خانه / نقد شعر / نقد شعر «نقاب» پویان فرمانبر منتقد منصور بابالویان

نقد شعر «نقاب» پویان فرمانبر منتقد منصور بابالویان

شعر نقاب از پویان فرمانبر از مجموعه شعر «من اینهمه هستم» انتشارات آنیما
نقد: منصور بابالویان

هیچ شعری مثل در واقع
واقعی‌تر از چه طور بگویم نیست
در واقع شاعر مثل نیست
همان خالص
که منطقن حرفی نمی‌زند
تا حرف‌های دیگری بزند

ما گم شده در راه‌یم
یعنی اینکه تو راه‌یم
و نمی‌شویم
همان طور که می‌دانید
شاید بزک
حقیقتن تنها حق ما باشد
و آن‌طور که می‌خواهید ندانید
طور دیگری برای‌مان
جز هیچ طوری ندارد

اینطور بگویم‌ها
حتا عرض‌م به حضور شما
که با خمیازه‌ای مدام
خود را چاق می‌کنند
دیگر بین راهی نیستند
و شاعر
که نتیجتن حرف می‌زند
تا حرف‌های دیگری نزند
قربانی شاعری مخفی‌ست
که مثل خدمت‌ت عرض کنم
جز به خالص
خدمتی نمی‌کند

در این خیابان
که عده‌ای قربانی هیچ‌اند
فقط تصادفی‌هایند
که می‌دانند
عده‌ای همه‌اند
و شعر
چون قطره‌ای از خلاصه اینکه
در واقعیتی که نیست
هنوز نمی‌داند
گریه می‌کند
یا گریه می‌شود

انفتاح هستی برای آدمی از طریق دریچه‌های یافتگی و فهم و گفتار است و گشودگیِ پدیدار جهان از طریق نشانه‌ها و ارجاع‌ها. فهم ما در فرآیند دیالوگ با نشانه‌ها و ارجاع‌های آن در شعر، متن را از فروبستگی به در آورده و آن را به اصطلاح 《تودستی》 می‌کند.
اما این به معنی اُبژه تلقی کردن اثر هنری نیست. برخلاف ابزارها و اشیا که انس و مؤانست با آن‌ها در مواجهه‌هایِ عملیِ مکرر حاصل می‌شود، اثر هنری با گشودنِ دریچه‌ای تازه عالمی نو می‌سازد و زبان در آن تجلی حقیقت می‌شود.
حقیقت به معنی نامستوری است اما هماره مستور می‌ماند تا زبان با ایجاد پرسپکتیو، هر بار گوشه‌ای از آن را روشن کند. به این ترتیب بسته به نگاه ما، متن در هر خوانش عالمی نو را به ظهور می‌رساند.
در ادامه، می‌خواهیم نقاب از چهره‌ی شعر پویان فرمانبر بر گیریم و به تماشای زیبایی آن، آینه‌داری کنیم.

شاعر با آوردن امکان 《هم‌ سخنی》به نوعی هنجارگریزی نحوی دست‌ زده است:
هیچ شعری، 《چه طور بگویم》نیست.
در این خوانه با حذف کلام‌های هم سخنیِ 《مثل در واقع》و 《واقعی‌تر از》به سطری رسیدیم که مفهوم آن به روشنی رساست. چه طور بگویم! در واقع شاعر می‌خواهد بگوید که هیچ شعری الکن نیست.
این شعر محصول دیالوگ خود و نهاد (ناخودآگاه و خودآگاه) است. اینجا با مرکز سوم در هویت بخشی مواجه‌ایم: نقاب!
همان طور که می‌دانید
شاید بزک
حقیقتن تنها حق ما باشد.
در این مثلث هویت، واژه‌ی نقاب در نهایتِ بُردِ معنایی خود، ما را با پدیده‌ی مانکن مواجه می‌کند. درون مانکن، حضور جانداری از گوشت و خون، زندانی است که به خاطر سلب آزادی‌ها از او، سخت وامانده و《پیش دستی》شده است.
در رمزگان فرهنگی ادبیات ما، مانکن، متافوری است برای ترسیم نابرابری اقتصادی در طبقه‌هایِ جامعه و مشخصن قیاس زنان خانواده‌های بورژوا با زنان قشر کم درآمد… بنابراین، نشانه‌ی نقاب و مانکن در انتهای برد معنایی خود، ما را به مهمانی بالماسکه (Bal masgue) می‌رساند. شاعر، به رغم بینوایی به این مراسم دعوت شده بوده و اگر آن جشن را بدیلی برای پارتی‌های خانه‌گی بگیریم، احتمالن رابطه‌ی جنسی نیز در کار بوده است. این گمان که داخل کمانک‌ مطرح کردم ما را به معشوقه‌ای می‌رساند که اکنون در خیال شاعر با او هم‌ سخن شده و حالت تخاطبی شعر نیز تبیینی جز این نمی‌طلبد.
شاعر
همان خالص
که…حرفی نمی‌زند
تا حرف‌های دیگری بزند
مشارکت نجستن در 《هرزه‌درایی》ها که کلام را خواجه می‌کند و به کانکریت کلمات می‌انجامد، البته که شاعر را گوشه‌گیر می‌کند تا در خلوت جنون و تنهایی خود بنویسد و بسراید؛ اما چرا نباید میزِ کار او گاهی نیز تختخواب باشد؟ دریغ! چه کم‌ند لیلاها.
معشوقه‌ی شاعر در این متن، یک مانکن است که عاجز از فهم اشارات فلسفی و سخنانِ دیوانی‌ست و مدام وادار می‌کند تا شاعر نقاب 《همگنان》را به صورت بزند و به این ترتیب، گفتگوهای کلیشه‌ایِ هرروزینه، با گزاره‌های عمیق شاعر در هم می‌شوند و
این طور بگویم‌ها
عرض‌م به حضور شما
که با خمیازه‌ای مدام
خود را چاق می‌کنند
این چاق شدن خمیازه از 《هرزه‌درایی》هایِ معشوقه‌ای که کالا شده، خواب را در چشم شاعر می‌شکند و او را عاصی از ارزش‌های اجتماعی_دیکته‌ای یا همان دوکسا، به گفت وا می‌دارد:
شاعر
…حرف می‌زند
تا حرف‌های دیگری نزند
اگر واژه‌ی دیگری را در این خوانه مفعول بگیریم، 《حرف‌های دیگری را نزدن》 از لحاظ اجتماعی، به ستیز و مقابله شاعر با همگنان اشاره دارد و از جهت هنری، اضطراب تأثیر_Anexiety of influence_ در شعور و شعر خود از گذشته‌گان؛ به عبارت دیگر، برای نزدن حرف‌های《دیگری》به بدخوانیِ خلّاق روی می‌آورد و
در این خیابان
که عده‌ای قربانی هیچ‌اند
فقط تصادفی‌هایند
که می‌دانند
عده‌ای همه‌اند
در واسازی واپاشه‌های شعر نقاب باید دید بسامد کدام واژه‌ها بیشتر بوده و آن نشانه‌ها ما را به چه ساختار معنایی می‌رسانند. یکی از این کلیدواژه‌ها، دال《قربانی》است. شاعران هماره مرموز و قربانی سانسور بودند تا شاعریِ مخفی کنند.

اما عده‌ای هم هستند که《قربانی هیچ‌اند》به تعبیری گرفتار نهیلیست منفعل شده، در زندگی که شاید خیابان درازی‌ست هر روز می‌ایستند برای نظاره‌ی تصادفی‌ها《در واقعیتی که نیست》. این اپیزود می‌تواند یادآور تصادف آلبرکامو و فروغ فرخزاد هر دو باشد. آن‌ها که《می‌دانند》:
که می‌دانند
عده‌ای همه‌اند!
در ادامه باید بگویم از آنجا که در قرائت شعر، به موضع سینمای متنی متوسل شدیم با توجه به نشانه‌ها و ارجاعات آن، سکانسی از فیلم را به نمایش در آوردیم؛ اما باز هم با تکنیک《بخیه گشایی》و ایجاد درز بین تماشاگر و فیلم، و در نتیجه ابهام حاصل از آن روبرو هستیم. پس رانه را همچنان در جاده می‌رانیم و
ما گم شده در راه‌یم
یعنی اینکه تو راه‌یم
《گم شدن در راه》با《تو راه بودن》 هم معنی گرفته می‌شود تا جاده‌ای که در آن رانه‌ی خود را می‌رانیم، به شکل نوار موبیوس ما را در چرخش مداوم دچار سرگیجه کرده و به تکرار محکوم کند:
طور دیگری برای‌مان
جز هیچ طوری ندارد
به عنوان خواننده‌ی بالفعل(نه مستتر) در دریافت معنای شعر و فرافکنی تجربیات شخصی بر اثر، باید اعتراف کنم که هنگام پر کردن شکاف‌ها و سپیدخوانی اشارات نوشته نشده در شعر نقاب، مدام تحت مانیه‌تیزم آخرین خوانه‌ی خواندنی بودم
و شعر
چون قطره‌ای…
هنوز نمی‌داند
گریه می‌‌کند
یا گریه می‌شود
با کانونی شدگی استعاره‌ی《شعر گریان》و عبور آن از منشور تأویل‌ها، در ارتباط با تحلیل ساختار محتوایی این اثر، می‌توان هر دو بُرد سیاسی و هنری این خوانه را برجسته کرد:
وقتی شاعر با قبای ژنده بر دوش وَ رخساره‌ی پرچروک از چین وُ رو سیَه، کنار عبور خیابان می‌ایستد و سایه‌اش را تصادف زیر می‌گیرد این یعنی مکانیزم خودکامگی در آن جامعه، رانه‌های سرکوب را استارت زده…
به زودی اهالی حکمت سینه با قلم شکسته، در تبعیدی خودخواسته به ممالک بیگانه پناهنده می‌شوند و آن‌ها که می‌مانند در می‌مانند و در چنین شرایطی‌ست، شاعر که به هر والزّاریاتی شده، مثل زمین نفس دزده می‌کشد، سرانجام زمین‌گیر شده در تختخواب خود زخمِ بستر می‌گیرد. یا پیاده در عبور تصادفن می‌میرد؛ یا_ با اندوه درونی‌اش مثل sguonk این(crying creature)موجود نایابی که دائمن می‌گرید و ردّ او را در روی زمین از جایِ اشک‌هایش پیدا می‌کنند، سرانجام در گوشه‌ای گرفتار شده و راه گریزیش نمی‌ماند؛ و نمی‌ماند!
خود را در اشک‌هایش حل می‌کند.

آذر۹۸

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *