یافتن معنا برای زندگی و تعریف چیستی هستی، از بزرگترین چالشهای انسان هوشمند بوده است. او با ساخت و پرداخت اساطیر و مذاهب، سعی در ساماندهی به سیستم دال و مدلولهای پیدا و ناپیدای اطراف خود داشته است. اصول موضوعهای که خود انسان برای توصیف هستی طرح کرده، تبدیل به قید و بندهایی مقدس و غیرقابل نقد شده است، به طوری که تا سالیان دراز آدمی گمان میکرد هرگز هیچ سیستم فکری دیگری نمیتواند جایگزین عقاید متعصبانهی او شود. تا روزی که فکر عصیان به سر انسان نزد، او اسیر دست آفریدههای خودش بود. انسان عاصی، هویت از پیشتعریف شده از طرف چارچوبهای اجتماعی، مذهبی و ایدئولوژیک را پس زده و با قبول مسئولیت نسبت به کنشها و واکنشهای خود، به فلسفه اگزیستانسیالیسم روی میآورد. هرچند وجود او به اجبار توسط طبیعت به او تحمیل شده و ظاهرا راه فراری از بندهای ژنتیکی بسته به دست و پایش ندارد اما او نسبت به این اجبار طغیان کرده و خود، ماهیت خود و معنای زندگیاش را تعریف میکند. در راستای پرورش افکار خودتعریفی و خودسازی، هنرمند اگزیستانسیالیست نیز، دست به آفرینش آثار هنری میزند.
دغدغههای ذهن شاعر روی نگاتیو کلمات ضبط میشوند و سپس روی پردهی شعر به نمایش در میآیند. در کتاب شعر «بوی استروژن سوخته» از هانیه بختیار، نگاتیوهای آتشگیر، بوی استروژن سوخته میدهند. با دنبال کردن این بو در جایجای کتاب، میتوان به تماشای اکران زنانگی حساس و رنجور نشست. از سوی دیگر در این فیلم ۳۴ اپیزودی، دغدغههای اگزیستانسیالیستی، مرگاندیشی، پیوند با اساطیر و ادبیات کلاسیک، تصاویر ناب عاشقانه، افکار ابزورد و سینمای معناگرا به نمایش در میآید. با استفاده از ارجاعات فراوان و ایجاد زنجیرهای از روابط ترامتنی در هم تنیده، خوانندهی مشتاق به ادبیات و سینما، به بازی استخراج قطعهها و ساختن پازل مشغول میشود.
اسم کتاب، اشارهی مستقیم به هورمون زنانهی استروژن دارد که توسط تخمدانها تولید شده و پایین آمدن میزان ترشح آن، باعث بروز نوسانات عاطفی شدید، افسردگی و اضطراب میشود. در ارتباطی تنگاتنگ، با کشف احساسات نهفته لای سطرهای کتاب میتوان همان عوارض کاهش استروژن را مشاهده کرد.
فرهنگ مردسالارانه، زن را ابژهای مصرفی میبیند که در جهت آسایش و لذت مرد مورد استثمار قرار میگیرد. در اولین شعر کتاب، اندام زن، به گل خشخاشی تشبیه میشود که زیر انگشتان تیغ مانند مرد زخم برمیدارد تا شیره جانش مکیده شود. گل خشخاش هیچ ارادهای در مقابل تیغهایی که به جانش میافتند ندارد و این تصویر اروتیک دردناک، ارگاسم ناشی از لذتجویی مرد از بدن زن را با نشئگی حاصل از تریاک اینهمان میگیرد.
تخمدان خشخاش/ تریاک پس میدهد/
هورمون استروژن، نماد زنانگی است و اگر آن را جانشین تریاک در بزمهای مردانه بگیریم، این زنانگی است که زیر دستهای قدرت مسلط مصرف شده و نشئگیاش را ایجاد میکند. با واکاوی روابط ترامتنی و تکنیکهای شعر سپید، به بررسی این مجموعه شعر پرداخته و نقاط قوت و ضعف آن را بررسی می کنیم.
روابط ترامتنی
میتوان روابط ترامتنی این مجموعه شعر را به دو بخش زنانگی و مرگاندیشی تقسیم کرد.
نشانههای زنانگی تحت روابط ترامتنی، در شعرهای زیر دیده میشود:
شعر شماره ۳: آفرودیت مغموم/
آفرودیت، الههی عشق و شور جنسی در یونان باستان است و مجسمهی مرمری نیمهبرهنهی آن در موزه لوور پاریس نگهداری میشود. بازوان تندیس آفرودیت شکسته است و مانند مانکنی غمگین در معرض نمایش قرار دارد. شاعر با جسارت، به توصیف اندام زنانه پرداخته و با ارائهی تصویر غمگینی از انفعال یک مانکن (مجسمهی آفرودیت)، حسرت زن ابژه شده در دستیابی به شور و عشق را به تصویر کشیده است.
شعر شماره ۴: زن آکتوریس در فیلمهای آلفرد هیچکاک.
سلولوئید، نوعی پلاستیک بسیار قابل اشتعال است که در ساخت نگاتیو فیلمها به کار میرود. سرگیجه نام فیلمی از الفرد هیچکاک است و شاعر به زیبایی توانسته حالت سرگیجه را در ترکیبی متناسب با قاب و دوربین و فیلمبرداری نشان دهد:
سرگیجه/ ﻗﺎب ﺑﻪ ﻗﺎب ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮد/ ﻣﯽﭼﺮﺧﺪ ﺳﯿﺼﺪ و ﺷﺼﺖ درﺟﻪ/ ﺳﯽوﺷﺶ ﺑﺎر دور سرش/ دورﺑﯿﻦ دوّار/
در فیلم سرگیجه، نه تنها جسم شخصیت زن، بلکه روح اون نیز از ارتفاع بلندی سقوط میکند و شاعر تلاش کرده سقوط او را در این شعر به نمایش بگذارد.
روی ﻧﮕﺎﺗﯿﻮﻫﺎی آﺗﺶﮔﯿﺮ/ ﺳﻠﻮﻟﻮﺋﯿﺪﻫﺎ /ﺑﻮی استروژن ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﯽ دﻫﻨﺪ/ زن روی ﭘﺮده ﺳﻘﻮط ﻣﯽﮐﻨﺪ/
اما سقوط زن، به دلیل ایفای نقش در یک چارچوب (قاب) مردانه رخ می دهد و به این ترتیب شاعر نشان میدهد که چطور زن مانند شیرهی تریاک مصرف میشود، میسوزد و حتی سوختهی او ملعبهی لذتجویی مرد است.
شعر شماره ۵ و ۲۱: اشاره مستقیم به نام اوفلیا، معشوقهی هملت در نمایشنامه هملت از ویلیام شکسپیر، که در آب غرق میشود.
شعر شماره ۶: اشاره به شخصیت دخترک سادهای به نام جلسومینا در فیلم جاده (la strada) از کارگردان ایتالیایی فدریکو فلینی، که زیر دست مرد دورهگردی به نام زامپانو به کار گرفته شده است.
شعر شماره ۳۲: آنتیگونه، دختر ادیپ شهریار و یوکاسته (که مادر و در عین حال همسر ادیپ بود)، شخصیتی اسطورهای است که به دلیل نافرمانی به مرگ محکوم شد.
و آﻧﺘﻴﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاﻧﺪ:/ “ناخنهایم شکسته/ اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﻢ ﭘﺮ از ﺧﻮن/ و ﺑﺎزواﻧﻢ ﭘﺮ از زﺧﻢ ﺷﻼق ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﺗﻮ اﺳﺖ/ اﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮز ﻣﻠﻜﻪ ﻫﺴﺘﻢ”
داستان زندگی آنتیگونه در نمایشنامههای “ادیپ در کولونوس” و “آنتیگونه” اثر سوفوکلس، شرح داده شدهاست.
شعر شماره ۳۲، روایتی منسجم و مرتبط با سرنوشت آنتیگونه دارد. با توجه به روایت شعر، زن بازیگری در تماشاخانهای به صحنه میرود و نمایشی تنانه را در مقابل چشمان مردان و پسرکان هیزچشم اجرا میکند. حال و هوای مکان و حس شخصیتها مانند فیلمی روی سطرهای شعر به نمایش در میآید. زن، مجبور به عروسک بودن و فرو رفتن در نقشی منفعلانه است اما با این همه راوی ادعا میکند نسب او به آنتیگونه میرسد.
بین سطر /سرپیچی نازندهای/ و شخصیت آنتیگونه که از فرمان پادشاه سرپیچی کرده و کشته شد، ارتباط معنایی وجود دارد. عروسک خیمهشببازی، موجودی مُرده است و نمیتواند از فرمان گردانندهی خود تمرد کند. اما زن عاصی سرپیچی کرده و با این که مجبور است با بندهای نامرئی اجبار، عروسک خیمهشب بازی نمایشی مبتذل باشد اما با این حال آنتیگونهوار میتواند در حیطهی فردیت خود همچنان ملکه باشد؛ چرا که طبق تفکر اگزیستانسیالیستی، این خود اوست که ماهیتش را تعریف میکند.
زنی که با ارابه خدایان، به آسمان نمیرفت
«ارابه خدایان» نام کتابی از اریش فون دنیکن است که به ارتباط بین تمدنهای باستانی و موجودات فضایی پرداخته است. در چشم تماشاچیان کافه، زن بازیگر مانند موجودی اسطورهای دیده میشود اما شاعر با اشاره به ارابه خدایان، تاکید بر زمینی بودن او میکند.
با این که دردهای ابژگی به زن تحمیل میشود اما او هرگز در نقش منفعلانهی خود فرو نمیرود. با بررسی محتوایی نقش زن در شعرهای کتاب، شاهد سه نوع کنش او هستیم:
عریانگر: او زبان به گستاخی باز کرده و با لحن امری کنایهآمیز، دیگری را مورد خطاب قرار میدهد؛ گویی که زن به توصیف آن چه بر او میرود میپردازد.
شعر شماره ۱: بتیغ!
ﻃﺎق ﺑﺰن روی ﺗﻨﻢ؛ ﺳﺎﻳﻪ ﺑﻴﻨﺪاز
شعر شماره ۶: حمله کن!
شعر شماره ۸: حقه قلاب را به سرم بیانداز!
شعر شماره ۲۹: ﻣﻦ را ﺑﮕﺮدان ! اﻧﮕﺸﺘﺖ را ﺑﭽﺮﺧﺎن !
شوریده: گاه در کسوت یک زن عاشق، شوریدگیهای سادومازوخیستی خود را به نمایش میگذارد:
شعر شماره ۴: ﺣﺴﻮدِ ﺣﻠﻘﻪی اﯾﻦ رﯾﺴمانم/ که ﮔﻮدی ﮔﻠﻮی ﺗﻮ را/ ﺑﯿشتر از ﻟﺒﺎن ﻣﻦ فشرد
شعر شماره ۹: دل ﻣﻦ/ ﭘﻤﭗ ﺑﻨﺰﯾﻦ اﺳﺖ/ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﯿﮕﺎر ﮐﻪ ﻣﯽﺷﻮی/ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽﺷﻮد
لذتجو: و گاهی حتی نقش خود به عنوان تریاک را پس زده و خود در نقش طالب لذت و کامجویی ظاهر میشود. شعرهای اروتیک ۷ و ۳۱ گواه این ادعاست.
از دیگر نشانههای تکرار شونده در این مجموعه شعر، مرگاندیشی است که در ارتباط با مدیومهای سینما و ادبیات و طبق روابط ترامتنی زیر پرداخته شده است:
شعر شماره ۸: رابطه ترامتنی با شعری از «پل الوار»:
“من شادى و حظّم سرسام و هذیان شد
آخر به نُه سالهگى مردهام من.”
دو سطر آخر شعر، عینا از شعر پل الوار، شاعر فرانسوی آورده شده است.
شعر شماره ۱۳: مهمانسرای ravoux و بریدن گوش ونگوگ.
ونسان ونگوگ، نقاش هلندی قرن نوزدهم بود که به دلیل بیماری روانی و افسردگی شدید به روستایی کوچ کرده و ۷۰ روز آخر عمرش را در مهمانسرای ravoux سپری کرد. روایتی وجود دارد که او گوش چپش را برید و آن را به زنی روسپی هدیه داد.
ﮐﺴﯽ ﺗﻮی ﮔﻮشﻫﺎﯾﻢ / ﻫﻤﻪ ﭼﺎﻗﻮﻫﺎی ﺟﻬﺎن را ﺗﯿﺰ ﻣﯽﮐﻨﺪ / ﻧﯿﻤﻪﺷﺒﯽ ﺟﺪا ﮐﻨﻤﺸﺎن / از ﮐﻨﺎر ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ / ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﻬمانسرای “Ravoux”
شاعر سعی کرده حس روانپریشی منجر به بریدن گوش را انتقال دهد اما فقط به سطر /همه چاقوهای جهان را تیز میکند/ بسنده کرده و با برقراری رابطهی ترامتنی با سرنوشت ونگوگ، از اضافهگویی پرهیز کرده است.
وﻧﺴﺎن ﻣﯽداﻧﺪ / دور ریختن ﺻﺪاﻫﺎی زﻣﯿﻦ/ ﺑﻪ ﻗﻮاره ﻣﺮگ آرام اﺳﺖ.
دو سطر آخر شعر، دربارهی تمایل به مرگ، کنده شدن از هستی و اتفاق نظر هنرمندان مرگاندیش بر این نگرش است.
شعرهای شماره ۱۱ و ۲۶: اولین بار در شعر شماره ۱۱، سگی را میبینیم که در طلب یک دوست، زوزه (فریاد کمکخواهی) میکشد:
ﺳﮕﻲ در ﻣﻦ/زوزه ﻣﻲ زاﻳﺪ
و گویی که این سگ با راوی شعر یکی شده است:
ﺳﮕﻲ ﻛﻪ ﻣﻨﻢ/ ﻳﺎ ﻣﻦ ﺑﻠﻌﻴﺪه ام/ ﻳﺎ ﻣﻦ آﺑﺴﺘﻨﻴﺪه ام/ ﺗﻨﻴﺪه ام ﻳﺎ ﺑﻪ سگ
اما در “ﺷﺐ ﺷﻠﻴﻚ ﺑﻪ ﺳﮕﺂواره ﻫﺎ” که از درد به خود میپیچد، زار میزاید.
…و زوزه در ﻣﻦ/زار ﻣﻲزاﻳﺪ
فریادهای مهرجویانهی سگ، تبدیل به شکوه و زاری میشود. در ادامه به تعقیب این سگ پرداخته و ردپای او را در شعر شماره ۲۶ نیز میبینیم.
صادق هدایت، روشنفکر، داستاننویس و مترجم ایرانی بود که در سال ۱۳۲۹ شمسی، داستان مسخ از فرانتس کافکا، نویسنده بزرگ قرن بیستم را ترجمه کرد. علی عبدالرضایی در مقالهی «ناادبیات در مدرنیسم» مینویسد:
«ژیل دلوز در رسالهی معروف خود، بورخس را کافکا پریم مینامد. خانهی بابل اثر بورخس، همان محکمهی کافکاست؛ در واقع محکمه پریم. بوف کور صادق هدایت یا “آئورا” اثر کارلوس فوئنتس هر دو مسخ پریم هستند. دلوز در نهایت در آن رساله، خود را بورخس پریمی پاریسی مینامد، در حالی که فقط یک کافکا زگوند است؛ یعنی ما نوع دوم کافکا را در آثار و فکر پردازیهای دلوز میبینیم. خلاصه اینکه سیطرهی کافکا بر ادبیات مدرن و پست مدرن غیر قابل انکار است، زیرا به شدت مرگ اندیش است. در واقع افسردگی و مرگ اندیشی مد نیمهی دوم قرن نوزدهم و کل قرن بیستم بود، اما حالا دیگر مرگ اپیدمی شده و بیش از نود درصد ساکنان زمین، افسردگی دارند.»
به همین ترتیب، تاثیر افکار کافکا در تالیفات صادق هدایت و دیگر روشنفکران ایرانی قابل ردیابی است. داستان سگ ولگرد از صادق هدایت، درباره سگی است که صاحب مهربانش را گم کرده و آوارهی شهر ورامین شده است. در انتهای داستان، مردی پیدا میشود و به او غذا میدهد. سگ خیال میکند مورد مهر و محبت قرار گرفته، غافل از آن که در واقع به او سم خورانده شده است. این سگ، نماد کسی است که در طلب مهربانی و سازگاری با جامعه است اما نه تنها هرگز چنین چیزی نمیبیند، بلکه با نامهربانی و خشونت مواجه میشود.
همانطور که در انتهای داستان سگ ولگرد، به ناامیدی مطلق و مرگ میرسیم، در شعر شماره ۲۶ نیز نشانههای مرگاندیشی دیده میشود.
راوی با رشته نشانههای “کافکا/ پراگ/ مسخ”، “بونوئل، پاریس، سگ اندلسی”، “صادق هدایت، ورامین، سگ ولگرد” و “غلامحسین ساعدی، عزاداران بیل، گاو مش حسن” بازی کرده و روایتی از زندگی سگ آواره را بیان میکند.
شاعر تصمیم گرفته نشانههایی از سگ و پاریس در شعر بگنجاند از این رو به سگ اندلسی میپردازد. “سگ اندلسی” فیلمی صامت ساختهی لوئیس بونوئل و سالوادور دالی است که در سال ۱۹۲۹ در پاریس اکران شد. برخلاف اسم فیلم، خبری از سگ در آن نیست و از این جهت تناسب معنایی در اشاره به فیلم شکست خورده و جز ظاهر نشانهها، ارتباطی بین آنها وجود ندارد.
عزاداران بیل، نام کتابی از غلامحسین ساعدی، نویسنده ایرانی است که در سال ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت. در این کتاب، خرده روایتی درباره مردی به نام مشحسن وجود دارد که با مرگ گاوش، شوکه شده و خیال میکند خود او گاو مشحسن است. میتوان گفت شخصیت مشحسن به موجودی که به شدت دوستش داشت، مسخ شد تا یگانه زندگی در دسترس، در انحصار گاوش باشد. شبیه این روایت در داستان مسخ کافکا نیز وجود دارد. گرهگوری سامسا به آن چه ماهیت واقعیاش بود مسخ شد و مشحسن به آن چه هستیاش را موقوف به آن میدید. شاعر با علم به این ارتباطها، توانسته روایت جالبی را از ورامین و تهران تا پاریس و پراگ بیان کند.
به کارگیری بازیهای زبانی و تکنیکهای خاص شعر سپید مدرن، موجب بروز زیبایی و ظرافت شاعرانه در اشعار زیر شدهاند:
شعر شماره ۴:
ﺣﺴﻮدِ ﺣﻠﻘﻪی اﯾﻦ ریسمانم/ ﮐﻪ ﮔﻮدی ﮔﻠﻮی ﺗﻮ را/ بیشتر از ﻟﺒﺎن ﻣﻦ فشرد/ ﺑﺎ اﯾﻦ ردّ ﻧﯿﻠﯽ/ ﯾﮏ ﭘﺎ ﻃﻮﻗﯽ ﺷﺪهای
جای کبودی حلقهی دار هم به رد بوسه روی گردن و هم به لکهی نیلی رنگ دور گردن کبوتر طوقی تشبیه شده است.
در همین شعر: من ماندهام و دارکوبها
دارکوب هم دال بر پرنده دارکوب است و هم کسی که میخهای دار را میکوبد.
شعر شماره ۵:
ﻫﺰار رودﺧﺎﻧﻪ در ﮐﻒ دﺳﺖ ﻫﺎﯾﻢ
در این شعر، رودخانهها استعاره از رگهای کف دست هستند.
شعر شماره ۸: حقه قلاب را به سرم بیانداز
در این سطر حقه، جانشین حلقه شده است و به زیبایی، فریب و حقه بودن قلاب ماهی گیری را نشان میدهد.
در همین شعر: جاشوان کشتی شکسته/ کوب به کوب الوار میکوبند/ توی سرم «الوار» میکوبد
نه تنها از کلمهی الوار در هر دو معنای الوار چوبی و شخصیت «پل اِلوار» استفاده شده، بلکه کوبیدن نیز چنین خاصیتی دارد. جاشوان، الوار کشتی را میکوبند و «پل اِلوار» شعرش را درون سر راوی میکوبد. کوبیده شدن شعر، کنایه از تاثیر و نفوذ بالای آن در ذهن مخاطب است.
شعر شماره ۹: پشت پستوی تلنبار کلههای گوسفندی/ قند باشی، قند/ با ابسینت قرن هجدهمی/ مکیده شوی
رسم است که قبل از بریدن سر گوسفند، قند در دهانش بگذارند تا حیوان، تلخی مرگ را احساس نکند. دو سطر اول، اشاره به این رسم سنتی دارد. از سوی دیگر، ابسینت، نوعی نوشیدنی الکلی توهمزا با درصد الکل بالا است که به هنگام نوشیدن باید با آب رقیق شده و با حبه قندی سرو شود. جالب است که این نوشیدنی با وجود ممنوعیت در بسیاری از جوامع، مورد علاقهی هنرمندان پاریسی از حمله ونسان ونگوگ بوده است. شاعر تلاش کرده با ایجاد درهمتنیدگی بین این دو نوع واقعیت جهان عینی، مفاهیم ذهنی خود را به تصویر بکشد. او برای تسکین ذهن مرگاندیش، به دنبال قند میگردد تا در توهم خودخواستهای فرو رفته و آرامتر شود.
شعر شماره ۱۰: زغالهای اخته/ تخمهای شعله شان نارس است
در این سطر نیز کلمه اخته کارکردی چند واژگانی دارد؛ هم در همنشینی با زغال به صورت یک میوه و هم به عنوان صفت اختگی. این بازی زبانی ادامه پیدا کرده و ارتباط معنایی بین زغال و شعله، زغال اخته و تخم میوه، اخته و تخم برقرار است. شاعر به خوبی توانسته نشانههای مختلف را به هم وصل کرده و گراف پیچیدهای از روابط را شکل دهد.
شعر شماره ۱۲: آونگ زمینم من
انسان متحرک، به آونگی نوسانگر تشبیه شده که به مرور دچار میرایی شده، از حرکت ایستاده و میمیرد.
شعر شماره ۱۴: مهره زنگاری هزار لرز
در این شعر، کلمهی مهره میتواند معناهای زیر را داشته باشد:
مهرهی الوار یک لنگرگاه، مهرهی ستون فقرات انسان، مهرهی بازی
هر سه کارکرد این واژه، در تاویل این شعر نقش دارد.
و من این دست را/ از پیش باختهام
باختن در معنای نزدیک در ارتباط با مهره و بازی است اما در معنای دور، اشاره به بازی سرنوشت و عمر انسان دارد به طوری که از دید راوی، نتیجهی بازی زندگی قبل از پا گذاشتن به آن معلوم است. این نتیجه، مرگ انسان و پوسیده شدن مهرهها و اجزای بدن اوست. به این ترتیب نه تنها ادوات بازی، باخت را برای بازیکنان پیش میآورند بلکه خود نیز دچار باخت (مرگ) میشوند.
شعر شماره ۲۱: اینسومنیا/ ماهی کبود من است/ از آبی که در دل تکان میخورد/ به ماهی آبهای شور میرود/ -هی! اینسومنیا!/ اوفلیا غرق شد
اینسومنیا، نوعی اختلال بیخوابی و کمخوابی است. شاعر، نام اینسومنیا را روی ماهی خود میگذارد. تکان خوردن آب در دل، کنایه از پریشانیها و تنش های روحی است به طوری که آب، بوی موهای اوفلیای غرق شده (مرگ) را میدهد.
ماهی را از آب میگیرم/ چشمهایم را میبندم
راوی ماهی را از آب میگیرد، ماهی میمیرد و با مردن ماهی (نماد بیخوابی)، مشکل بیخوابی او برطرف میشود. شاعر توانسته بدون اشارهی مستقیم و با چیدن نشانههای مناسب و بازی با آنها، بیخوابی و افکار پریشان را نشان دهد.
شعر شماره ۲۵: مهرهها را ریختم/ از ستون فقرات به میز/ و خمیده باختم
در این شعر نیز مانند شعر شماره ۱۴، مهرهها می توانند مهره بازی یا مهره ستون فقرات باشند. قامت انسان در روزهای پیری خمیده شده و احساس باختن بازی زندگی (باختن روزهای عمر) به او دست می دهد.
ﻃﻨﺎب ﭘﺎره ﻧﺨﺎع/ ﻫﻴﭻ دردی را/ ﺑﻪ ﮔﺮدن نمیﮔﺮﻓﺖ/ نرمتن شدم/ به هیات یک گوش ماهی منزوی/ به ماسه افتادم
اگر طناب نخاعی دچار آسیب شود، اختلال بیحسی و فلج ایجاد شده و رشتههای عصبی قادر به تشخیص هیچ حسی از جمله درد نخواهند بود. به گردن نگرفتن در اینجا کنایه از درست کار نکردن است و از طرفی بین نشانه های طناب، نخاع، درد و گردن تناسب معنایی وجود دارد. همچنین میتوان تاویل دور ارتباط بین طناب دار و شکستن گردن را هم برداشت کرد. تصویر ضایعهی نخاعی و بیحس شدن از گردن به پایین را سطر /نرمتن شدم/ کامل میکند.
شعر شماره ۲۹: این دوک میچرخد/ اگر ریسندهای اتفاقی/ یک رشته نازک از سهم سلولی من را/ به انگشت بلاتکلیف تو ببندد/
در این شعر، چهار نوع چرخیدن دیده میشود:
دوک ریسندگی
رشتههای مارپیچ مولکول DNA و ساختار ژنتیکی
طناب و قرقره روی چاه
نوار کاست
دوک ریسندگی، جانشین نظام طبیعت در پیچاندن رشتههای DNA شده و ریسندهی اتفاقی می تواند دال بر تصادفی بودن ترکیب و چینش ژن ها بر اساس نظریه داروینیسم و یا سرنوشت تصادفی در زندگی هر شخص باشد.
و آب میخورم تا گلو/ تو از آب سیر/ تو عذ آب دور
راوی ادعا می کند توسط مخاطبش به انزوا رانده شده (تو به چاهام میاندازی) به طوری که آب چاه تا گلویش بالا آمده است. خوانش های متفاوت «عذ آب» به دو صورت «از آب» و «عذاب» منجر به تولید معناهای متفاوتی میشود.
من را بگردان!/ انگشتت را بچرخان!/ این نوار کاست/ جایی گیر کرده است
راوی از مخاطب خود تقاضا میکند: انگشتت را بچرخان که در معنای ظاهری، چرخاندن طناب متصل به قرقرهی لب چاه و بالا آوردن او از ته چاه است. معنای دیگر چرخاندن نوار کاست با انگشت و رسیدن به جاییست که صدای راوی پخش شده و حرف او شنیده خواهد شد. بر اساس این تاویل، گویی که صدای راوی در ته چاهی (حنجره) گیر کرده و در آرزوی درآمدن از انزوا، به حرف آمدن و شنیده شدن است.
به طور کلی، هرجا شاعر به تخیل و آفرینش تصاویر پرداخته، موفق عمل کرده است اما گاه از روابط وصفی و اضافی بدون لزوم استفاده کرده که از زیبایی اشعار او کاسته است. در ادامه به چند نمونه از ضعفها اشاره میکنیم.
روابط وصفی بدون ارائهی تصویر:
شب بوطیقاخوانی مجهول، بوطیقاهای میانی، انحطاط مقدس، جادهی بیتاثیر، منظرهی تاریک فقدان، ﻛﻠﻴﺸﻪ ﻧﺎﻗﺺ ﺧﺪاﻳﺎن بی هنر، شکل سفید سقوط، چشمهای باز تمنا
تتابع اضافات :
ﻣﺜﻞ ﻣﻬﺮهی زﻧﮓ زدهی اﻟﻮار ﭘﻮﺳﯿﺪهی ﻟﻨﮕﺮﮔﺎﻫﯽ، ﺳﻬلاﻧﮕﺎرِ دﻫﺎن ِﺧﺸﻚ ِآدﻣﻲ، دوﺗﺎی ﺧﻤﻴﺪه ﻣﻔﺼﻞﻫﺎی ﭼﻮبی، آویزانی لبهای لعبتک اطواری، بافته ی مصنوعی گیسوان طلایی
تقطیع نامناسب:
تماﺷﺎﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮی وﺟﺪ ﻣﻲ داد، از ﻋﺮق.
پیشنهاد: تماشاخانه از وجد/ بوی عرق میداد
تقطیع نامناسب:
و ﻫمان وﻗﺖ ﻛﻪ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ
ﻳﻚ زن از ﺣﺎﺷﻴﻪ ﺗﺎرﻳﻚ، بیرون زد
پیشنهاد: همین که گفت/ زنی از حاشیه تاریک/ بیرون زد
هجاچینی نامناسب:
خوردگیها/ ساعات را مستهلک کردهاند
پیشنهاد: خوردگیها/ ساعتها را هلاک کردهاند
هجاچینی نامناسب:
در شعاع کانونی لنزهاشان نگه نمیدارند
پیشنهاد: در شعاع کانونی لنزها نگه نمیدارند
هجاچینی و تقطیع نامناسب:
تو به زایش ستارگانی میافتی/ که از دهانههای سنگیشان نفس میکشند
پیشنهاد: به زایش ستارگانی میافتی/ که از دهانههای سنگی/ نفس میکشند
هجاچینی نامناسب:
و بازوانم پر از زخم شلاق نگهبانان تو است
پیشنهاد: و بازوانم پر از زخم شلاق توست
همچنین بهتر بود که به علت تفاوت قالبها، شعرهای بسیار کوتاه ۲۲، ۲۳، ۲۴ و ۲۸ در این مجموعه شعر، گنجانده نمیشد.
آن چه مجموعه شعر بوی استروژن سوخته را متمایز میکند، پرداخت جسورانه و بیسانسور آن در قبال زن پرشوری است که به دلیل تابوهای فرهنگی و غلبهی محدودیتهای سنتی، به انزوا رانده شده است. برای این که یک زن واقعی با تمام احساسات سانسور شدهاش، از حاشیه به متن کشانده شود، شاعر به توصیف اندام زنانه، بیان امیال و عواطف و نمایش تمرد زن از قالب تحمیل شده پرداخته است. همچنین نمایش افکار اگزیستانسیالیستی در زیست چنین زنی، عصیان او را در مقابل نه تنها چارچوب های مردسالاری بلکه در مقابل تعریفهای از پیش تحمیل شده برای ماهیت و معنای هستیاش نشان میدهد.
استفاده از روابط ترامتنی پیچ در پیچ، استعاره و تشبیه و نمادهای خیال انگیز، مجموعه شعری را فراهم کرده است که نه تنها برای علاقمندان شعر سپید بلکه برای مخاطبان سینما و ادبیات نیز می تواند جذاب و خواندنی باشد.