خانه / بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان

داستان “عبور” نوشته‌ی هانیه سلطان‌پور

سه روز پس از طلاق‌مان فهمیدم که تنهاتر نشده‌ام. و این همان‌چیزی بود که خوشحالم کرد اما هنوز حزن تنهایی مزمن سال‌های گذشته روی سینه‌ام سنگینی می‌کرد و وزنش را روی استخوان‌های قفسه‌ی سینه‌ام حس می‌کردم.  آدم‌ها معمولا درباره تنهایی …

بیشتر بخوانید »

داستان “نباشی چه می‌شود” نوشته‌ی ساحل نوری

امروز رفتم‌ سراغ آینه‌ی توی هال، یک‌هفته‌ی پیش آینه‌ی اتاق را شکستم، دستم را که تکان می‌دهم هزار دست شکسته زیر پایم تکرار می‌شود. فکر می‌کنم، اگر پرسید چرا شکسته می‌اندازم گردن گربه سیاهه که باز حوصله‌اش از کوچه سر …

بیشتر بخوانید »

داستان “ما و مطب ساحلی دکتر «ی»” نوشته‌ی مهدیه کوهی‌کار

ما همه اینجا آمده‌ایم تا دکتر «ی» را ببینیم. نشسته‌ایم توی بزرگ‌ترین سالن انتظار شهر، میان این دیوارها و زیر این سقف بلند شیشه‌ای. نفس داده‌ایم به هوای دم‌کرده‌ی این ساحل و چشم دوخته‌ایم به دریای این‌ شهر که وقت …

بیشتر بخوانید »

داستان ” ریشه‌های چنار،پیچیده دور کفن بابا” نوشته‌ی آزاده محمدزاده

جنازه‌‌ی آقام را گذاشته بودم عقب نیسان و خودم نشسته بودم پشت فرمان و رانندگی می‌کردم.دیروز،درست وسط دعوا با آن مرد غریبه مامان تلفن زد.دفعه‌ی اول جوابش را ندادم.مرد روبروی صورتم ایستاده بود و یقه‌ام را گرفته بود.چشمانش انگار داشت …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه «مرد دیوانه» نویسنده: «امیرحسین فرمانبر»

روی یک صندلی پلاستیکی، روبه‌روی آدمی عینکی با ریش پروفسوری که مشغول نوشتن است، نشسته‌ام. سرش را بالا می‌آورد و از من می‌پرسد: – خب! امروز حالت بهتره؟ کمی سعی می‌کنم به یاد آورم که صبح کجا از خواب بیدار …

بیشتر بخوانید »

داستان «بالای دار» نویسنده «مهری پاشا فامیان»

در یکی از صبح‌های آفتاب‌نزده‌ی سال۱۳۵۴ درهای زندان یکی پس‌از دیگری از‌هم باز می‌شدند. سرما به زور لای پیرهنم می‌ره و لرزه به‌جونم می‌ندازه. یهو دلم لک می‌زنه یه دل سیر نفس بکشم به‌جای اون‌همه‌سال که نکشیدم؛ عمیق و عمیق‌تر… …

بیشتر بخوانید »

چت‌فیکشن «به حساب احسان» از «شکیبا معظمی»

(۷:۰۵ صبح) K2 : بچه‌ها من دارم میرم پیش مشتری جدیف K2 : جدید* U5 : اوووو. از کجا پیداش کردی؟ K2 : یه رازه 😏 U5 : نخوردمش که W9 : هنوز قبلیه حساب نکرده بعدیو پیدا میکنیا ناقلا …

بیشتر بخوانید »

چت‌فیکشن “سفر” از “هلاله محمدی”

فاطمه: سلام هلی خوبی؟ هلاله: سلام فاطی جون تو خوبی عشقم؟ فاطمه: مرسی بخوبیت، فردا چند شنبهس؟ آوات: سلام فاطی آوات: هیلو هلی آوات: ٱه منم نمیدونم چند شنبه س😁 هلاله: درود خوبی؟ دوشنبه‌س فاطمه: آوات آخه تو میدونی دیشب …

بیشتر بخوانید »

مقاله‌ “چت‌فیکشن” نوشته‌ی مهدی قاسمی شاندیز همراه با چت‌فیکشنی از ساحل نوری

چت فیکشن: سبک جدیدی از روایت در عصر پسامدرن می‌توان گفت که داستان به نوعی زاییده‌ی تخیل و دارای جهانی ساخت‌مند است که در قلمرو خود واقعی می‌نماید. هر داستان به‌عنوان یک مؤلفه‌ی بارز از روابط انسانی دارای قدمت دیرینه‌ای …

بیشتر بخوانید »

داستان «حصیرآبادی‌ها و یک نفر دیگر» از «ایمان مسگرزاده»

آفتاب کم‌رمق صبحگاه مه آلود که از پس تپه‌ی انبار باروت روی زاغه‌های حلبی و بلوکی حصیرآباد نشست، تقریباً کارش تمام شده بود. هن‌هن کنان و عرق ریزان به دسته‌ی موریانه زده‌ی بیلش تکیه زده بود و داشت به چرخ …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه «نیالا» از «حامد اسماعیلیون»

از مینی‌بوس پیاده شد. کوله را روی شانه‌اش چرخاند. ایستاد، سرش را بالا گرفت و دور و بر را تماشا کرد. گاری دستفروش‌ها، شعارهای روی دیوار، صدای کرکر خنده‌ی دخترهایی که به آن‌سو می‌آیند، سپور پیری که بغل وا کرده …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه «من آن گاوم» نوشته‌ی ساحل نوری

من آن گاوم جرینگ جرینگ… نعره‌ی جمعیت صدای مرگ می‌دهد، مخلوط پوست و خون از لابه‌لای زنجیرهایی که حالا قرمز شده… جرینگ جرینگ… تن‌های لخت، لرزش سینه‌ها، تلو‌تلو می‌خورند… جرینگ جرینگ… عرق و جوراب نشسته قاطی با گلابی که بوی …

بیشتر بخوانید »