“گودبای پارتی” مثل هالی که حال ندارد در میروم از بین خالی که برنمیگردد از هند تا در آخرین سفر برقصد با دریا مانترا که سفرهای گود کرده لای پای کمونیسم صدفهای روی میز شور نیست شور میکنند و تنی …
بیشتر بخوانید »شعری از «وحید پورزارع»
تاس به هر عدد که بیفتد رذالت این جهان است و رفاقتِ معصوم انگشت دارم از تهِ استکانی به تو نگاه میکنم که زیباتر اگر نباشی وارونه نشستهای در این رابطه که حکم مسلم است و عاشق اگر منم پی …
بیشتر بخوانید »شعر «ترجیح میدهم» از «ویسلاوا شیمبورسکا»
سینما را ترجیح میدهم گربهها را ترجیح میدهم درختانِ بلوطِ کنارِ رود وارتا را ترجیح میدهم دیکنز را بر داستایوفسکی ترجیح میدهم خودم را که آدمها را دوست دارد بر خودم که بشریت را دوست دارد، ترجیح میدهم ترجیح میدهم …
بیشتر بخوانید »شعر «سطر قبلی» نوشتهی پویان فرمانبر
«سطر قبلی» کسی که در سطرهام پىِ نبود میگشت برگشت و موهاش را به باد داد تا بگردم پی چیزی که نیست برگشتم کسی اما نبود جز من نبودم و در موهام… در من همیشه چیزی هست که چیزی …
بیشتر بخوانید »شعر «شرطبندی» از «مهدی قاسمی شاندیز»
فرقی نمیکند برنده اگر رو نیاید تاس نمیریزم ریخت و مثل چرخ اسمی دوخت برای راست که هرچه بلد دروغ نیست حتا جنگ که در خانه نماند به صفحه زد تشر بیاما و اگر این کوچک دوپا روی مداری قرضی …
بیشتر بخوانید »شعر “رقص مرگ”نوشتهی مریش
رقص مرگ چشم که میریزد اکران میشود پا پرده اما سرخ روی پلک نفس میدهد چون دود که میپیچد میکشد بالا دمی را چارپایه زیر پا میدزدد نفس دم نمیدهد باز دم و نان گردن میزند هنوز داغ است استخوان …
بیشتر بخوانید »شعر «قصهی ناتمام» از «بیژن نجدی»
یکی بود یکی نبود شاید هم بود شاید چه بسیار بودند و فقط یکی بود که نبود با یکی بود و چه بسیار که نبودند مادربزرگ آغاز خاطرات ما با گیس بلند و سفید ایمان داشت که یکی بود یکی …
بیشتر بخوانید »شعر «کشیده» از «هیوا باجور»
“کشیده” به دردی که دارم نخورد لباسی که لخت کردم نپوشید تا دست کشیدم کشید مشتی برداشت برای دستی بالاتر از اجازه کلاس گذاشت و حرفی که نگفت فرقی نداشت با اشاره ای که هدف گرفتم آشنا نبود و با …
بیشتر بخوانید »شعر “صندلی در برف” از “جین هیرشفیلد”
سفید میشود صندلی در برف مثل هر چیز دیگری فربه… با اینحال حالش گرفته همیشه بیشتر از تختی کلاهی یا خانهای حتی تنها برای اینست صندلی تا متوقف کند برای هرکس لحظات کمی را که زودگذر و منعطفند …
بیشتر بخوانید »شعر «نفیر زمستانی» از «بیژن الهی»
و آن پرنده اگر تن به باد نمیداد نمیدیدی باد از کدام سوست نمیدانستی آتشِ یاقوت بر انگشتت از چه خاموش شدهست پس با همین خموشیده با همین نگین نامه را سر به مهر نما این نفیر زمستانی… این صدا …
بیشتر بخوانید »شعر «از این راهها» نوشتهی حافظ موسوی
«از این راهها» از این راهها هم میتوانستی آمده باشی یا حتی آمده بودی که سرخسها اینگونه سر خم کردهاند از جنگل بلوط بالا رفتیم امرودهای نرسیده را تماشا کردیم و رسیدیم باران ایستاده بود و قارچها چترهایشان را زیر …
بیشتر بخوانید »شعر «مست هستیم» از یانیس ریتسوس
مست هستیم ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاوردهایم مست از بوسههایی هستیم که هنوز نگرفتهایم از روزهایی که هنوز نیامدهاند از آزادی ای که در طلبش بودیم از آزادی ای که ذرهذره به دست میآوریم …
بیشتر بخوانید »