این چمدان لعنتی
کوچکتر از آن است
که تمام خاطرهها
در آن گنجانده شود
کوچکتر از آن
که تمام زیباییات را
به خاطر سپرده باشم
در این اتاق کوچک
دردها بزرگ به نظر میرسند
مردها کودک
مرزها کوچک
بیشک
تردید
جایز نیست!
جایز نیست
چشمانت را فراموش کنم
فراموش کنم
این چمدان لعنتی…
نقد و بررسی
شعر، سرزمینی رادیکال است و در تمامی لابیرنتهای معنایی و فرمیک از ماهیتش دفاع میکند چراکه اگر نکند دیگر شعر نیست! همیشه بسیاری از شاعران برای تمهای عاشقانهی خود صرفن از موتیف مقیدی استفاده میکنند که موتیفهای آزادِ بدن معشوق حول آن به نمایش درمیآید. دیگر کمتر شاعری به ارتباط خلاق این موتیفهای آزاد و درهمتنیدهتر کردن ساختار معناییِ شعرش میاندیشد و متأسفانه اینگونه است که در این زمینه داریم به سمتِ کلیشه میرویم.
از نظر من شاعر واقعی باید این نکتهها را جدی بگیرد و با خلاقیتهای پیدرپی مانع کلیشهای شدن شود. با این توضیحات سراغ شعر حسین نظریان خواهیم رفت، بلکه با گشودنِ ساختارمعناییِ و ادیت آن، گزارهی مطرح شده در تمهید این نقد را بهتر دریابیم.
این چمدان لعنتی
کوچکتر از آن است
که تمام خاطرهها
در آن گنجانده شود
شعر با زبانی ساده شروع میشود و بی آنکه خلاقیت خاصی در پرفورمنس داشته باشد، از چمدانی(به معنای استعاری) میگوید که خاطرههای راوی به دلیل ازدیاد
در آن جای نمیگیرد. با ادیت این تکه، خواهان برقراری ارتباط معنایی در کل شعر و اجرای بهتر آن هستم:
«این چمدان لعنتی
کوچکتر از آن است
که تختی شود
برای فراموشی»
کوچکتر از آن
که تمام زیباییات را
به خاطر سپرده باشم
در این قسمت نیز موتیف آزاد دیگری بدون خلاقیت خاصی وصف شده که ما را متوجه میسازد چمدان همان ذهن راوی است.
با ادیتِ این بخش، در پی ادامهی همان ارتباط درونیِ ساختار در اجرا و فرمِ موفق هستم:
«کوچکتر از آن که زیباییاش
دراز بکشد روی من»
در این اتاق کوچک
دردها بزرگ به نظر میرسند
مردها کودک
مرزها کوچک
در این قسمت متوجه میشویم که چمدان(ذهن راوی) به اتاق کوچک بدل شده است و همچنین با بازیهایی زبانی(درد و مرد و مرز) طرف هستیم که «مرز» کارکرد خاصی در این قسمت از شعر ندارد و بهتر است حذف و کل این اپیزود به شکلی دیگر اجرا شود:
«و در این اتاق
دردها بزرگ شود
و مردها کودک»
بیشک
تردید
جایز نیست!
جایز نیست
چشمانت را فراموش کنم
فراموش کنم
این چمدان لعنتی…
در بند پایانی، «چمدان لعنتی» همزمان هم بدل به چمدانی میشود که راوی آن را به عنوان آخرین تصویر از معشوقش به یاد دارد و هم بدل به ذهنِ خویش. اما پرفورمنس در این قسمت نیز به شدت میلنگد و کشف مخاطب را خراب میکند.
با این ادیت ضمن ترمیم فرم استراکچر، سعی در برقراری ارتباط درونیِ منسجمتر سمنتیک استراکچر داشتهام:
«روی من است مرز
و بیشک
جایز نیست تردید
ندید
که با اطمینان مرا خواباند
کاش فراموش میشد
این چمدان لعنتی…»
اگر دقت کرده باشید با این ادیت، هم شهود و کشف راوی(بازی با چمدان و ذهن و معشوق) حفظ شده و هم ارتباط درونیِ موتیفهای آزاد(تخت، دراز، خواب و…) و ارجاعات درونی بین آنها قدرتمندتر شده است. شعر فارسی نیز همیشه باید با نگاهی پیش برود که مفهوم خودِ شعر به مثابهی طبیعت نقض نشود و سرزمینی رادیکال را بطلبد، زیرا تنها اینگونه است که شعر، محدود به کاغذ نمیشود و لذت و سرخوشی را میتواند اینهمان کند.
ویرایش نهایی
این چمدانِ لعنتی
کوچکتر از آن است
که تختی شود
برای فراموشی
کوچکتر از آن که زیباییاش
دراز بکشد روی من
و در این اتاق
دردها بزرگ شود
و مردها کودک
روی من است مرز
و بیشک
جایز نیست تردید
ندید
که با اطمینان مرا خواباند
کاش فراموش میشد
این چمدان لعنتی…