نقد شعر «وارونگی»
شاعر: بهار توکلی
منتقد: لولیا قهرمانی
من بلد نیستم ابروهایم را بردارم
آبرویم را
بردارم از زمین و به ابرها ببرم
همیشه تابهتاست این صورت
این گونههای صورتی
گونههای آدم
این کفشهای جامانده از من
من نمیتوانم جمع کنم آنها را در یک گوشه
چشمهایم را
یک گوشه از زمین
لبهام را ماهی
ماهی یک بار هم که شده تو را ببوسم
چقدر دلم اینجا را نمیخواهد
کاش میتوانستم دور کنم
ابرها را از آشپزخانه
صدای باران در حیاط غمگینترم میکند
کاش فقط در کوچه میبارید
کاش میشد این شعر را جور دیگری تمام کرد
نقد و بررسی
شعر «بهار توکلی» فضایی پر از ملال و اندوه را پیش روی ما قرار میدهد، فضایی که شاعر را در خودش غرق کرده است و در نهایت با «کاش» و ابراز ناتوانی مولف از عوض کردن شرایط حاکم بر زندگیاش به پایان میرسد. این شعر، شعری منثور است که براساس یک تم مرکزی حرکت میکند یا به عبارت دیگر ساختار معنایی و توجه به مضمون، بیش از سایر نکات و قواعد اجرای یک شعر در آن اولویت دارد. قصد دارم در چند اپیزود به نقد و واکاوی بیشتر شعر بپردازم:
«من بلد نیستم ابروهایم را بردارم
آبرویم را
بردارم از زمین و به ابرها ببرم»
در سطر اول شاعر از «عدم توانایی» میگوید، اینکه او بلد نیست ابروهایش را بردارد، این سطر در عین اینکه تداعیگر ناتوانی او از ایجاد تغییری اساسی در زندگیاش است، میتواند تداعیگر تغییر ظاهری هم باشد، یعنی شاعر نه تنها از ایجاد تغییری بنیادین عاجز است بلکه حتی توان ایجاد تغییری جزئی و ساده را هم در خود نمیبیند. البته اجرای سطر دچار سکته شده است، آوردن ۸ هجای بلند پشت سرهم (اب/رو/ها/یم/ را/ بر/دا/رم) لحن را حین خوانش دچار لکنت میکند. سطر دوم و سوم بیانی گنگ داشته و در عین حال وجه عینی ندارد، در این دو سطر از نشانههایی مثل «ابر» و «آبرو» و «زمین» استفاده شده است اما باید دید در ادامه این نشانهها به چه چیزی ختم میشوند.
«همیشه تابهتاست این صورت
این گونههای صورتی
گونههای آدم»
«تابهتا بودن صورت» نشان از نارضایتی شاعر از وضعیت موجود دارد که از نظر ساختار نشانهای با سطر اول در ارتباط است و در عین حال میتواند مثل همان سطر نشانگر عدم توانایی شاعر برای ایجاد تغییری ساده هم باشد، زیرا در سطر بعدی که از «گونههای صورتی» میگوید باز فضای آرایش و زنانگی و ایجاد تغییرات ظاهری تداعی میشود. البته تابهتا بودن گونههای صورتی میتواند نمادی از خشونت خانگی هم باشد، خشونتی که این زن متحمل شده و شاید همین موضوع ملال و یاس او را پررنگ کرده است.
سطر «گونههای آدم» حشو بوده و جنبهی توضیحی دارد و بهتر است حذف شود.
«این کفشهای جامانده از من
من نمیتوانم جمع کنم آنها را در یک گوشه»
«کفشهای جا مانده» نمادی از بههم ریختگی آن فضا و تداعیگر نوعی بینظمی فکری و خاطرات آزار دهندهایست که راوی نتوانسته از آن رها شود و در گوشهای از ذهنش بایکوت کند. البته نوع بیان در این دو سطر عاری از ضعف نیست؛ مثلن «این کفشهای جامانده از من» میتوانست به این شکل اجرا شود: «این کفشهای جامانده» تا از توضیح اضافی هم خودداری شود. در سطر بعدی (من نمیتوانم جمع کنم آنها را در یک گوشه) استفاده از هفت هجای بلند پشت سرهم (آن/ها/را/در/یک/گو/شه) دوباره لحن را دچار سکته کرده و سرعت خوانش را کند میکند، البته مانند سطر قبلی شاعر باز هم در دام توضیحات اضافی قرار گرفته است.
«چشمهایم را
یک گوشه از زمین
لبهام را ماهی
ماهی یک بار هم که شده تو را ببوسم»
چشمهایی که به خاطر عدم تمرکز حتی برای چند ثانیه نمیتوانند به گوشهای از زمین خیره شوند، یا مثل کفشها در گوشهای جفت شوند و لبهایی که دیگر شکل بوسه (حالت لب ماهی) به خود نمیگیرند، البته کلمهی «ماهی» در اینجا میتواند تأکیدی بر شروع سطر بعدیاش باشد، انگار راوی بعد از گفتن «لبهام را ماهی» مکث کرده و در سطر بعد برای تأکید بیشتر باز هم «ماهی» را تکرار کرده است. «ماهی یک بار هم که شده تو را ببوسم» در این سطر که حالت تخاطبی پیدا کرده شخص دیگری وارد شعر شده، در برداشتی میتوان اینگونه گفت که راوی از سر ملال با یک ماهی که در داخل تُنگ گیر افتاده صحبت میکند و در برداشت دیگر شاعر اشاره به معشوق خود دارد که از فرط یاس و سرخوردگی دیگر حتی ماهی یک بار هم که شده نای بوسیدن او را ندارد! البته باید دید این «تو» در سطرهای بعدی چه کاربردی دارد.
«چقدر دلم اینجا را نمیخواهد
کاش میتوانستم دور کنم
ابرها را از آشپزخانه
صدای باران در حیاط غمگینترم میکند
کاش فقط در کوچه میبارید
کاش میشد این شعر را جور دیگری تمام کرد»
در شش سطر پایانی، شعر دچار توضیحات اضافی میشود. اینکه میگوید: «چقدر دلم اینجا را نمیخواهد» مسألهایست که در سطرهای قبلی به وضوح آن را نشان داده و نیازی به بیان مستقیم و دوبارهی آن نیست. در سطرهای اول شعر، شاعر از عدم توانایی خود در بردن آبرو به ابرها گفته بود و حالا در سطرهای پایانی از ناتوانی خود در «دور کردن ابرها از آشپزخانه» میگوید، اما از نظر ساختار نشانهای ارتباطی بین این دو ابر و آبرو مشاهده نمیشود، بهتر بود شاعر علاوه بر اینکه بیان بهتری برای سطر «آبرویم را/بردارم از…» در نظر میگرفت، سعی میکرد ارتباطی هم بین این دو ابر ایجاد کند. البته در سطر بعد «صدای باران در حیاط غمگینترم میکند» علت تمایل راوی برای دوری ابرها از آشپزخانه مشخص میشود، اما واقعن چه نیازی بود باز هم بر این غمگینی و ملال که در طول شعر به آن پرداخته شده برای چندمین بار تاکید شود؟ علاوه بر این، سطر «کاش فقط در کوچه میبارید» هم کارکردی جز حشو ندارد. شعر با تکنیک «فاصلهگذاری» به پایان میرسد: «کاش میشد این شعر را جور دیگری تمام کرد»، هرچند که شاعر میتوانست با بیان بهتری این فاصلهگذاری را اجرا کند؛ مثلن مینوشت «کاش میشد این شعر را…» که هم سپیدخوانی وارد فضای شعر شود و هم از نظر معنایی به شعر کمک کند، گویی ملال بر شاعر غلبه میکند و از ادامهی حرفهایش صرفنظر میکند. همانطور که در مقدمه گفته شد شعر خانم توکلی شعری منثور است که بر یک تم اصلی تأکید دارد اما نشانههایی که در بعضی از سطرها استفاده میکند بینتیجه مانده است (آبرو، زمین، تو). علاوه بر این، مشکلات هجابندی، عدم بیان شاعرانه، دست نبردن در برخی از قواعد (مثل قاعدهی همنشینی کلمات یا قاعدهی کاربردی…) و توضیحات اضافی در شعر، باعث شده شعر بیانی نسبتن مستقیم داشته باشد، هرچند که شعر حسیت خوبی دارد و به خوبی آن فضای ملالانگیزی را که راوی با آن درگیر بوده به اکران گذاشته است، اما بهتر بود شاعر با در نظر گرفتن برخی اصول اجرایی شعر، به چندتأویلی شدن شعرش کمک میکرد.