خانه / داستان / داستان کوتاه “این یک داستان نیست😏😏” نوشته‌ی ساحل نوری

داستان کوتاه “این یک داستان نیست😏😏” نوشته‌ی ساحل نوری

کار از آنجایی خراب شد که عمه خانم با کفش‌های تَق‌تَقی پاشنه بلندش محکم کوبید بر سر مادر که گوشه‌ی حیاط مثل کرم در پیله کز کرده بود.
شوهر عمه وقتی بادمجان پای چشمَش از هندوانه بزرگتر شد چهارپایه‌ی فلزی را چنان محکم بر صورت پدر زد که رگ غیرتَش پاره شد و از حال رفت.
پسر عمه روی سکوی دستشویی نشسته بود و با چشم‌های سرخ‌کرده از همه معذرت می‌خواست. از لای در به صورتِ بدبخت‌اش نگاه می‌کردم و عروسک‌ام را که قرار بود بعد از من معاینه کند توی دستم تاب می‌دادم.
درست همان‌جا بود که آن تصمیم را گرفتم…

وقتی حمید از کوچه پشتی پیدایش شد و با چوب به جان رامین افتاد، نیما را که باید گردن خم می‌کردم تا صورت چهارگوش و چشم‌هایی که در آن‌ها سگ دویده بود را می‌دیدم، دیدم که آمد آن دو ابله را جدا کند منم که بالا زده، هر چه نخ بلد بودم دادم و رژم را از لایِ جورابِ سفیدِ یونیفرمِ مدرسه درآوردم و جلویَش چنان لَبی بهم مالاندم که آن دو گوساله‌‌ی مثل سگ به جان هم افتاده را ول کرد و مسخ شده در کوچه‌ پشتی، کنار دیوار، همه‌ی آن رژها را یک‌جا قورت داد.
درست وقتی که داشت عشق از سر و کولم بالا می‌رفت تصمیم بعدی را گرفتم اصلن عشق و عاشقی همین‌اش خوب است که هِی بِشوی.
دانشگاه را برای عاشق شدن ساخته‌اند حالا یکی و چندتایش توفیری نمی‌کند، هر چه بیشتر، بهتر، حداقل‌اش هم دوتاست برای رساندن، یکی سرِ امتحان و دیگری خانه.
کلاسِ خالی که حالِ عالی نداشته باشد مزخرفِ محض است بعد هم باید پیه همه‌چیز را به تن‌ات بمالی که اگر لای آن بِمال بِمال‌ها یکی در رفت و لو رفتی، همه را با هم پِخ بدهی که کسی هم شَک نکند. لابد باید الان بگویم که تصمیم‌ام چه بود!
هِه… فعلن کمی به پاشنه‌ی تق تقی عمه خانم و بادمجانِ شوهر عمه فکر کنید شاید چیزی دست‌تان آمد، نیامد هم مشکل خودتان است. اصلن دلم می‌خواهد فضای داستان را بهم بریزم که فاصله‌گذاری کرده باشم، جایی خواندم خیلی باکلاس است و نویسنده‌های خفنِ مُدرن این کارها روی شاخ‌شان. درست مثل زنِ شاخِ مدرن در جامعه‌ی چیتان فیتانِ‌مان، خلاصه بعد از آن‌همه عشق و عاشقی خسته شدم و زنِ مستقل را به زنِ مدرن ترجیح دادم، حالا تف به قبر پدر کسی که بگوید خانمِ من مدرن بودن به تعدد زوجین نیست، گُه می‌خورند من خودم دیدم که توی این کشورهای خیلی پیشرفته همه چندتا چندتا سرهم سرهم، ایرادش چیست؟ اوه یهههه، نگویید به زن و مردی‌است که خنده‌ام بند نمی‌آید فقط لابد چون جای اِهنمان، اُوهون داریم برای ما بد است!؟
نه آقا جان خودم جایی خواندم بچه‌ای هم این وسط درآمد دی ان ای‌اش را می‌گیرند می‌فهمند مال کدوم پدر سوخته‌ی گور به گوری‌ست.
مثل همان فیلم‌های ترکی که دیالوگ روتین‌شان( بچه‌ی منه‌!؟ ) است و از این حرف‌ها. حالا چون ما مرغ‌ایم و همسایه غاز، برای ما بد است؟
خلاصه مستقل بودن را به مدرن بودن ترجیح دادم اینطور که در *دُور دُور‌های اندرزگو جُفت کردم و یک دانه آقازاده‌طورِ خُوف جُستم و با ترفندهای دافانه جوری چَسباندم که کَنده نشود و این‌گونه به هدفِ مستقل بودن هم رسیدم و از پدر و مادر کندم.
دنیا شده بود دهکده‌ی مارشال مک‌لوهان و من دال دهکده‌ را هم پاس نکرده و این عقب افتادن از من که شاخ محله‌مان بودم بعید بود.
این‌طور شد که تصمیم بعدی را گرفتم.
عکس‌هایی که سکسی نباشد که عکس نیست باید از یک‌جایی‌مان بزند بیرون، معلوم باشد چقدر ما خارجی و فَشن بلاگریم و کُول. حالا دنیای سرمایه هدف‌اش این است چه بهتر، اصلن من جان می‌دهم برای سرمایه، جووووون.
من مَردم را به سطح می‌کشانم!! این دیگر از آن حرف‌های خارجکی‌ست به من چه ربطی دارد آن‌ها دنبال اِهن و اوهن‌مان لَه‌لَه می‌زنند حالا پلاستیک‌اش بیشتر کلاسش بیشتر فالوئرش بیشترتر. من هم که متعلق به تمام زنان سرزمینمَ‌ام، اصلن ناف‌ من را با فمنیسم بریده‌اند، اینکه در یه‌من آرایش‌ام نیم‌متر انگشت فرو می‌رود برای این‌ است که دلم می‌خواهد وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ، طبق قانون جمهوری اسلامی چرا سرتان توی ماتحت من گیر کرده و بیرون نمی‌آید، چشم‌ها را باید شست عجب کپشن‌ خوبی‌ست این‌ با آن مرا قضاوت نکنید، عجیب دهان پر کن است خدا بیامرزد ایرج میرزا را چه حرف‌های پرباری ‌می‌زد. اَه بُریدم…
این گُل ما تا همین‌جا جواب می‌دهد.
من بروم کَم‌َمَکی (های) شوم برگردم …

بسم الله الرحمن الرحیم فالوئرای عسیسم تو کَنادا کاملن قانونیه حتی شاپینگ دارن می‌فروشنِش آره عشقا، اینایم که گفتم بخاطر صداقتمه و گرنه کی اینطوری لخت زندگی‌شو می‌ریزه رو داریه جوووونیا، الانم که دارم می‌لرزونم به خاطر اینه که سوتین خانم سلطانی که بِرند ویکتوریا سِکُرویتِ اصله و خودش مستقیم از اَمِریکا می‌آره، بیفته بیرون، حالا از این گوگولیا میل‌ِتون کشید و خواستید واسه آقایی‌تون بریزید بیرون، صفحه رو بکشید بالا.

*دور دورهای اندرزگو: نام خیابانی در تهران که دَرش مخ تیلیت می‌کنند و با ماشین‌های خفن رخ می‌نمایانند تا داف شاسی بلند با ماشین شاسی بلندتر بلند کنند.

از مجموعه داستان سیگانوئو

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *