار در مقاطع مختلف بهره میگیرند تا سلطهشان مدام باشد. اسطورهسازی و اسطورهپروری میتواند دائمی یا مقطعی باشد و باتوجه به شرایط روز تغییر کند. بهعبارت دیگر بعضی اسطورهها ثابتاند و بعضی تغییرپذیر. مثلن هنگام جنگ ایران و عراق نیاز به جوانهایی بود که سینهشان را جلوی گلولهها سپر کنند، پس فضا حسینی و عاشورایی بود، اما بعدها که نیاز به تعامل و گفتوگو با سایر کشورها احساس میشد، اسطورهی صلح حسنی موتیف مقید فضای رسانهای بود. بنابراین اسطوره یک مسئلهی ثابت و بدون تغییر نیست و دائم شکل عوض میکند.
اما در این بین، هستند اسطورههایی که ریشهای و اساسیاند و گذر زمان تغییرشان نداده. «خانواده» و مناسبات درونی آن، یکی از این اسطورههای همیشگیست. درواقع خانواده خود به مثابهی یک نهاد و نماد قدرت، تصویری مقدس از یک جامعهی آرمانی ارائه میکند. جایی که در رأس آن یک مرد صاحب جان و مال افراد فرودست خویش است و نوع روابط بین آنها و حدود و اختیارات عملشان را مستبدانه تعیین میکند. به همین دلیل دولتها و حتی شِبهدولتها با حفظ ساختار خانواده امکان تداوم حاکمیت خود را تضمین میسازند و خوب آگاهند که فروپاشی و ازهمگسیختگیاین نهاد مساویست با نابودی خودشان. پسری که فرمان از پدر نبرَد، چگونه فردا مطیع امر حاکم بزرگ خواهد شد!؟ فرزند متولد شده در این چارچوب، باید مطیع و رام عامل بالادستیاش باشد تا روزی برسد که خود جانشین او شود. در چنین نهادی پدر با همدستی مادر گوشت قربانی را میبلعد و تَکینگی و فردیت انسانی فرزندان را از آنها میگیرد. بهخاطر همین، فرزندکُشی در یک خانوادهی ایدئولوژیک نه تنها غیرعادی نیست، بلکه در خیلی جاها به آن افتخار هم میکنند.
از اسطورههای ایرانی که دربارهی خانواده و مناسبات درونی آن هستند، میتوان به مشی و مشیانه یا رستم و سهراب اشاره کرد. با توجه به تمهید بالا، به بررسی چند شعر از کتاب «در دست انتشار» سرودهی پویان فرمانبر میپردازم که موتیف مقیدشان دربارهی روابط پیچیدهی درونخانوادگی مثل عصیان فرزند است.
در کتاب در دست انتشار سی و چهار شعر وجود دارد که موتیفهای مقید متنوعی دارند. از بین آنها چهار شعر را انتخاب کردهام که در آنها اسطورهی خانواده به چالش کشیده شده؛ «کمدی»، «پرجمعیت»، «رو به پوچ» و «مادر». البته بعضی اشعار دیگر هم هستند که به عصیان فرزند و یا مادرانگی یا دیگر مسائل خانوادگی پرداختهاند، اما در این چهار شعر این موضوعات پررنگترند. به همین دلیل آنها را برگزیدم.
قدیمیترین اسطورهی کل تاریخ، داستان آدم و حوا و رانده شدنشان از بهشت است. جایی که عصیان ابلیس بزرگ و فریب خوردن انسانهای نخستین، دلیلی شد برای توجیه بدبختی و فلاکت بشر. بهعبارت دیگر اگر امروز اوضاعت خوب نیست، اگر زندگی سختی داری و اموراتت نمیچرخد، اولین عاملش تمرد اجدادیست که وجودشان اثبات نشده! «نه» همیشه فلسفهساز است، برعکسِ «آری» که سنگر جهل و نادانیست. وقتی بله میگویی، میگذری، خلاص میشوی از پاسخ. اما نه، دلیل میخواهد، باید بجنگی برای اثباتش. بخاطر همین، ایدئولوژیها و مذاهب گوناگون بلهقربانگو میخواهند. کسانی که نه میپرسند، نه به عصیان فکر میکنند، چون اگر بگویند نه، طرد خواهند شد. درواقع مبدأ و نقطهی آغاز قصهی مطرودان و راندهشدگان، ابلیس است. حال دوباره به خانواده برمیگردیم که زندگی در آن تمثیلیست از بهشت. مراکز قدرت که همیشه آدمی را وابسته به خود میخواهند، خانواده را اولین محل اِعمال اتوریتهی خود قرار میدهند:
حقیقت
میتواند مثل مادرم
در آشپزخانه اتفاق بیفتد
و یا برای انتظاری
که دارد میکشد سیگار
بر لبان برادر
پدر
این سه چشم نگهبان
(پرجمعیت صفحهی یازده)
در اینجا نگهبان کارکردهای مثبت و بیشتر منفی دارد. هم به بهانهی مراقبت، مواظب هستند، هم فضای آزاداندیشی و رها عمل کردن را از تو میگیرند. مانند دوربین مداربستهای که هم تصویر دزد را ثبت میکند، هم مراقب ورود و خروج توست! گویی بیشتر مچ میگیرد تا دزد. شاعر در این شعر به هیولایی که هر چشمش نماد یکی از اعضای خانواده است، میتازد و در انتها میگوید:
من خانوادهی بزرگیست
کاش مثل او
چشم میکردید
که حقیقت
دو چشم دارد
در اینجا حقیقتِ دو چشم هم میتواند خود راوی باشد، هم معشوق آرمانی که شاعر به دنبال اوست. اشاره به کارکرد دوگانهی اشیا و یا حتی مفاهیم (مثل نگهبان در بالا) در شعر مادر هم دیده میشود:
دری که آمده دیواری کند برام
به چه دردم میخورد؟
و یا پرندهای که پر ندارد در سرم
(مادر صفحهی سی و هفت)
در و دیوار هم در این بخش هم نقش محافظتی دارند، هم وظیفهی محدودکنندگی. البته این قسمت تأویل دیگری هم دارد. واژههای مادر، در و پرندهی بیپر (نوزاد تازه متولد شده) تداعیکنندهی پروسهی زایمان است. به عبارت بهتر انسان از زهدانِ زندانمانند از راه در یا همان واژن بیرون میآید تا دیگر دیواری مقابلش نبیند، اما چه سود که:
پشت دری که دیوار است
جای فضای باز
در دیگری بستهست
در انتهای همین شعر، راوی که از بایدها و نبایدهای تکراری خسته شده فریاد میزند:
زور است مگر
برنمیآید از من خوب
بدم میآید از نور
که هی تجاوز میکند به من
در این بخش هم با چندمعنایی مواجهیم. خوب و بد را چه کسی تعریف کرده؟ کدام مکتب فکری میتواند ادعا کند کامل است و مرز خیر و شر یا نور و تاریکی را میداند؟ پس از لحاظ سوبژکتیو اینجا راوی میخواهد از سر لجبازی هم که شده علیه هرآنچه خانواده خوب میداند، شورش کند. از سوی دیگر این قسمت یک تصویر عینی دارد: صبح شده و یک نفر میخواهد هنوز بخوابد، ولی مادرش پرده را کنار زده و نور خورشید به او تجاوز میکند و مانع خوابش میشود.
در هر خانواده بهجز اعضای اصلی، عضو دیگری هم هست که تأثیرش بر خط فکری و باورهای ایدئولوژیک به مراتب مخربتر از بقیه است. مسلسلی خطرناک که زمانی بر دوش سربازان جنگی بود و اکنون بر شانهی خبرنگاران وابسته به اذهان شلیک میکند:
هر روز
تلویزیون را تنت میکنی
از دکمهای به دکمهی دیگر
(کمدی صفحهی نه)
در این شعر، پدر و مادر و برادر با همدستی تلویزیون هر روز دروغ تحویل راوی میدهند و حتی مانع عشقورزی آزادانهی او میشوند:
و از چروکهای پر از اما
روی آستینت دروغ بشنوی
بعد
با یقهای که کسی نمیگیرد
خودت را مرتب کنی
تا مادرت راضی
و راضیه را
که یا ضامن چاقوست
یا چاق بیضامن
دوستدخترت نگه داری
چروکهای پر از اما در سطر اول میتواند اشاره به پدر باشد که پیشانیاش همیشه بهخاطر نه گفتن و به نشانهی مخالفت پر از چروک است. در چنین شرایطی باز راوی میخواهد عصیان کند و بر این وضع بشورد، اما به هر دلیلی موفق نمیشود و انقلابش در تنهایی شاهدی به جز کمد دیواری ندارد:
بعد
مثل یکهو
انقلاب کنی
لخت در اتاقی
که دارد نگاهت میکند
کمد دیواری
انزجار راوی از مادرش در شعر «رو به پوچ» به اوج میرسد، تا جایی که او را از گرگ خطرناکتر میپندارد:
مادرم چوپانیست
که از اول دروغ
و با دشمنی که از گرگ هم بزرگتر
در آسمان چه گوسفندی می… می…
(رو به پوچ صفحهی سی و سه)
البته مادر در اینجا تکمعنایی نیست. هر انسان حداقل سه مادر دارد:
۱_ مادر بیولوژیکی که میزایدش. ۲_ زبانی که از کودکی با آن آشنا شده و حال به آن زبان میخواند و مینویسد. ۳_ وطن و سرزمینی که آنجا بزرگ شده. پس نفرت راوی در این شعر میتواند از هر سهی اینها باشد. شاعر در رو به پوچ بهجای عصیان و انقلاب فقط اشک میریزد، طوریکه دریای آرزوها در اشکهایش غرق میشود:
آنقدر غمگینم
که دیگر اشک ندارم
غرق شده دریام
همان طور که دیدیم، پویان فرمانبر در این چهار شعر به مثابهی سوژهی اندیشنده_راوی، برای اسطورهزدایی از مفهوم خانواده گاهی انقلاب میکند، برخی اوقات بیتفاوت میشود و حتی گاهی چارهای جز گریه از سر خشم و ناتوانی ندارد. البته واضح و مسلّم است که سوژهی خانواده به تنهایی مدنظر او نبوده، بلکه فضای معنایی و جو روانی موجود در آن نیز مورد توجه شاعر بوده. اگر جایی مادرش را گرگ میبیند و از او بدش میآید، منظور فقط مادر بیولوژیکیاش نیست. همان طور که گفتم ما چند مادر داریم. وطن هم به نوعی مادر ماست؛ اما کدام وطن؟ آیا باید مثل خیلیها کورکورانه مام میهن را بپرستیم و هی بخواهیم انسان را فدایش کنیم؟ سرزمینی که همیشه جوانانش را گوشت دم توپ بخواهد و در مواقع ضروری به کمکشان نشتابد، به چه دردمان میخورد؟ ما برای ساختن فردای بهتر برای آیندگان و نیز رفاه و آزادی خودمان هم که شده باید ساختارشکنی کنیم و مفاهیم اصلی را از نو بسازیم. مفهوم وطن هم عینیست و هم متافیزیکی، بنابراین گرایش مطلق به یکی از اینها راهگشا نیست. مادر تو هم حامی جسم توست، هم از لحاظ روحی باید ساپورتت کند. اگر چنین نباشد، باید درستش کنی، بر او بشوری تا آزاد باشی، تا نفس بکشی و ازین عمر کوتاهت لذت ببری. پس تو مجازی خائن به چنین مادری باشی. به عبارت بهتر، برای رعایت انسان چارهای نیست جز اسطورهزدایی. پس نو شو و تازه باش و از تغییر، نترس.
Tags چهارمین گاهنامه آنتیمانتال مجموعه شعر «در دست انتشار» محمد مروج نقد شعر