«برشنامه»
بخش اگر دست بردم
توی چشمهات
و آنقدر گذاشتم لای پاهات
که دیگر نداری
نای بریدن
من خنگ نیستم
خیاطم
و خوب میدانم
با صدای خرچ تو
آخ پارچه در میآید
ولی تو
هنوز نمیدانی
سوزن بیچاره
هروقت فرو میرود
خون میچکد از پارچه
و طوری جیغ میکشد چرخ
که دست آخر
بنفش میشود لباس
پس جوش نزن عزیزم
این بازی
سهسر باخت است
شاعر: لولیا قهرمانی
نقد و بررسی
سنتگرایی یعنی قبول کردن، یعنی رسومات و افکار گذشته بهشکلی ارثی به تو داده میشود. انسان بهمحض تولد یا به تعبیر هایدگری هنگام پرتابشدگی: زبان، شرایط جغرافیا، مذهب، شرایط اقتصاد، فرهنگ و… به او تحمیل میشود. تفاوتی که میان انسان و شاید حیوانات دیگر هست، تفکر و تغییر است. انسان به جایی میرسد که خود را از بند تمام سنت و مسائلی که به او ارث رسیده، رها میسازد. هستهی مرکزی شعر بالا، به نوعی نقدی به سنت است که بهصورتی استعارگونه نوشته شده است، واژهها در این شعر معنای گذشتهی خود را از تن درمیآورند و در رختکن شعر معنایی جدید میپوشند؛ در شعرهای سمبلیک سخن از هستهی مرکزی گفتن کار شایستهای نیست که در انتهای تاویل خود دربارهاش خواهم نوشت. سعی دارم تاویل خودمحورم را از این متن ارائه دهم، و همچنین در انتها نقدی فرمیک از اثر داشته باشم. در شعر کلیدواژههایی وجود دارد که قبل از پرداختن به جزئیات، سعی میکنم باتوجه به تاویل خود، مدلولهای شناورش را ارائه دهم، و در ادامه به تقویم این مدلولها میپردازم:
قیچی: دستگاه اجرایی سنت و فرهنگ
گویندهی شعر (خیاط): خدا، کسی یا چیزی که از بالا بر همهچیز نظارت میکند.
پارچه و لباس: زن
چرخ و سوزن: مرد (چرخ جسم مرد و سوزن آلتاش)
ببخش اگر دست بردم
توی چشمهات
و آنقدر گذاشتم لای پاهات
که دیگر نداری
نای بریدن
من خنگ نیستم
انگشتهام جز سوزن
نخ نمیدهد به هیچچیز
چرت هم نمیزنم
که با خرچ تو
آخ پارچه در بیاید
هر شعری عنوان دارد، و این عنوان میتواند نوعی مدخل باشد به شعر. «برشنامه». گویی گویندهی شعر باتوجه به کلیدواژههای شعر میخواهد از عمل دریدن، برشدادن و «قیچیکردن» حرفی بزند. «قیچیکردن» در نظام سیاسی در معنای سرکوب و خفهکردن بهکار گرفته میشود. «نامه» تلاشی برای برقراری یک نوع دیالوگ است؛ دیالوگی که قرار است با محوریت برش (سرکوب) صورت پذیرد. دستبردن در چشم قیچی، جایی که قیچی را بهدست میگیریم و انگشت خود را در دو سوراخ قیچی میگذاریم. دو سوراخی که گوینده آن را به چشم تشبیه میکند. دستبردن در چشم، اشارهای به دستبردن و تعیین چشمانداز و جهانبینی برای قیچی است. آن¬قدر لای پای قیچی پارچه گذاشته میشود که قیچی کُند عمل میکند و اینجا فرسودگی در قیچی که نماد دستگاه سرکوب خشن است در ذهن متبادر میشود. شعر با کلماتی مثل لای پا، آخ پارچه، فرو رفتن سوزن، بنفش و کبود شدن لباس در بندهای بعد سعی میکند حتی در این شعر استعاری نیز تمی اروتیک ایجاد کند. تمی اروتیک میان اشیاء! قیچی میبُرد و آخ پارچه در میآید. پارچهای که قربانی سنت و دستگاه آن است، پارچهای که نمیتواند خودش باشد و مدام باید او را با شابلون سنت میزان کنند (پارچه را در این شعر مدلولی از زن در نظر گرفتیم). پارچهای که در هر قسمتی از شعر نقش مفعولی دارد. قیچی در اینجا بهعنوان دستگاه اجرایی سنت است که اضافات را قطع میکند یا بههمانشکلی که سنت تعیین میکند دست به بریدن میزند. در واقع قیچی نقش مهیاکننده را ایفا میکند. دستگاه سرکوبی که به مرور کُند میشود و کارآیی خود را از دست میدهد.
ولی تو
که مدام شلوغ میکنی
هنوز نمیفهمی
سوزن بیچاره
هروقت فرو میرود
خون میچکد از پارچه
و طوری جیغ میکشد چرخ
که دست آخر
بنفش میشود لباس!
در بند قسمت دوم شعر، گلایهی قیچی از کند شدن خود را در مییابیم. گلایهای که خیاط جوابش را میدهد؛ خیاطی که آنرا دانای کل در نظر گرفتیم، بهخصوص که خیاط میگوید: «من خنگ نیستم». در ادامه گوینده به بیچارگی سوزن اشاره میکند، سوزنی که آن را آلت مردانه در نظر گرفتیم، بعد از فرو رفتن در پارچه، موجب خونیشدن آن میشود. چرخخیاطی که آنرا جسم مرد در نظر گرفتیم جیغ میکشد، یعنی رو به فرسودگی میرود. استهلاکی در سکس، بنفششدن لباس، نشانهایست بر کبودشدن. کبودی جسم زن که آن را در شعر با واژهی لباس میخوانیم.
پس جوش نزن عزیزم
این بازی
سهسر باخت است
دیالوگ میان خیاط و قیچی ادامه پیدا میکند. خیاط یا همان دانای کل به قیچی بهشکلی صمیمی اما توامان با نوعی بدجنسی در واژهی «عزیزم» که حالتی کنایی یافته است میگوید: جوش نزن. این بازی سهسر باخت است. در واقع اینجا گلایههای قیچی یا همان دستگاه اجرایی سنت و سرکوب (در معنای آلتوسری خودش، فیزیکی و غیرفیزیکی) را جواب میدهد. سه عنصر بازنده اعم از: پارچه و لباس (زن)، سوزن و چرخ (مرد) و قیچی (دستگاه سرکوب یا وسیلهی سنت) در شعر مشخص میشود. اما در مقابل باید برندهای نیز وجود داشته باشد، آن برنده خیاط است. خیاطی که او را دانای کل، خدا یا یک رهبر در نظر گرفتیم. در اصل استفادههای ابزاری از انسانها به کمک سنت نمایان میشود. اما همانطور که مشخص میشود قیچی نیز که خود ابزار قدرت خیاط است، رو به نابودگی میگذارد، و این خبر از نابودی خیاط میدهد، استهلاک ابزار میتواند نابودی تولیدکننده را تضمین کند.
شعر بالا، بهعلت آنکه استعارگونه است، دایرهی تاویل و افق معنایی گستردهای را خلق کرده است. گویی که میتوان در آن به نقدهای سیاسی نیز پرداخت و آن را تعمیم داد به یک حکومت توتالیتر؛ یا با توجه به محصول نهایی خیاطی که لباس است، لباسی که بنفش و کبود میشود، خوانشی فمینیستی بهدست داد. همچنین میتوان نقد مارکسیستی کرد و تحلیلهای زیربنا (نیروی تولید و ابزار تولید) که در دست خیاط است و روبنا (مسائل حاشیهای مثل دغدغهی سکس «اروتیسم در شعر بالا» و اقتصاد) پرداخت. تفاوت استعاره و سمبل در دو چیز است: اولن در سمبل مشبهبه مستقیمن به یک مدلول یا مشبه خاص دلالت نمیکند. دوم اینکه در استعاره مجبوریم مشبهبه را با توجه به قرینه صارفه حتمن در معنای ثانویاش دریابیم، اما در سمبل در معنای اولیهی خود نیز فهمیده میشود. با توجه به این تعاریف، این شعر، شعری سمبلیک است و موجب میشود علاوه بر فهم و تاویل شعر در معانی ثانوی خود، بتوانیم شعر را در معنای اولیه (قیچی، پارچه، سوزن و قیچی) نیز دریابیم. و بهسبب آنکه سمبل مدلولی قطعی ندارد، میتوان تاویلهای متفاوتی کرد. در چنین شعرهایی که سمبلیک هستند، خواننده خود در حین فرایند خوانش، بدل به شاعر شعر میشود و شعری جدید برای خود میسازد. معنایی که میتواند حتی در تضاد با نیت مولف باشد. به چنین متونی با توجه به تعریف بارتیاش میتوان عنوان متن نویسا را بخشید. متنی که درونماندگار است و در فضای خود مدام در حال آفرینش خواهد بود. در هر خوانش معنایی تازه تولید میشود.
دربارهی فرم شعر
چیزی که میتواند حائز اهمیت باشد، نوع برخورد با ابژههاست. در شعر تمی اروتیک را مشاهده میکنیم که در آن نوعی خشونتورزی دیده میشود. این تم اروتیکِ خشن با ساختار معنایی کل شعر در تعامل و گفتوگو است. «تن» در طول تاریخ مورد استعمار و بردگی قرار گرفته است و اروتیکبودن این شعر، با موضوع بردگی و استعمار شدن رابطهی تنگاتنگی برقرار کرده است. پارچه، سوزن، چرخخیاطی، قیچی و… از کاربرد عرف و عادی زبان گسسته شدهاند و لباس معنای تازهای به تن کرده است. آرایهی تشخیص در گذشته بهصورت تصویر فشرده یا ترکیبات اضافی شکل میگرفت، بهعنوان مثال «دست روزگار»، «دلِ دریا» و … اما اینگونه تصاویر تنها از جسم انسان بهره میبرد، در صورتیکه آرایهی تشخیص در این شعر، نوع رفتار و درونیات انسان را به اشیاء اعطا کرده است. قیچی گلایه میکند، پارچه درد میکشد و… القصه در این شعر اشیاء در صنعت و آرایهی تشخیص، رفتارهای انسانی را کسب میکنند و زندگی در متن را یاد میگیرند. شعر در کنار ساختار محکم معنایی خود، دارای لحظات زیباییشناسانهی قابل توجهی است. صورت و محتوا رابطهی مستقیمی با یکدیگر دارند. زمانی که صورت بتواند بهنحو تازهتری بیان شود، محتوا نیز میتواند بهصورت لذتبخشتری دریافت شود. امر تازه، حس لذت را به ارمغان میآورد. ما در شعر بالا بیان را گاهی بسیار تازه میبینیم. در دو سطر اول، تشبیه دو سوراخ قیچی به دو چشم که یک دید تازه است؛ یا «دیگر نداری/ نای بریدن» که با توجه به مخاطب شعر که قیچی است، این بریدن دارای ایهام میشود، بریدن در معنای پارهکردن و بریدن و همچنین در معنای تمامشدنِ طاقت؛ یا دوباره همین نوع برخورد بیانی در سطرهای «انگشتهام جز سوزن/ نخ نمیدهد به هیچچیز» که در اینجا نیز «نخدادن» دارای ایهام است، نخدادن بهمعنای توجهکردن و همچنین بهمعنای نخکردن در سوزن! که این ایهامها در شعر با ساختار سمبلیکاش بسیار همخوانی دارد، همخوانیای که چندتاویلی را پیش مینهد. در دو سه قسمت از شعر نیز رویکردی کنایی و طنزآمیز میبینیم. واژهی «عزیزم» در سطر «پس جوش نزن عزیزم» که نوعی کنایه و تمسخر در آن خوابیده است؛ یا ساخت ترکیب تازهی «سهسر باخت» که باز هم علاوهبر آشناییزدایی از واژهی مرسوم «دوسر باخت»، نوعی کنایه را با خود یدک میکشد. با توجه به اینکه گویندهی شعر، خیاطی است که ما آن را یک دانای کل، رهبر، خدا، سرمایهدار و… در نظر گرفتهایم، این کناییبودن زبان میتواند با تاویلهای صورتگرفته در شعر همنوا باشد و مانند رودی در سرتاسر شعر جریان یابد. اینها همگی یکدستی و یکپارچگی فرم را نشان میدهند.