کیست از من خستهتر؟ من معشوقهای داشتم مانند قطره اشکی در مردمک چشمهایم گیر کردە بود در روزی بهاری از سال هفتاد از چشمهایم جدا شد از آن روز تا به امروز من دیوانهای آن قطره اشک بینام و نشانم …
بیشتر بخوانید »شعر “صندلی در برف” از “جین هیرشفیلد”
سفید میشود صندلی در برف مثل هر چیز دیگری فربه… با اینحال حالش گرفته همیشه بیشتر از تختی کلاهی یا خانهای حتی تنها برای اینست صندلی تا متوقف کند برای هرکس لحظات کمی را که زودگذر و منعطفند …
بیشتر بخوانید »شعر «کتاب مقدس» از بیات سیگریددوتر/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز
کتاب مقدس قبل از ترک کلیسای جامع بعد از تشییع جنازهی یک دوست، برگشتم دوباره و دیدم *مونسنیور به آرامی انجیلش را میبوسد. قلبم به این مهربانی با اشتیاقی درخور پاسخ داد. اما تصور گناه اولین به قیمت اولین حامی …
بیشتر بخوانید »شعر “شرححالنویسی” از “ویسواوا شیمبورسکا”
چهچیز لازم است؟ باید درخواست نوشت باید زندگینامه را ضمیمهی آن کرد. زندگی چه دراز باشد چه کوتاه زندگینامه باید کوتاه باشد. انتخابِ رویدادها و ایجاز در آنها ضروری است به جای مناظر باید به نشانی آنها اکتفا کرد و …
بیشتر بخوانید »شعر «مست هستیم» از یانیس ریتسوس
مست هستیم ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاوردهایم مست از بوسههایی هستیم که هنوز نگرفتهایم از روزهایی که هنوز نیامدهاند از آزادی ای که در طلبش بودیم از آزادی ای که ذرهذره به دست میآوریم …
بیشتر بخوانید »شعر “دستور مصرف” از “ویسواوا شیمبورسکا”
“دستورِ مصرف” من قرصِ مسکنّم در خانه عمل میکنم در اداره تأثیرم پیداست سرِ جلسهی امتحان مینشینم در محاکمه حاضر میشوم با دقت تکههای لیوان شکسته را به هم میچسبانم فقط مرا بخور زیر زبان حلم کن فقط قورتم بده …
بیشتر بخوانید »شعر «آزادی» از شیرکو بیکس/ برگردان: هلاله محمدی
آزادی کدام است آزادی؟ آزادی اسبیست خسته و لنگان و هر روز بار میشود از فِشَنگ! وطن؟ کدام است وطن؟! آن سرزمینی کە روزی، چندین بار بە غارتش میبریم ؟ آن دشتی که برهوتش کردەاند آن قلهای که تابوت گشته …
بیشتر بخوانید »شعر «خون» از محمود درویش
«خون» خون و خون و خون در میهنت در نام من و در نام تو و در شکوفهٔ بادام، در پوست موز، در شیر کودک، در نور و روشنی، سایه و تاریکی در دانهٔ گندم و در نمکدان. تکتیراندازانی چیرهدست …
بیشتر بخوانید »شعر “هرگز از یاد نبردیم آزادی و صلح را” از “یانیس ریتسوس”
“هرگز از یاد نبردیم آزادی و صلح را” حال چند سالیست که آوارهایم از جزیرهای خشک و بی آب و علف به جزیرهی خشک و بیآب و علفی دیگر در حال حمل چادرها بر پشتمان بیآنکه فرصت برپاکردنشان را داشته …
بیشتر بخوانید »شعر «جغرافیا» از رائا آرمانتروت/ برگردان: مهدی قاسمی شاندیز
جغرافیا ۱ به نوبت چاکراهایت را لمس کن و بگو: “هیچی منو شگفتزده نمیکنه.” ۲ هنگام تماشای سقوط بمبها در سوریه وخامت، و دلمشغولی را احساس میکنیم نه مثل قبل ۳ جان دان مینویسد: “تمام میکند مرا از آنجا که …
بیشتر بخوانید »شعر “روی کاغذی خشک که شسته باران، جوهر” از “ماریان بروک”
روی کاغذی خشک که شسته باران، جوهر… روی کاغذی خشک که شسته باران ، جوهر گیج میزند، اما تمام کلمات داغ خوردهاند. کوه و دهانهاش ماه و آبهای بر روی آن سوء تعبیریست از سطوح همواری که زمانی شبیه آب …
بیشتر بخوانید »شعر «تن فروش» از شیرکو بیکس/ برگردان: هلاله محمدی
“تن فروش” تن فروشی در خیابان اصلی شهر دامنش را بالا کشید و فریاد زد من فقط تن خودم را میفروشم تنها خودم و بس! اما در همین خیابان میبینمشان کسانی هستند که تن کوه و تن دشت و، تن …
بیشتر بخوانید »