آزادی کدام است آزادی؟ آزادی اسبیست خسته و لنگان و هر روز بار میشود از فِشَنگ! وطن؟ کدام است وطن؟! آن سرزمینی کە روزی، چندین بار بە غارتش میبریم ؟ آن دشتی که برهوتش کردەاند آن قلهای که تابوت گشته …
بیشتر بخوانید »شعر «تن فروش» از شیرکو بیکس/ برگردان: هلاله محمدی
“تن فروش” تن فروشی در خیابان اصلی شهر دامنش را بالا کشید و فریاد زد من فقط تن خودم را میفروشم تنها خودم و بس! اما در همین خیابان میبینمشان کسانی هستند که تن کوه و تن دشت و، تن …
بیشتر بخوانید »شعر «بینشان» از شیرکو بیکس
بینشان در برابر چشمهای آسمان ابر را در برابر چشمهای ابر باد را در برابر چشمهای باد قطرهی باران را در برابر چشمهای باران خاک را دزدیدند، و سرانجام در برابر همه چشمها دو چشم را پنهان کردند چشمهایی که …
بیشتر بخوانید »شعر سرزمین از شیرکو بیکس
سرزمین پیش از برافراشتن پرچم من آزادی رنگهای آن را میخواهم پیش از سرود من استقلال واژههایش را میجویم پیش از رادیو من رهایی همهی صداها را خواهانم پیش از تلویزیون من خواهان استقلال جغرافیای همهی چشمهایم و پیش از …
بیشتر بخوانید »شعر پیانو از شیرکو بیکس
“پیانو” باری دستەای از پرستوهای دل شاعران هر پنج قارەی این جهان پر گشودند و بە آرامی در صندوقی آشیان گُزیدند بعدها آن صندوق “پیانو”شد! شاعر: شیرکو بیکس برگردان: هلالە محمدی جارێ بەڕیز پۆلێ پەڕەسێلکەی دڵی شاعیرانی هەر پێنج قاڕەی …
بیشتر بخوانید »شعر غروب از شیرکو بیکس
در باران شعرم چتریست برایت گاە در آفتاب شعرم میشود خنکای نسیم و سایە هنگام سرما آتش و شبانگاە، چراغت هر زمان کە چتر و نسیم و سایە و آتش و چراغ من کنارت نبودند تو بدان آنگاە شعرم غروب …
بیشتر بخوانید »