«تصاحبم کن» تصاحبم کن مرا وطن خود کن یک زیبا باش دیکتاتور پرچمی برافراز به رنگ چشمات سرودی از تارِ صدات سپاهی از جنگاوران زیبائیات تصاحبم کن مگذار جز تو گُلی در جانم بشکفد پروانەای پر بزند جویباری بخروشد کودک …
بیشتر بخوانید »شعر “کیست از من خستهتر؟” از عبداللە پَشِو/برگردان:هلاله محمدی
کیست از من خستهتر؟ من معشوقهای داشتم مانند قطره اشکی در مردمک چشمهایم گیر کردە بود در روزی بهاری از سال هفتاد از چشمهایم جدا شد از آن روز تا به امروز من دیوانهای آن قطره اشک بینام و نشانم …
بیشتر بخوانید »شعر «آزادی» از شیرکو بیکس/ برگردان: هلاله محمدی
آزادی کدام است آزادی؟ آزادی اسبیست خسته و لنگان و هر روز بار میشود از فِشَنگ! وطن؟ کدام است وطن؟! آن سرزمینی کە روزی، چندین بار بە غارتش میبریم ؟ آن دشتی که برهوتش کردەاند آن قلهای که تابوت گشته …
بیشتر بخوانید »شعر «تن فروش» از شیرکو بیکس/ برگردان: هلاله محمدی
“تن فروش” تن فروشی در خیابان اصلی شهر دامنش را بالا کشید و فریاد زد من فقط تن خودم را میفروشم تنها خودم و بس! اما در همین خیابان میبینمشان کسانی هستند که تن کوه و تن دشت و، تن …
بیشتر بخوانید »شعر «بینشان» از شیرکو بیکس
بینشان در برابر چشمهای آسمان ابر را در برابر چشمهای ابر باد را در برابر چشمهای باد قطرهی باران را در برابر چشمهای باران خاک را دزدیدند، و سرانجام در برابر همه چشمها دو چشم را پنهان کردند چشمهایی که …
بیشتر بخوانید »