در تلویزیون شما حتی نمیتوانید به چیز متفاوتی فکر کنید؛ دشمن این است.
ژان لوک گدار
آگوستین قدیس (که سدهها پس از ارسطو میزیست) در کتاب اعترافها نوشته بود: تا وقتی کسی از من نپرسیده باشد که زمان چیست، گمان میبرم پاسخ را میدانم و میتوانم زمان را تعریف کنم، ولی به محض اینکه کسی از من بپرسد زمان چیست، متوجه میشوم تعریفی از آن در دست ندارم.
به دنبالهی بحث آگوستین، برگسون نیز دربارهی زمان، بیان معروفی دارد: ما ادراک کمی از زمان را ابداع میکنیم، چرا که نمیتوانیم ادراک شهودی خود را تعریف کنیم.
اما زمان چه رابطهی علت و معلولی یا مستقیم و غیر مستقیمی با فرم دارد؟ البته که رابطه دارند اما هدف از نقل قولهای بالا، تشریح این رابطه نبوده و نیست، بلکه ایجاد اینهمانی بین وضعیت زمان و وضعیت فرم است؛ فرم نیز همانند زمان ( با توجه به بیان آگوستین و برگسون) تعریف دقیق، کامل و جامع ندارد. فرم، زیربنا و ساختار جهانیست که اثر هنری یا ادبی بر آن و در آن استوار است. اما این جمله تعریف فرم نیست، بلکه توضیح کوتاهیست بر چگونگی رابطهی اثر ادبی هنری با فرم. اما اینکه این زیربنا یا ساختار یا بستری که جهان اثر در آن شکل میگیرد چیست؟ ما اساسن نمیتوانیم به این پرسش که فرم چیست؟ پاسخی قطعی، نهایی و کامل برای تمام دورههای تاریخی ماقبل و مابعد از خود ارائه دهیم؛ چرا که فرم برخلاف مفاهیمی که مصداق بیرونی و عینی دارند، با درکی عینی قابل مشاهده، چارچوببندی یا تعریف نیست، بلکه تنها میتوان با کشف و شهود به فرم مورد نظر در اثر مورد نظر دست یافت. ما چارهای نداریم جز اینکه فرم را (به عنوان مفهومی انتزاعی) با ادراک شهودی در اثر ادبی هنری مورد نظر کشف کنیم.
اما در اینجا بحث را در حوزهی شعر متمرکز میکنم؛ آنچه در شعر با آن مواجه هستیم، نحوهی چیدمان کلمات است؛ اینکه چه کلمهای باید در کنار چه کلمهای بنشیند(رابطهی همنشینی) یا چه کلمهای باید به جای کلمهی دیگر بنشیند( رابطهی جانشینی).
این چیدمان کلمات است که وقتی روی فونداسیون قرار میگیرد، بدل به یک ساختمان میشود، حالا رابطهای که اجزای مختلف این ساختمان را به هم ربط میدهد، همان ساختار فرمی شعر است. البته باید تاکید کرد که این نگاه از زاویهی تعریف فرم نیست، چرا که ریتم، هارمونی، انطباق فضای زبانی و فضای معنایی و… همه بخشهایی از فرم آن شعر هستند. همانطور که در بالا گفته شد ما تنها میتوانیم فرم شعر مورد نظر را تشریح کنیم تا نه اینکه به تعریف از فرم نزدیک شویم، بلکه بتوانیم درک شهودی خود را از فرم در شعر دقیقتر کنیم.
نویسنده برای این امر از شعر کمدی نوشتهی پویان فرمانبر استفاده کرده است که در ادامه به تحلیل فرمیک آن به همراه سمت و سوهای جامعهشناسانهی این شعر میپردازد.
” کمدی”
هرروز
تلویزیون را تنت کنی
از دکمهای به دکمهای دیگر
برادرت را بپرسی
و از چروکهای پر از اما
روی آستینت
دروغ بشنوی
بعد
با یقهای که کسی نمیگیرد
خودت را مرتب کنی
تا مادرت راضی
و راضیه را
که یا ضامن چاقوست
یا چاق بیضامن
دوستدخترت نگاه داری
بعد
بند به بند
برادرت هی زیادی
و سنگین شود جیبهات
افتاده شوی
بعد
مثل یکهو
خود را از همه پرتاب کنی
انقلاب کنی
لخت در اتاقی
که دارد نگاهت میکند
کمد دیواری
پویان فرمانبر
اما قبل از آن باید این نکتهی مهم را یادآور شوم؛ کار شعر انتقال معنا به گونهای که در مدرسه یا دانشگاه یاد گرفتهایم نیست، شعر امروز معنادار نیست بلکه معناساز است؛ از هرچه معنای پیشین و از قبل تعیین شدهست، خالیست. شعر خودویژه، معنای خودویژهی خود را با فرم مخصوص خود میسازد. این کندوکاو و کشف در لابهلای کلمات( جهت کشف فرم) است که میتواند مسیر تاویل ما را هموارتر کرده و ما را به جهانی تازه با معنایی تازه برساند.
در شعر فرمانبر، فرم اسلحه است و زبان و کلماتش گلولههایی آمادهی شلیک. اما این اسلحه رو به که یا چه نشانه رفته؟ رو به آنچه که ابزار قدرت است، به آنچه میخواهد با همسانسازی و یکشکلسازی، فردیت را سلب کرده قدرت توده را کور و جامعه را سر به راه کند. مولف کار را با این تمهید آغاز میکند: ” هرروز تلویزیون را تنت کنی” به تن کردن تلویزیون عبارتی نیست که به ظاهر معنایی داشته باشد. اما مولف با استفاده از سیستم همنشینی کلمات، فعل تن کردن را همنشین تلویزیون میکند تا با استفاده از این مقدمه و تمهید، مخاطب را به معنایی تازه از تلویزیون یا به طور کلی رسانه به عنوان لباسی همشکل یا یونیفرم برساند. سپس این یونیفرم (در انطباق با فرم شعر) بدل به سلاحی علیه رسانه، قدرت، پروپاگاندا و همسانسازی رسانه میشود.
او ادامه میدهد:
“از دکمهای به دکمهای دیگر
برادرت را بپرسی
و از چروکهای پر از اما
روی آستینت
دروغ بشنوی ”
مولف دکمه را به مثابهی رسانههای مختلف میداند که با بستن یکی پس از دیگری، رسانههای گوناگون را چک میکند و حالا دارد از “چروکهای پر از اما روی آستین دروغ میشنود” ؛ رفتار پارادوکسیکال رسانه در تهیهی خوراک توده ، منافع آنها که پشت رسانهاند، منافع تامینکنندگان مالی رسانه، قدرتی که میکروسیستمهای این ماکروسیستم را کنترل میکند، سوژههایی بعضن بیاهمیت که در برهههای زمانی حساس توسط رسانههای مسلط در بوق و کرنا میشود تا ذهن جمعی جامعه را از مسائل اساسیتر منحرف کند و… همه و همه “چروکهایی پر از اما” هستند. چروک که در ظاهر معنایی مشخص دارد، در همنشینی با کلمات دیگر این سطر و سطرهای قبلی و بعدی، حالا مفهوم تازهای یافته و به پیشبرد فرم شعر، در جهان معنایی آن کمک میکند.
” بعد
با یقهای که کسی نمیگیرد
خودت را مرتب کنی”
رسانه طوری بلاهت را سراسری کرده که دیگر ” کسی یقهاش را نمیگیرد” رسانه نقش همسانساز جامعه را به خوبی ایفا میکند، او قدرت را منتقل میکند، قدرت را که در اصل پتانسیل منفعل جامعه است، میدزدد و آن را به انرژی جنبشی فعال قدرتمندان پشت رسانه منتقل میکند. اما این تنها قدرت خوابیدهی جامعه نیست که منتقل میشود، بلکه مولفههایی را نیز با هدف رام کردن افراد جامعه، به آنان مننتقل میکند؛ تزریق روزمرهگی و ایجاد سبک زندگی یکسان و دلخواه اریکهنشینان، به طوری که دیگر کسی سبک زندگی ویژهی خود را که شکلدهندهی فردیت فرد و در نهایت آزادیست، ندارد. افراد جامعه باید زیست همشکل داشته و البته رام باشند! پس ” خودش را مرتب میکند” تا در نبود ذهنهای باز و چشمهای بیدار، به بلاهت و حماقت عمومی تن دهد.
اما باید این نکته را اضافه کنم؛ همانطور که میبینید، مرتب کردن یا یقهی کسی را گرفتن عباراتی نیستند که بتوانند به تنهایی منتقلکنندهی تاویل بالا باشند، بلکه این فرم شعر است که( با استفاده از سیستم همنشینی و جانشینی) باعث کشف تاویل تازه از جهان معنایی شعر میشود.
” تا مادرت راضی
و راضیه را
که یا ضامن چاقوست
یا چاق بیضامن
دوستدخترت نگاه داری”
رسانهها با سیاستگذاریهای مختلف در عرصههای گوناگون، بلاهت را تزریق و عمومی میکنند. که اخبار جهتگیرانه و پوشش ناکامل، بخشی از آن است. اما بخش دیگر، خود را در بعد فرهنگی نشان میدهد؛ رسانه با پخش سریال، رسالت خود را در قالب فرهنگ و هنر و مسائل اخلاقی و البته سرگرمی(!) نشان میدهد. اغلب خوراک بدترکیب این بخش از رسانه را سناریوهای عاشقانهای شکل میدهند که جز در سطح شنا نمیکنند و آنچه تبلیغ میکنند، جز سانتیمانتالیسم سنتی و پلاسیده در حوزهی روابط اجتماعی نیست. بله! اینگونه است که به سادگی ذهن راحتطلب و سنتزدهی مخاطب میپذیرد. البته با رنگ و لعاب جذابی که باعث میشود نشست بیشتری در ناخودآگاه عمومی پیدا کند. اینگونه، افراد را از تصمیمهای فردی در روابط خصوصی و عمومی، براساس خردی فردی و مدرن که میتواند نتیجههای بزرگتر و البته خطرناکتری داشته باشد، بازدارد.
“مادر” که از نسل پیشین است، مدام راضی به دنبال کردن این کالای فرهنگیست، پس نگاه رسانه در ناخودگاه مادر چنان نشست کرده که بدل به نگاه مادر شده و با آن زاویه دید، پسرش را مدام نصیحت و نکوهش میکند و اینگونه است که سنتهای پیشین در روابط خصوصی و اجتماعی نسل به نسل در حال انتقال است و شاید بزرگترین اثر ماندگار رسانه نیز همین باشد!
اما “راضیه” که معشوقهی سریالهاست، هماره باید “ضامن چاقو” باشد؛ عشقی که جز اسارت و البته سادومازوخیسم نیست. و در انتها زن را بدل به ابژهای منفعل و بدون فردیت کرده و عشق، که جز عطر آزادی نمیپراکند، بدل به بیماری روانی میکند. زن به عنوان ابژهای تاریخی، در رسانه بدترکیب شده، او خودش نیست، او یک ” چاق بیضامن” است؛ چه در سطح ظاهر، چه در عمق کنش و رفتار. زنان با آرایشهایی یکسان، جز تبلیغ همسانسازی این جنسیت نمیکند. زنان بیش از مردان باید همسان باشند؛ چرا که او هنوز از دندهی چپ مرد آفریده شده و خوی شیطانی و گمراه کننده، هنوز در وی موج میزند. نگاه رسانه به زن، هنوز سنتی و پیشاقرونوسطاییست، لازم باشد بهرهاش را در تبلیغات و صنعت پورنوگرافی میبرد، لازم نباشد، همان زن است مثل میلیاردها زن دیگر همسان! حالا راوی حق انتخاب دیگری ندارد جز اینکه یکی از این همسانها را برای رابطهی شخصیاش انتخاب کند : ” دوستدخترت نگاه داری” انتخابی بین دو عروسک هماندازه. اما رسانه باهوش است پس یکی را با موی مشکی و دیگری را بلوند قالب میکند، که به ظاهر، حق انتخابی را در بستری از آزادی القا کند، اما جز انتخاب بین جبر و جبر نیست.
“ضامن چاقو” ، ” چاق بیضامن” ، و ” دوستدختر” در ادامهی ساختار شعر، سازندهی فرم معنایی آن هستند که در این شعر با کارکردی خاص، نویسندهی این تحلیل را به تاویلی خاص، برای کشف فرم آن میرساند.
“بعد
بند به بند
برادرت هی زیادی
و سنگین شود جیبهات
افتاده شوی”
برادر یا همنوعی محبوس، سانسورشده، نادیده گرفته شده از سوی رسانههای مسلط، نشانهای دال بر آنان که نه برگشتی دارند و نه پیش رو چندان روشن است. آنان که در دروغ و پروپاگاندای رسانهای، عین حقیقتاند. اما آنان که بلندگو در دست دارند، میخواهند کور بمانند تا معدودی که منافع و سرمایه دارند، در امنیت چپاول کنند. برادر تمامی کسانی هستند که در جنگ با سرمایهداری و مکانیزمهای مدرنشدهی آن، از سوی بوقهای مدعی مهجور میمانند تا حقیقت برای جامعه همچنان زیر سایهی دستهای خیمهشبباز پنهان بماند.
مولف روایتی موازی، پنهان و مرموز را در دل سطر چهارم آغاز کرده: ” برادرت را بپرسی” و بعد روایت موازی را در این اپیزود تکمیل میکند تا در این شکست روایت، به ابعاد دیگری از فرم به مثابهی سلاحی علیه رسانه پرداخته شود.
“او” مدام پی حقیقت و آنها که حقیقتمدارند میگردد، دنبال “برادر” که گوشهی رینگ افتاده و به عمد نادیده گرفته میشود. در عین حال، او حالا با انباشتی از کالای فیک خبری، فرهنگی و تصویری نمایشی، جعلی و دروغین از جامعهای که در بطن آن زیست میکند مواجه شده. و جیبهای این پیراهن(تلویزیون) از این انباشت چنان سنگین شده که فرد نوعی در حال شکست و افتادن است. او در بزنگاهی تاریخی بین پذیرش شکست و انکار باتلاقی که ابزار رسانه، این دست قدرت، برای او مهیا کرده قرار دارد.
” بعد
مثل یکهو
خود را ز همه پرتاب کنی
انقلاب کنی
لخت در اتاقی
که دارد نگاهت میکند
کمد دیواری ”
اما بالاخره تصمیم میگیرد تا هرطور شده از این باتلاق بیرون بزند. تا برای او انتخاب نکنند، تا انتخاب نشود، بلکه انتخابی کند که در بستری از آزادیست. تا فردیت، محوریت سبک زندگی، نوع نگاه، انتخاب و سرنوشت او باشد. از همین رو لباس یا یونیفرم (تلویزیون) در میآورد تا از همشکلی خوابآلود گلهوار جامعه فاصله بگیرد.
اما این میان مشکلی هست؛ قدرت قواعد بازی را طوری طرحریزی کرده تا بتواند در وضعیت دموکراتیزه شدهای به افراد جامعه نزدیک شود. پس رسانههای عمومی و جمعی مثل تلویزیون، روزنامه و … بدل به شبکههای اجتماعی و در کل فضای مجازی شده تا بتواند به جای هدایت گلهوار، تاثیرات و القائات پیشین را روی فرد به فرد افراد جامعه داشته باشد. پس ” کمد دیواری” که مجموعهای از این دست یونیفرمهاست، به سمت بازیهای تازه قدرت و سرمایهداری اشاره میکند. و نشان میدهد؛ آنکه میخواهد از دایره بیرون بزند، حالا با گزینههای به ظاهر دموکراتیکتری مواجه است که ساخته و پرداختهی قدرتاند، طوری که حتی نفوذپذیرتر از رسانههای سنتی عمل میکنند.
قدرت در عصر حاضر دیگر کمتر مثل یک تصویر شرارتبار کلی عمل میکند؛ چرا که به دلیل مبارزات تاریخی زیادی که علیه قدرت و ابزار آن شده، او میخواهد این مبارزات را خود هدایت، کنترل و در نهایت سرکوب کند. پس به جای ارائهی نمایهای کلی و شرارتبار ، به صورت رایزومی عمل کرده و دموکراتیزه شده، در گوشیهای موبایل تکتک افراد جامعه حضوری فعال دارد، شاید ساختار قدرت در هدایت تودهی جامعه تغییر کرده اما ماهیت نه! و این همان کمد دیواری مولف است با تمام یونیفرمهای جدیدتر و شاید حتی در رنگها و اندازههای گوناگون! این همان تراژدی-کمدی فرد نوعیست که وقتی ” خود را از همه پرتاب میکند” با قواعد جدیدی از همان بازی قبلی روبروست.
به ظاهر مولف در فرمی دایرهوار بهتر بگوییم؛ تکرارپذیر، این بازی قدرت را در هدایت افراد جامعه نشان میدهد، اما دقیقتر که بشویم؛ به جای فرمی دایرهوار، فرمی مارپیچی را از بازی قدرت شاهدیم؛ منحنی تا میآید بدل به دایره شود، به دایرهای کوچک و سپس کوچکتر بدل میشود. قدرت، تلویزیون را در این هدایت جمعی، به درون گوشیهای تلفن میبرد، و این مارپیچ روزبهروز کوچکتر میشود و حق انتخاب و نوع زندگی را برای افراد جامعه محدودتر میکند.
این محدوده آنقدر تنگ میشود تا قدرت با تودهی جامعه طوری اینهمان میشوند که اساسا دیگر صدای مخالفتی وجود نداشته باشد! اما مولف با استفاده از این فرم مارپیچ، در عین حال به انکار این مارپیچ میپردازد؛ کمد دیواری به عنوان نقطهی عطف این شعر اشاره به فرایندیست که قدرت، قواعد بازی را طراحی میکند و آنان که میخواهند از این مارپیچ بیرون بزنند، باید خود قواعدی برای بازی خود طراحی کنند؛ به عبارت دیگر آنکه میخواهد از این مارپیچ گیج ” خود را پرتاب کند” باید ریشهیابی کند، ساختار را ویران کند و ساختاری فردی بنا کند، طوری انعطافپذیر، که بتواند دوباره خود ویران و از نو بنا کند. چرا که دیگر رسانههای مسلط برای پروپاگاندا، نیازی به پخش مارش نظامی و رژه پیادهنظام و سوارهنظام ندارند، آنها سریال میسازند، کالای خوراکی و پوشاک تبلیغ میکنند و اپلیکیشن طراحی میکنند.
قدرت در قرن بیست و یکم مدام ابزارهایش را افزایش میدهد تا جایی که حتی به جذب مولفهها و المانهایی میپردازد که در طول تاریخ در جنگ ستیز مداوم با آنها بوده ( نمونهاش انتخابات اخیرمجلس نمایندگان ایالات متحده که جمعی از زنان دوتابعیتی، اقلیت مذهبی، آفریقاییتبار، سرخپوست و دگرباش جنسی و… رای آوردند! اما همین قدرت بود که در انتخاباتی که بوش پسر برای بار اول رئیس جمهور ایالات متحده شد، حدود ۱۷۰هزار رای را در ایالت فلوریدا بدون دلیل رد کرد! قدرتی که باعث شد هیچ رسانهای گزارشی تهیه نکند که چرا در بیست سال اخیر حقوق کارگران در آمریکا کمتر و ساعت کاری آنها بیشتر شده است! ) قدرت برای تطهیر خود به جذب این المانهای به ظاهر خلاف جریان سابقاش میپردازد، تا بیش از پیش، به من و شما نزدیک شود.
قدرت، با ابزار رسانه، برای اینکه راست بگوید و باور کنید، دروغ میگوید.
منبع: مجلهی ازنو شمارهی اول