برای نوشتنِ آخرین کلماتم
آنها که فقط برای تواند،
آنها را در یخدان میگذارم
جای امنی کنار نوشیدنیها و گوجهفرنگیها
و شاید آنها آخرین کلمات باشند
نامههای قدیمیِ ذوبشده
به شکل زنبوری سیاه درمیآیند
تنپوش شب به آنی
چون کاغذ پارهای ریزریز میشود
زرد، قرمز، بنفش.
و تختخواب_ بگذریم
اما ملافهها
به طلای سختی تبدیل میشوند
طلای سخت
همهی اشیا با بوسهای سنگ میشوند
آنچنان که برای من اتفاق افتاد
عزیزترینِ مکار!
ترجمه: طیبه شنبه زاده
از کتاب: عشق دیوانگی و مرگ