دعوت به یک مهمانی پنهانی
خودم را میدزدم
و ثروتم هر لحظه فاحشهتر میشود،
وقتی در فاصلهی میان دو شهوت ایستادهام
درازای دستانام گیج میرود،
که لذتام بلند است
سرکش و بیانتها.
در شهوتام به خود میپیچم
مثل درختی مست،
از نفس خودش.
تنهای شما
نه شرارهام را خاموش میکنند،
نه توبهگاهاند،
نه شایستهی کفاره.
گناهان من
بزرگتر از عطایای شماست.
هرگاه تنها میشوم
خیالام احضارتان میکند،
و پر میشوم از کسی
که دستانام توان در آغوش کشیدنش را ندارند.
بیگناهیام
فراتر از هر سوءظن است
گناهی سزاوارش عطا کن!
من مقاومت نمیکنم تا بازداریام،
پس میزنم،
تا فرمان ندهی.
عصیانت،
کلید لذت من است.
وفور، تجمل خواص است
شیرینتر از هر لذتی.
شفایش نده،
شعلهاش کن!
با پیشانیام تبانی کن،
ردش را پاک نکن،
او شریک توست در دشواری من،
او نردبان من است
بهسوی دهان تو.
تو صخرهی منی،
و من، آب تو
کف میکنم
هر بار که بر تو میکوبم،
و کائنات در پیچش تنهامان
ما را در هم میتنند.
ما همیشه
در آستانهی انفجار چیزی هستیم،
و همین ما را
همیشه، بیشتر از پیش
عاشق میسازد.
گناه نخستین را از نو میسازم
تا عریانیام سزاوار بخشایش باشد.
هر زخم بر پشتت
نالهای ژرف است،
هر سکوتت
اوجیست در بند.
اوجم را در تو میفشارم،
فریادهایی که تحقق یافتهاند،
اینگونه است که
لذتم را
با خاطرهاش
به تو میبخشم.
بگذار زبانات
موجهای تنام را بسوزانند،
آتشات
تابستان زنانگی من است.
کاش آنان که دوستشان داریم
همیشه در آغاز بمانند،
و لحظهشان
تا ابد تکرار شود…
منتشر شده در پنجمین گاهنامهی ادبی آنتیمانتال ویژه ادبیات عرب
دانلود پنجمین گاهنامه آنتیمانتال ویژه ادبیات عرب
آنتی مانتال ادبیات فارسی، شعر، داستان، مقاله و نقد ادبی