خانه / شعر (صفحه 9)

شعر

شعر «بدن» اثر پویان فرمانبر

«بدن» مثل یک رود که از کجا ریخته بر ادامه غم شده‌ام در غرق و تخت‌خوابم که آخرین سنگر است دیگر خواب نمی‌بیند مگر بیدار… با دست‌هام که مثل چرخ‌و‌فلک بالا می‌روند برای پایین دست بدهم با کی؟ با چی؟ …

بیشتر بخوانید »

شعر “رأس ساعت سه” از “محمد آشور”

«رأس ساعت سه» اینجا هنوز ترس رأس ساعت سه ایستاده است در چار راه _چاره‌ای نبود_ ساعت سه بود… ایستادم پلیس قرمز بود… عقربه‌ها سبقت… اعداد له شده کسی برای رفتن نمانده است راه افتاده بود… همه‌جا سایه… تمام ساعت‌ها …

بیشتر بخوانید »

شعر «سقوط» از شروین شهریاری

‍ “سقوط” روی گونه‌ام بال درآورد و پرکشید در هوایی که شعر پرواز می‌کرد بال می‌زد پا به پای فرود و از دوربین عابر پیاده عکس پرواز می‌چکید ولی یکهو فروپاشید مثل سقوط با دردی که ول‌اش کرده بود فراری …

بیشتر بخوانید »

شعر “در آستانه” از “احمد شاملو”

“در آستانه” باید اِستاد و فرود آمد بر آستانِ دری که کوبه ندارد، چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و اگر بی‌گاه به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید. کوتاه است در، پس آن به که فروتن باشی. آیینه‌یی نیک‌پرداخته …

بیشتر بخوانید »

شعر «تیر خلاص» از مریش

تیر خلاص عمود بر تیرک ستاره‌ شماره می‌… مثل وقتی که شب‌ در تاروپود پتو قاصدی می‌شد که پر می‌داد رویا را گوش‌ در چهارگوش تیر می‌کشید یک، دو، سه…. تمام نمی‌شد زوج یا فرد حلقه‌ها بی انگشت حک شده …

بیشتر بخوانید »

شعر “آدم‌های بهاری” از “بیژن الهی”

آدم‌های بهاری چه می‌کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟ چه می‌کنید با پروانه‌یی که به آب افتد؟ از سر هر انگشت پروانه‌ای پریده ست.  پروانه‌ی کدام انگشت تشنه بود؟ پروانه‌ی کدام انگشت به آب می‌میرد؟ من بارها اندیشیده‌ام من …

بیشتر بخوانید »

شعر پای در خاطرات برنج از بیژن نجدی

پای در خاطرات برنج دویدیم و دویدیم بی آنکه خاک بگذرد از زیر پای ما و رؤیایی فراز سر سر کوهی رسیدیم که نقره از ماه روایتی می‌گفت از یک مرد دهاتی پای در خاطرات برنج شانه با شاخه‌ی گندم …

بیشتر بخوانید »

شعر قرار ما نه همین بود از منوچهر آتشی

«قرار ما نه همین بود» پارس کن سگ! مگر قرار ما نه همین بود که تو حضور غریبه را به من بچکانی/ بترسانی؟ پشت در است نمی‌شنوی؟ _ بویش را ! پشت در است و می‌تواند بی زحمتی عبور کند …

بیشتر بخوانید »

شعر باز/مانده‌گان از مصطفی صمدی

باز/مانده‌گان استعاره نیست افتادن تشبیه نه مجاز هرگز از اینجا که من ایستاده‌ام تا آنجا که تو مرگ در جای ثابتی ایستاده است چه فرقی می‌کند تو غمگین‌تر باشی یا من جنگ به بازمانده‌گان مدال شجاعت نمی‌دهد و ما باز/مانده‌ایم …

بیشتر بخوانید »

شعر ناکجا از مرجان دشتی

“ناکجا” نزدیک‌تر بیا من خانه توام و صخره نبضم که می‌زند بالا نزدیک‌تر بیا خاک دروغی از جنس‌ زمین است که راست راست آدم می‌بلعد اما تو خاک نیستی خاکی نیستی که در گور تمام شوی از آب آمدی که …

بیشتر بخوانید »

شعر نقطه نیست آغاز از پویان فرمانبر

«نقطه نیست آغاز» تنهاتر از میهمان افتاده‌ای در این خانه‌ ‌ و با اینکه هرکس خو کرده به یک دیوار میزبان هنوز جای دیگری‌ست و پر نمی‌شود خالی‌ش تنها دو چشم خیره که افتاده بیرون صورت با دیرترین دست‌‌ش نزدیک‌ترت… …

بیشتر بخوانید »

شعر «تهوع» از «شروین شهریاری»

«تهوع» نمی‌دانم چطور می‌توان ول کرد اندام آواره‌ت را و آمد به سمت‌هایی با سِمتی مجازی! میدان بی‌دهان است دهان فریب می‌دهد کثافت را باید کاری کرد وگرنه دیوانه به خواب می‌رود و زندان که در افسردگی اندام‌ش خواب‌ می‌‌دید …

بیشتر بخوانید »