من همسر پادشاه بودم. از او فرزندی در شکم داشتم. جنگ بود و کاخ در محاصره دشمن. خاطرم نیست پادشاه کشته شده بود یا اسیر. فرصت تنگ بود. دالانهای پیچدرپیچ کاخ را به سرعت پیمودم. سوار بر آسانسوری مخفی به …
فوریه, 2024
سپتامبر, 2023
-
17 سپتامبر
داستان “نباشی چه میشود” نوشتهی ساحل نوری
امروز رفتم سراغ آینهٔ توی هال. یک هفتهٔ پیش آینهٔ اتاق را شکستم. دستم را که تکان میدهم، هزار دست شکسته زیر پایم تکرار میشود. اگر پرسید چرا شکسته، میاندازم گردن گربهسیاهه که باز حوصلهاش از کوچه سر رفته و …
دسامبر, 2022
-
11 دسامبر
داستان کوتاه “کلاف سردرگم” نوشتهی بهرام صادقی
یک چیز نامرئی هست مثل دست که نمیبینمش اما احساسش میکنم و ادراکش میکنم. مرا هُل میدهد این طرف و آن طرف… – آهان! کمی سرتان را بالا بگیرید. ابروهاتان را از هم باز کنید. بخندید. چشمتان به دوربین باشد. …
آگوست, 2022
-
8 آگوست
داستان کوتاه “آدم شدم” نوشتهی ساحل نوری
آنقدر در خود فرو رفتهام که تنم کوچک شده. لباسها روی بدنم عزا گرفتهاند. هرچه انتظار از خودم داشتم ته کشیده. تنم شورش کرده. جداییطلب شده و توطئه میچیند. پاهایم یک سو میروند و دستهایم سر از یک جای دیگر …
آوریل, 2022
-
26 آوریل
داستان کوتاه “بیمارستان سینا” نوشتهی امیرمحمد محدثی
حوالی شش صبح از صدای نالههای کاوه از خواب پرید. روی صندلی کنار تخت بیمار خوابش برده بود. کاوه همینطور که به ملافهها چنگ میزد و ناله میکرد کلمات نامفهومی از زبانش بیرون میآمد. کلماتی که معلوم نبود از تأثیر …
مارس, 2022
-
14 مارس
داستان کوتاه “باز هم داستان بنویس” نوشتهی سمیرا مسعودی
حتماً باید راهی باشد تا بتوانم در داستانم چروکهای روی پیشانیات را عمیقتر نشان دهم. موهایت بلوند نیست قهوهای کمی روشن است، اما خودت یک بار گفتی موهایت را که بلوند میکنی چروکهای روی پیشانیات بیشتر خودشان را نشان می.دهند. …
فوریه, 2022
-
12 فوریه
داستان “ما و مطب ساحلی دکتر «ی»” نوشتهی مهدیه کوهیکار
ما همه اینجا آمدهایم تا دکتر «ی» را ببینیم. نشستهایم توی بزرگترین سالن انتظار شهر، میان این دیوارها و زیر این سقف بلند شیشهای. نفس دادهایم به هوای دمکردهی این ساحل و چشم دوختهایم به دریای این شهر که وقت …
ژانویه, 2022
-
12 ژانویه
داستان کوتاه “عطــر خـوش چــای” نوشتهی فریبا عنابستانی
مامان میلهای بافتنی را توی دستهایش جابهجا میکند. نخ دراز کاموا را هزار دور میپیچد دور انگشت اشارهاش و دوباره شروع میکند، یکی زیر، یکی رو… نگاهم زل شده روی چین و چروکهای صورتش که حالا دیگر قابل شمردن نیستند. …
دسامبر, 2021
-
22 دسامبر
داستان کوتاه “چشم شهلایی” نوشتهی سحر حسنوند عموزاده
هر شب رأس ساعتِ هشت صدای جیغِ همسایه بالاییمان بلند میشود. من گوشهایم را میگیرم تا بهقول مادر زبالهدونی کسوناکس نشوم، اما مادر در این چندوقت تا صدایشان را میشنید پنجرهها را میبست؛ در تراس را چفت میکرد؛ دستمال بلندی …
نوامبر, 2021
-
13 نوامبر
چهارمین گاهنامهی ادبی آنتیمانتال ویژهی ادبیات و اسطوره
نخستین گاز ما به سیب سرآغاز پرسشهایی شد که هبوطمان را به دنبال داشت، به ادبیات گره خورد، با تخیل درآمیخت و برای کشف و دانستن چیستی خود، اسطورهها را پدید آورد. داستانهایی به ظاهر حقیقی که خدایان را میآفرید، …
سپتامبر, 2021
-
28 سپتامبر
داستان کوتاه “میخواستم آینه را سخن بگویم” نوشتهی بهمن بابالویان
همهی این احوالاتی که شرح خواهم داد در یکی از ماههای سال خیلی گرم دو هزار و پنجاه میلادی اتفاق میافتد، یعنی سالی که آویزان است از وسط دو تا شقهی مهبل قرن بیست و یک میلادی، به همان اندازه …
-
3 سپتامبر
داستان کوتاه “ملغمهای به نام زندگی” نوشتهی فرناز قربانی
زنهای سیاهپوش، کیپ تا کیپ هم، دور اتاق نشستهاند. خط چشم کشیده و کرمپودر مالیده و موهای زرد و قهوهای و شرابی؛ اما به احترام صاحب عزا که من باشم، لبهایشان بیرنگ و رو است. سحر هم همین کار را …