(۱)
مسموم میکنم
سلولهایم را
با قرص-دودِ آرامبخشها
تا لذتِ خط خطیهای تیغ
بر پوست میل
که درمیآوَرَد شیرابهی اضطراب را
لخته میشود آخرین درد
در شاهرگِ گمان.
(۲)
آب
چه اضطرابی داشت
در کمر هستی
چه عجول بود به نمایشِ جبر
تا رؤیای آ
دمی در رحم سراب
شکل بگیرد اینگونه؟
(۳)
تو ژِن شادیِ حیاتی!
ژنی حیاتی!
که دو نقطهات را دزدیدهاند عیاران
تا بلرزانی دلِ سروهای ناز را
زن شوی
حلول کنی در باغ جهان نما
زبان باز کنند نارنجهایم
ایمان بیاورم
که زیباییات را
از شیراز به ارث برده ای!
(۴)
سُر بخورد حوصله از سراشیبیِ صبر
یا
سَر برود صبر از کاسهی حوصله
بازی،بازیِ شکستن است
شکستنِ بازی ست.
(احسان بَراهیمی)