خانه / داستان (صفحه 4)

داستان

آگوست, 2020

  • 30 آگوست

    چت‌فیکشن “سفر” از “هلاله محمدی”

    فاطمه: سلام هلی خوبی؟ هلاله: سلام فاطی جون تو خوبی عشقم؟ فاطمه: مرسی بخوبیت، فردا چند شنبهس؟ آوات: سلام فاطی آوات: هیلو هلی آوات: ٱه منم نمیدونم چند شنبه س😁 هلاله: درود خوبی؟ دوشنبه‌س فاطمه: آوات آخه تو میدونی دیشب …

  • 27 آگوست

    اولین گاهنامه‌ی ادبی آنتی‌مانتال ویژه‌ی ادبیات الکترونیک

    دنیای امروز لوحی توخالی‌ست و قدرت است که تعیین می‌کند حقیقت چه باشد، نه حقانیت. این روزها که ویروس کرونا بهانه‌ای شده تا فضای مجازی عرصه‌ای برای گفت‌و‌گو و هم‌زیستی عقاید مختلف و تولید خرده‌گفتمان‌ها باشد، نباید منفعلانه نشست و …

  • 25 آگوست

    داستان کوتاه “گم شد” نوشته‌ی ساحل نوری

    دقیقن همان روزی که سرما روی سر و کول آدم چمبره می‌زد و سوز می‌شد توی صورت و برف، رد خیسی روی یقه جا می‌انداخت و در خیالِ کبوتر، سرِ رهگذر جایی برای ریدن بود و اگزوز تمام ماشین‌ها غِرغِر …

  • 18 آگوست

    داستان کوتاه “کلاس درس” نوشته‌ی غلامحسین ساعدی

    همه ما را تنگ هم چپانده بودند داخل کامیون زوار در رفته‏‌ای که هر وقت از دست اندازی رد می‌‏شد، چهارستون اندام‏ش وا می‌‏رفت و ساعتی بعد تخته‌بندها جمع و جور می‌شدن دور ما، یله می‌شدیم و همدیگر را می‌‏چسبیدیم …

  • 2 آگوست

    داستان کوتاه “از سئول تا کالیفورنیا” نوشته‌ی محمود اشرف‌زارعی

    قرارشان این بود که عبداله بیرون بایستد و رضا توی کیوسک بنشیند. کیوسک کوچک بود. به‌زور یک نفر تویش جا می‌گرفت. رضا بلیت را می‌داد دست مردم و پول را می‌گرفت. عبداله دم ورودی درها مراقب بود کسی بدون بلیط …

جولای, 2020

  • 30 جولای

    داستان کوتاه “مه دره و گرد راه” نوشته‌ی مهشید امیرشاهی

    چند پرنده سفید، به سفیدی مهی که در چین تپه‌ها و لابه‌لای برگ‌ها جا کرده بود، در هوا بال زدند و چرخیدند. زن به بهانه دنبال کردن یکی از آن‌ها به طرف مرد برگشت. مرد جاده را نگاه می‌کرد. زن …

  • 20 جولای

    داستان کوتاه “پیدا و پیدا نیست انگار” نوشته‌ی پریسا جلیلیان

    می‌خواستیم برویم سمت روستاهای آن بالا، ماشینی آمد سمت‌مان و کنار جاده ایستاد، زنی از آن پیاده شد. انگار که هوا سنگین باشد سرفه‌ای کرد و بعد به مرد راننده گفت، این‌جا که معدن نیست و شروع کرد به داد …

  • 20 جولای

    داستان کوتاه ” دلبر که جان، افیون از او ” نوشته‌ی شکیبا معظمی

    شلوغ‌بازی تلویزیونِ مفنگی وسط برنامه دوباره شروع می‌شود. این چهارمین بار است که وسط یک برنامه ۴۰ دقیقه‌ای تبلیغ پخش می‌کنند. این جعبه کوچک درب و داغون عجیب سگ‌جان است. بقیه اسباب این آلونک مدت‌ها بود کم آورده بودند. یا …

  • 18 جولای

    داستان کوتاه “به کی سلام کنم؟” نوشته‌ی سیمین دانشور

    « واقعا کی ماند که بهش سلام بکنم؟ خانم مدیر مرده، حاج اسماعیل گم شده، یکی یکدانه دخترم نصیب گرگ بیابان شده… گربه مرد، انبر افتاد روی عنکبوت و عنکبوت هم مرد… و حالا چه برفی گرفته! هر وقت برف …

  • 12 جولای

    داستان کوتاه “موری خله” نوشته‌ی حسین رحمتی زاده

    من به‌ش نمی‌گفتم موری خله. اما زیاد می‌شنیدم. تا از جایی رد می‌شدم، می‌شنیدم. بعضی‌ها توی روی‌ش هم می‌گفتند. با این‌که همیشه کثیف بود و تف می‌کرد ولی ازش بدم نمی‌آمد. گاهی یک‌دفعه زیپ شلوارش را می‌کشید پایین و چیزش …

  • 10 جولای

    داستان کوتاه “رمی” نوشته‌ی عباس معروفی

    تا می‌آمد خودش را از فشار تنه و شانه نجات دهد، یا میان آن جمعیت چفت‌شده خود را به چپ بکشاند، در انبوه آن خیل عظیم رفته بود در منتهی‌الیه سمت راست که خلاف میلش بود. هیچ اختیاری نداشت، می‌بردندش. …

  • 2 جولای

    داستان کوتاه “صدایی که مرا برد” نوشته‌ی معصومه عالی

    _ لعنت به شما، کار و زندگیمو ازم گرفتین، کاه و یونجه‌تون زیاد شده جفتک می‌ندازین؟! ….. از پشت پنجره به عقب رفتم،صدای مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه توی سرم پیچید، روی مبل نشستم و گوشی تلفن را …