برای خواندن پردهی اول به لینک زیر مراجعه کنید.
پردهی اول
پردهی دوم
صحنه مانند قبل است.
وینی تا گردن در تپه فرو رفته است. کلاه بر روی سرش و چشمهایاش بسته است. سرش را نه میتواند بچرخاند و نه خم کند و نه بلند کند. در تمام طول بازی، صورت، بدون حرکت و به سمت مقابل است. حرکت چشمها همانگونه است که گفته میشود.
کیف و چتر آفتابی مانند قبل هستند. هفتتیر در سمت راست وینی روی تپه به چشم میخورد.
سکوت طولانی. ساعت بهصورت گوش خراش و با صدای بلند زنگ میزند. وینی فورن چشم هایاش را باز میکند. زنگ متوقف میشود. او به سمت جلو خیره میشود. سکوت طولانی.
وینی: سلام بر تو، ای نور مقدس. (مکث طولانی. وینی چشمهایاش را میبندد. ساعت با صدای بلند و گوشخراش زنگ میزند. او فورا چشمهایاش را باز میکند. زنگ متوقف میشود. وینی به سمت جلو خیره میشود. لبخند طولانیای میزند. لبخند نمیزند. مکث طولانی.) یکی هنوز داره منو نگاه میکنه. (مکث.) هنوز منو میپاد. (مکث.) این اون چیزیه که من میگم خیلی شگفتانگیزه. (مکث.) چشمتوچشم من. (مکث.) اون سطر فراموشنشدنی چی بود؟ (مکث. چشمها به سمت راست.) ویلی. (مکث. بلندتر.) ویلی. (مکث. چشمها به سمت جلو.) هنوز میشه از زمان حرف زد؟ (مکث.) ویلی، باید بگم که خیلی وقته تو رو ندیدهم. (مکث.) صدات رو هم نشنیدهم. (مکث.) میشه بگم؟ (مکث.) من که میگم. (لبخند.) مث همیشه! (بدون لبخند.) چیزهای خیلی کمی مونده که میشه در موردشون حرف زد. (مکث.) آدم میتونه از همهچی حرف بزنه. (مکث.) هرچی که بشه. (مکث.) قبلاها فکر میکردم … (مکث.) میگم قبلاها فکر میکردم که باید یاد بگیرم تنهایی حرف بزنم. (مکث.) منظورم اینه که با خودم، تو این بر بیابون. (لبخند.) اما نه. (با لبخندی بیشتر.) نه، نه. (بدون لبخند.) تو اونجایی. (مکث.) البته، بدون شک تو مردی، مث بقیه، شکی نیست که تو مردی، یا رفتی و منو ترک کردی، مث بقیه، ولی اهمیتی نداره، تو اونجایی. (مکث. چشمها به سمت چپ.) کیفه هم همون جاس، مث همیشه، میتونم ببینمش. (مکث. چشمها به سمت راست. بلندتر.) ویلی، کیفه اونجاس، مث همیشه، همون کیفه که تو اونو به من دادی… تا برم خرید. (مکث. چشمها به سمت جلو.) اون روز. (مکث.) کدوم روز؟ (مکث.) قبلاها دعا میکردم. (مکث.) میگم قبلاها دعا میکردم. (مکث.) بله، باید اعتراف کنم که این کار رو میکنم. (لبخند.) نه حالا. (با لبخندی بیشتر.) نه، نه. (بدون لبخند. مکث.) قبلا… حالا… عجب مشکلاتی برا ذهن آدم پیش میآد. (مکث.) من که همیشه همین بودم که هستم_ ولی همونی هم نیستم که هستم. (مکث.) من اینام، همینام، و یکی دیگه هم هستم. (مکث.) بعضی وقتها اینام، بعضی وقتها اونام. (مکث.) چیزهای خیلی کمی مونده که میشه در موردشون حرف زد، همه رو میتونم بگم. (مکث.) هر چی که بشه. (مکث.) و هیچ حقیقتی هم توی هیچجاشون نیست. (مکث.) دستهام. (مکث.) بدن من. (مکث.) کدوم دست؟ (مکث.) کدوم بدن؟ (مکث.) ویلی. (مکث.) کدوم ویلی؟ (ناگهان با تاکید شدید.) ویلی من! (چشمها به سمت راست، صدا میزند.) ویلی! (مکث. بلندتر.) ویلی! (مکث. چشمها به سمت جلو.) آه، خیلیخب، نمیدونم، نمیدونم مطمئن نیستم، ولی خدا رو شکر، من هم همینو میخوام. (مکث.) آه، بله… قبلنها… حالا… درختهای راش… چارلی… دیدارها… همهش همین… عجب دردسر برای ذهن آدم. (مکث.) اما این مشکل من نیست. (لبخند.) نه حالا. (با لبخندی بیشتر.) نه، نه. (بدون لبخند. مکث طولانی. وینی چشمهایاش را می بندد. ساعت با صدای بلند و گوشخراش زنگ میزند. وینی چشمهایاش را باز میکند. سکوت.) باید چشمهایی باشن که تو آرامش بسته میشن… توی آرامش… میبینن… (مکث.) ولی نه چشمهای من. (لبخند.) نه حالا. (با لبخندی بیشتر.) نه، نه. (بدون لبخند. مکث طولانی.) ویلی. (مکث.) ویلی، تو فکر میکنی هوای زمین تموم شده؟ (مکث.) ویلی؟ (مکث.) هیچ نظری نداری؟ (مکث.) خوبه که تو خودتی، تو هیچ وقت هیچ نظری درباره هیچی نداری. (مکث.) اصلا قابل درک نیست. (مکث.) به هیچ وجه. (مکث.) کرهی زمین. (مکث.) گاهی تعجب میکنم. (مکث.) شاید نه کاملن. (مکث.) همیشه یه چیزی باقی میمونه. (مکث. ) از هر چیزی. (مکث.) بعضی چیزها میمونن. (مکث.) حتی اگه ذهن هم از بین رفته باشه. (مکث.) که البته از بین نمیره. (مکث.) نه کاملا. (مکث.) نه برای من. (لبخند.) نه حالا. (با لبخندی بیشتر.) نه، نه. (بدون لبخند. مکث طولانی.) امکان داره یه سرمای ابدی باشه. (مکث.) سرمای جاودان. (مکث.) فقط یه فرصت، اگه فقط یه فرصت خوب دیگه میتونستم داشته باشم. (مکث.) آه، بله، خدا رو شکر، خدا رو شکر. (مکث.) و حالا؟ (مکث طولانی.) صورتام. (مکث.) بینیام. ( وینی کج میشود.) میتونم ببینمش… (در حال کج شدن.) نوک بینیام… سوراخهای بینی… نفس زندگی… ابروهایی که تو خیلی دوست داشتی…. (لب و لوچه را جمع می کند.) لبهام… ( دوباره لب و لوچه را جمع میکند.) اگه بیارمش بیرون… ( زبان را بیرون میآورد.) زبونام رو… که تو خیلی دوست داشتی…. اگه من اونو بیرون بیارم… ( دوباره زبان را بیرون میآورد.) نوک زبونام رو… ( چشمها را باز میکند. ) احتمالا پیشونیام… ابروهام… شاید هم فکر و خیاله… (چشمها به سمت چپ.) گونههام… نه… ( چشمها به سمت راست.) نه… (لپها را باد میکند.) حتی اگه من پوف کنم… (چشمها به سمت چپ، دوباره لپها را باد میکند.) نه… دیگه مث گل رز نیستن. (چشمها به سمت مقابل.) همهش همینه. (مکث.) و البته کیف… (چشمها به سمت چپ.) شاید کمی محوه… اما خود کیفهست. (چشمها به سمت مقابل. چشمها را میبندد.) البته زمین و آسمون هم هستن. (چشمها به سمت راست.) چتر آفتابیایی که تو اون روز به من دادی… اونروز… (مکث.) اونروز… دریاچه… نیزار… (چشمها به سمت مقابل. مکث.) کدوم روز؟ (مکث.) کدوم نیزار؟ (مکث طولانی. چشمها بسته. ساعت با صدای بلند زنگ میزند. چشمها باز. سکوت . چشمها به سمت راست.) برونی هم هست. (مکث.) ویلی، تو برونی رو یادت میآد، من میتونم ببینمش. (مکث.) ویلی، برونی اونجاست، کنار من. (مکث طولانی.) ویلی، برونی اونجاست. (مکث. چشمها به سمت جلو.) همهش همینه. (مکث.) من چی کار باید بکنم بدون اینها؟ (مکث.) وقتی واژهها وا بمونن، بدون اینها من باید چی کار کنم؟ (مکث.) دهنام رو ببندم و هیچی نگم و به جلو خیره بشم! (سکوت طولانی در حالی که این کار را انجام میدهد.) نمیتونم. (مکث.) آه، بله، خدا رو شکر، خدا رو شکر. (مکث طولانی. با صدای آهسته.) گاهی صداهایی رو میشنوم. (به حالت گوش دادن. با صدای عادی.) اما نه همیشه. (مکث.) این خودش یه نعمته، این صداها نعمتان، اونها به من کمک میکنن… تو تمام طول روز. (لبخند.) مث همیشه! (بدون لبخند.) بله، وقتی صداها هستن، اون روزها، روزهای خوشیان. (مکث.) روزهایی که صداها رو میشنوم. (مکث.) قبلا فکر میکردم… (مکث.) میگم فکر میکردم اینها توی سرم هستن. (لبخند.) اما نه. (با لبخندی بیشتر.) نه، نه. (بدون لبخند.) منطقی بود. (مکث.) عقلانی بود. (مکث.) من عقلام رو از دست ندادم. (مکث.) نه هنوز. (مکث.) نه همهاش رو. (مکث.) یه کم از عقلم هنوز مونده. (مکث.) صداها هستن. (مکث.) مث صدای ریختن پارههای سنگ، سنگ ریزهها… (مکث. با صدای آهسته.) ویلی، این چیزها هستن. (مکث. با صدای عادی.) توی کیف، بیرون کیف. (مکث.) آه، بله، اشیا زندگی خودشون رو دارن، این اون چیزیه که من همیشه میگم، اشیا زندگی دارند. (مکث.) آینهی منو ببین، به من نیازی نداره. (مکث.) صدای زنگ. (مکث.) انگار چاقوئه که فرو میره تو بدن. (مکث.) مث یه زخمه. (مکث.) نمیشه نشنیدهاش گرفت. ( مکث.) بارها… (مکث.) میگم بارها گفتم که ، نشنیدهاش بگیر، وینی، زنگ رو نشنیده بگیر، توجه نکن، فقط بخواب و بیدار شو، بخواب و بیدار شو، هرجور که دلت میخواد، چشمها رو باز کن و ببند، هرجوری که دلت میخواد، یا هرطوری که فکر میکنی بهتره. (مکث.) چشمها رو باز کن. ببند، وینی، باز کن و ببند، فقط همین. (مکث.) اما نه. (لبخند.) نه حالا. (با لبخندی بیشتر.) نه، نه. (بدون لبخند. مکث.) حالا چی؟ (مکث.) ویلی، حالا چی؟ (مکث طولانی.) البته که وقتی همهچی از بین بره، قصهی من وجود داره. (مکث.) قصهی یه زندگی. (لبخند.) یه زندگی طولانی. (بدون لبخند.) که از درون رحم شروع میشه، همون جایی که همیشه زندگی آغاز میشه، میلدرد قبل از اینکه بمیره از رحم مادرش خاطراتی داره، خاطراتی خواهد داشت. (مکث.) اون الان چهار تا پنج سالشه و تازگیها یه عروسک بزرگ مومی گرفته. (مکث.) با یه دست لباس کامل. (مکث.) کفش، جوراب، زیرپوش، یه ست کامل، پیراهن چیندار، دستکش. (مکث.) تور سفید. (مکث.) یه کلاه حصیری سفید کوچولو با کش زیر چونه. (مکث.) گردنبند مرواریدی. (مکث.) یه کتاب عکسدار کوچیک، با نوشتههای چاپی که وقتی میره گردش با خودش ببره. (مکث.) با چشمهای چینی آبی که باز و بسته میشن. (مکث. داستانسرایی میکند.) خورشید هنوز بالا نیامده بود که مالی بیدار شد، از پلهها پایین رفت… (مکث.) لباسخواب تناش بود، چهاردستوپا و عقبعقبی تنهایی پلههای چوبی را پایین رفت، اما به او گفته بودند که هرگز نباید این کار را بکند… (مکث.) پاورچینپاورچین بهآرامی پایین رفت، وارد اتاق بازی شد و شروع کرد به درآوردن لباس عروسکاش. (مکث.) خزید زیر میز و شروع کرد به درآوردن لباس عروسکاش. (مکث.) مدام هم با او دعوا میکرد، در حالی که… (مکث.) ناگهان یک موش… (مکث طولانی.) وینی، آروم. (مکث طولانی، صدا میزند.) ویلی! (مکث. بلندتر.) ویلی! (مکث. با حالت سرزنش و ملایم.) من گاهی طرز برخورد تو رو کمی عجیب و غریب میدونم، ویلی، بعید بهنظر میرسه که اینهمه مدت عین سنگ خشکت زده باشه. (مکث.) عجیبه؟ (مکث.) نه. (لبخند.) نه اینجا. (با لبخندی بیشتر.) نه حالا. (بدون لبخند.) ولی… (ناگهان مضطرب میشود.) امیدوارم مشکلی برات پیش نیومده باشه. (چشمها به سمت راست، با صدای بلند.) عزیزم، همهچی خوبه؟ (مکث. چشمها به سمت مقابل، با خودش حرف میزند.) خدا رو شکر، با سر نرفته تو! (چشمها به سمت راست، با صدای بلند.) ویلی، گیر کردی؟ (مکث. ادامه میدهد.) ویلی، تو که گیر نکردی؟ ها؟ (چشمها به سمت مقابل، با اندوه.) شاید اون همهی این مدت سخت نیاز به کمک داشته و من نفهمیدم! (مکث.) البته فریادها رو میشنوم. (مکث.) اما اونها مطمئنا توی سرم هستن. (مکث.) ممکنه که… (مکث. با قاطعیت.) نه، نه، سر من همیشه پره از فریاد. (مکث.) جیغهای درهم و ضعیف. (مکث.) اونها میان. (مکث.) بعد میرن. (مکث.) مث باد. (مکث.) این اون چیزیه که من میگم خیلی شگفتانگیزه. (مکث.) بعد هم تموم میشن. (مکث.) آه، بله، خدا رو شکر، خدا رو شکر. (مکث.) حالا دیگه روز رفته. (لبخند. بدون لبخند.) ولی هنوز زوده که آواز بخونم. (مکث.) خیلی زود آواز خوندن مصیبتباره، همیشه هم به این حرف رسیدم. (مکث.) از طرف دیگه شاید هم بشه گذاشتش برای دیروقت. (مکث.) زنگ خواب به صدا در میآد و من هنوز آواز نخوندم. (مکث.) تمام روز هم رفته. (لبخند. بدون لبخند.) رفته، رفته که رفته، و هیچ آوازی از هیچ نوعی یا هیچ مدلی هم خونده نشده. (مکث.) یه مشکلی اینجا هست. (مکث.) نه، نمیتونم اینطوری آواز بخونم… (مکث.) یه موقع به دلایل نامعلوم، حس آواز خوندنم میاد، اما وقتش مناسب نیست، منم جلوشو میگیرم. (مکث.) یه موقع هم میگم، حالا وقتشه، یا حالا یا هیچوقت، اما نمیتونم. (مکث.) حسش نیست. (مکث.) حتی یه نت. (مکث.) ویلی، یه چیز دیگه هم هست، حالا که حرفش شد بذار بگم. (مکث.) غم بعد از آواز. (مکث.) ویلی، تا حالا باهاش مواجه شدی؟ (مکث.) تا حالا تجربهاش کردی؟ (مکث.) نه؟ (مکث.) البته غم بعد از رابطهی جنسی رو که آدم میدونه چیه! (مکث.) ویلی، فکر کنم باید اینجا با ارسطو همعقیده باشی. (مکث.) بله، چیزی که آدم میدونه و باید برای روبهرو شدن باهاش آماده باشه. (مکث.) اما بعد از آواز… (مکث.) چیزی هم طول نمیکشه. (مکث.) این همون چیزیه که من میگم خیلی شگفتانگیزه. (مکث.) مستعمل میشه. (مکث.) کجان اون سطرهای بیبدیل؟ (مکث.) برو فراموشم کن، چرا باید سنگینی سایهی یکی دیگه رو تحمل کرد… برو فراموشم کن، چرا باید غصه خورد… با نشاط لبخند بزن… برو و فراموشم کن… هرگز به صدای من گوش نده… دلانگیز لبخند بزن… بانشاط آواز بخون… (مکث. با یک آه.) آدم آهنگهای کلاسیک رو هم فراموش میکنه… (مکث.) آه، نه همهاش رو. (مکث.) بخشی. (مکث.) یه بخشهایی یادمه. (مکث.) این همون چیزیه که من میگم خیلی شگفتانگیزه، یه بخشهایی باقی میمونه، از آهنگهای کلاسیک، تا به آدم کمک کنه که روز رو بگذرونه. (مکث.) آه بله، خدا رو شکر، خدا رو شکر. (مکث.) و حالا؟ (مکث.) ویلی، حالا چی؟ (مکث طولانی.) یادم میآد… آقای شوور، یا کووکر. (وینی چشم هایش را میبندد. ساعت با صدای بلند زنگ میزند. چشمهایش را باز میکند. سکوت.) دستتودست، تو اون یکی دستهاشون کیف هست. (مکث.) سنی ازشون گذشته. (مکث.) دیگه جوون نیستن، پیر هم نیستن. (مکث.) اونجا ایستادهن و در مورد من حرف میزنن. (مکث.) مرده میگه، تو دورهی خودش، بد سینهای هم نبودهها. (مکث.) مرده میگه، نگاه، بد شونههایی هم نیستن. (مکث.) میگه پاهاش رو حس میکنه؟ (مکث.) میگه، اصلا جوونی توی پاهاش هست؟ (مکث.) میگه، اون زیر چیزی هم تنشه؟ (مکث.) میگه، من خجالت میکشم، تو ازش بپرس. (مکث.) زنه میگه، چی ازش بپرسم؟ (مکث.) اینکه اصلا جوونی توی پاهاش هست؟ (مکث.) اینکه اون زیر چیزی هم تنشه یا نه؟ (مکث.) زنه میگه، خودت ازش بپرس. (مکث. با خشمی ناگهانی.) بهخاطر عیسی مسیح، بذار برم، ولم کن! (مکث. ادامه می دهد.) برو به جهنم! (لبخند.) اما نه. (با لبخندی بیشتر.) نه، نه. (بدون لبخند.) میبینم که اونها دور میشن. (مکث.) دست تو دست هم، با کیفهاشون. (مکث.) تار میشن. (مکث.) بعد محو میشن. (مکث.) آخرین آدمیزادهایی بودن که از اینجا رد شدن. (مکث.) تا امروز. (مکث.) و حالا؟ (مکث. با صدای آهسته.) کمک. (مکث. ادامه می دهد.) ویلی، کمک. (مکث. ادامه میدهد.) نه؟ (مکث طولانی. با حالت روایتگونه.) ناگهان یک موش… (مکث.) ناگهان یک موش از پای کوچکاش بالا رفت و میلدرد در حالی که عروسکش وحشتزده شده بود شروع به جیغ زدن کرد _(وینی جیغی نافذ و ناگهانی میکشد.) و جیغ زد و جیغ زد_ (وینی دوباره جیغ میزند.)_ جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد تا اینکه همه دواندوان با لباسهای خوابشان آمدند، بابا، مامان، بیبی و… آنهی پیر، تا ببینند که چه اتفاقی افتاده است… (مکث.) خدای من، چی شده؟ (مکث.) اما خیلی دیر شده بود. (مکث.) خیلی دیر شده بود. (مکث طولانی. با صدای کاملا رسا.) ویلی. (مکث. با صدای عادی.) آه، خیلیخب، وینی، دیگه چیزی تا موقع زنگ خواب نمونده. (مکث.) اونوقت میتونی چشمهات رو ببندی، باید چشمهات رو ببندی_ و باز هم نکنی. (مکث.) چرا دوباره اینا رو میگی؟ (مکث.) قبلاها فکر میکردم… (مکث.) میگم قبلاها فکر میکردم که هیچ تفاوتی بین یه کسر از ثانیه با ثانیهی بعدی وجود نداره. (مکث.) قبلاها میگفتم… (مکث.) میگم قبلاها میگفتم، وینی، تو تغییرناپذیری، و هرگز هیچ تفاوتی بین یه کسر از ثانیه با ثانیهی بعدی وجود نداره. (مکث.) چرا اینو دوباره مطرح میکنی؟ (مکث.) چیزهای خیلی کمی مونده که میشه مطرح کرد، همهشون رو میگم. (مکث.) هرچی که بشه. (مکث.) گردنم داره منو اذیت میکنه! (مکث. با خشونتی ناگهانی.) گردنم داره منو اذیت میکنه! (مکث.) آه، بهتر شد. (با عصبانیت خفیف.) هرچیزی دلیلی داره. (مکث طولانی.) دیگه نمیتونم کاری بکنم. (مکث.) دیگه نمیتونم حرف بزنم. (مکث.) اما باید بازم حرف بزنم. (مکث.) مشکل همین جاس. (مکث.) نه، یه چیزی باید تو این دنیا حرکت کنه، من که دیگه نمیتونم. (مکث.) یه نسیم. (مکث.) یه دم. (مکث.) اون سطرهای ابدی کجان؟ (مکث.) این میتونه تاریکی ابدی باشه. (مکث.) شب سیاه بیپایان. (مکث.) فقط یه فرصت، اگه یه بار دیگه یه فرصت خوب داشتم. (مکث.) اوه، بله، خدایا هزاربار شکرت. (مکث طولانی.) و حالا؟ (مکث.) ویلی، حالا چی؟ (مکث طولانی.) اون روز. (مکث.) با اون شامپاین صورتی. (مکث.) جامهای بلورین. (مکث.) آخرین مهمون رفته بود. (مکث.) آخرین گیلاس بود و ما بههم چسبیده بودیم. (مکث.) نگاهها. (مکث طولانی.) کدوم روز؟ (مکث طولانی.) کدوم نگاه؟ (مکث طولانی.) من فریادها رو میشنوم. (مکث.) بخون. (مکث.) وینی، اون ترانهی همیشگیت رو بخون.
(سکوت طولانی. ناگهان صدای بلند زنگ. چشمها به سمت راست تغییر جهت میدهند. سر ویلی در سمت راست و گوشهی تپه ظاهر میشود. چهاردستوپا راه میرود، در حالی که لباسهای رسمی پوشیده است. کلاه مردانهی استوانهایی، کت رسمی فراک، شلوار راهراه، با دستکشهای سفید در دست. با سبیل خیلی بلند و پرپشت به شکل سبیلهای دورهی نبرد سفید بریتانیا. ویلی میایستد، به سمت مقابل خیره میشود، سبیلها را مرتب میکند. او از کنار تپه کاملا بیرون میآید، به سمت چپ میچرخد، مکث میکند، به بالا و به وینی نگاه میکند. ویلی روی چهاردستوپا به جلو میرود، میایستد، سر را به سمت جلو برمیگرداند، به مقابل خیره میشود، سبیلها را نوازش میکند، کروات را صاف میکند، کلاه را مرتب میکند، کمی به جلو میرود، میایستد، کلاه را برمیدارد، و به بالا به وینی نگاه میکند. ویلی حالا خیلی از مرکز صحنه دور نیست و در میدان دید است. در نگاه داشتن کلاهاش هنگام نگاه کردن به بالا ناتوان است و سر را به سمت زمین خم میکند.)
وینی: (با لحنی تعارفآمیز.) چه عالی، سرافرازمون کردید! (مکث.) یاد اون روزی افتادم که اومده بودی و با ناله و زاری ازم خواستگاری میکردی. (مکث.) وینی، من عاشقتم، مال من باش. (ویلی به سمت بالا نگاه میکند.) وینی، زندگی بدون تو مسخره است. (وینی از خنده ریسه میرود.) یه نگاهی به خودت بنداز! چهت شده؟! (هرهر میخندد.) گلهات کو؟ (مکث.) لبخندت کو؟ (ویلی سر را به زیر میاندازد.) اون چیه روی گردنت، سیاه زخم؟ (مکث.) ویلی، یه فکری به حالش بکن، قبل از اینکه از پا درت بیاره! (مکث.) تمام این مدت کجا بودی؟ (مکث.) تو تمام این مدت چیکار میکردی؟ (مکث.) لباس عوض میکردی؟ (مکث.) نشنیدی که بهخاطر تو چهقدر جیغ زدم؟ (مکث.) گیر کرده بودی توی سوراخت؟ (مکث. ویلی به سمت بالا نگاه میکند.) آره؟ ویلی، به من نگاه کن. (مکث.) ویلی، مث قدیمها از دیدن من لذت ببر. (مکث.) دیگه چیزی ازم مونده؟ (مکث.) اثری ازم باقی مونده؟ (مکث.) میدونی، نتونستم مراقبش باشم. (ویلی سر را به زیر میاندازد.) ولی تو خوب موندی. (مکث.) داری الان فکر میکنی که بیای این طرف زندگی کنی… شاید فقط برای چند وقت؟ (مکث.) نه؟ (مکث.) فقط اومده بودی که بری؟ (مکث.) ویلی، کر شدی؟ (مکث.) لال شدی؟ (مکث.) آه، میدونم، تو هیچوقت با آدم حرف نمیزنی، وینی من عاشقتم، مال من باش، و بعد از اون روز هیچی غیر از اراجیف اخبار روزنامهی رینولدز نبود. (چشمها به سمت مقابل. مکث.) اوه، خیلیخب، چه اهمیتی داره، من همیشه اینو میگم، به هر حال روز خوشیه ، یه روز خوش دیگه. (مکث.) وینی، دیگه چیزی از روز نمونده. (مکث.) من فریادها رو میشنوم. (مکث.) ویلی، تو تا حالا فریادها رو شنیدی؟ (مکث.) نه؟ (چشمها به سمت ویلی برمیگردد.) ویلی. (مکث.) ویلی، دوباره به من نگاه کن. (مکث.) یه بار دیگه، ویلی. (ویلی به سمت بالا نگاه میکند. با خوشحالی.) آه! (مکث. شوکه شده است.) ویلی، چهت شده؟ هیچوقت تو رو اینطوری ندیده بودم! (مکث.) عزیزم، کلاهت رو بذار، آفتابه ، تعارف نکن، از نظر من عیبی نداره! (ویلی کلاه و دستکشها را در میآورد و شروع میکند به خزیدن به سمت بالای تپه و به سمت وینی. وینی، با حالت شاد.) وای خدای من، چه فوقالعاده! (ویلی میایستد، با یک دست به تپه چسبیده است و دست دیگرش را به سمت وینی دراز میکند.) بجنب عزیزم، یه کمی تلاش کن، من تشویقت میکنم. (مکث.) ویلی، تو دنبال منی ، یا چیز دیگه؟ (مکث.) میخوای منو داشته باشی… دوباره؟ (مکث.) ویلی، تو دنبال چی هستی؟ (مکث.) یه زمانی بود که میتونستم دستت رو بگیرم. (مکث.) قبلش هم یه دفعه دستت رو گرفته بودم. (مکث.) ویلی، تو همیشه نیاز مبرمی به کمک داشتی. (ویلی به سمت پایین تپه میغلتد و با صورت به روی زمین دراز میکشد.) بررروووم! (مکث. ویلی روی چهاردستوپا بلند میشود، صورتاش را به سمت وینی بلند میکند.) ویلی، یه بار دیگه، یالا، من تشویقت میکنم. (مکث.) اینطوری به من نگاه نکن! (مکث. با خشم.) اینطوری به من نگاه نکن! (مکث. با صدای آهسته.) ویلی عقلت رو از دست دادی؟ (مکث. ادامه میدهد.) ویلی، دیوونه شدی؟
(سکوت.)
ویلی: (با صدای خیلی آهسته.) وین.
(سکوت. چشمهای وینی به سمت مقابل. حالت شاد ظاهر میشود و بیشتر میشود.)
وینی: وین! (مکث.) آه، عجب روز خوشیه، چه روز خوشی در پیشه! (مکث.) به هر حال. (مکث.) تا حالا که بوده.
(سکوت. وینی با تردید زمزمه و شروع به خواندن میکند، بعد بهآرامی میخواند، صدای جعبهی موسیقی میآید.)
گرچه
آنچه را که نمیخواهم
تو بشنوی
نمیگویم
اما این رقص پرشور
میگوید
عزیزم
دوستم بدار
سر انگشتان تو
آنچه را باید بدانم
به من میگویند
برایت میگویم
آری، آری
تو هم مرا دوست میداری!
(سکوت. حالت شاد در صورت وینی از بین میرود. وینی چشمهایش را میبندد. ساعت با صدای بلند و گوش خراش زنگ میزند. وینی چشمهایش را باز میکند. وینی لبخند میزند، به سمت مقابل خیره میشود. وینی چشمهایش را به سمت ویلی میگرداند و لبخند میزند و ویلی هنوز روی چهاردستوپا به سمت بالا به او نگاه میکند. لبخند نمیزند. آنها به همدیگر نگاه میکنند. سکوت طولانی.)
پرده کشیده میشود.