«لیلاو»
هزاران حرف دارد
هر قطره اشک
زن مى شود زبان
وقتى که اشک مى بارد از تنهائىِ لیلا
زمان به آدم وفا نکرد
وگرنه لیلا که شیطان بشو نبود
زیبائىِ دخترِ بعدى؟
نه!
معشوق من بعدِ صد هزار سال؟
نه!
اصلن چرا بعدن؟
سرآغاز لیلا بود
آدم که امتحان سیب مى داد
بر صورت صاف او صورتحساب نوشت
در آغاز کلمه بود
و کلمه نزدِ لیلاو
لیلا و لااله الا لاو
لیلاوى که به آدم گفت لا
حوا رو کى مى…؟
زنانِ زبان من لیلاست
و سطر که سوراخ مى کند صفحه را لیلا
زبان قیامت است و زبان قیامت است و زنان قیام مى کنند
چادرت را بردار
بفرما به این جمله خانوم
بنشین روى این سطر و برو جلو
قبله و قبلى را بزن کنار
زیبائىِ دخترِ بعدى؟
نه!
معشوق من بعدِ صد هزار سال؟
نه!
اصلن چرا بعدن؟
دیروز و امروز و هر روزمى
هم خاک و هم آب و اکسیژنى
هوا رو کى مى؟
شیطان زن است زمان زن
زمین زن است زبان زن
زنى که جاى کلمه
اشک ریخته بر این صفحه
علی عبدالرضایی
زنها همیشه در طول تاریخ، یا حذف شدهاند و یا اگر جایی نامی از آنها برده شده، یکسره حقارت بوده است و خُردی. از این نظر، مورخان در کنار مبلغان دینی در زمرهی خیانتپیشگان جای دارند. آنها با تلاش مذبوحانه و خستگی ناپذیر خود، نام مردان را ثبت کرده و سعی در سانسور نقش زن در تولید شادی و زندگی داشتهاند. پلان اول این سناریو را میتوان در قدیمیترین افسانهی مکتوب جستجو کرد، جائیکه لیلا یا لیلیت یا ریرا یا لیلاک که اولین زن و همدم آدم ابوالبشر بود، نخستین نافرمانی و عصیان را پایه ریخت. او از لحاظ جنسی نکیر و نکوس بود یعنی هم میتوانست بُکند هم بدهد. ولی آدم فقط کسی را میخواست که مفعول باشد و تن به خواستهی لیلا نمیداد.از طرف دیگر، لیلا و آدم از یک جنس و گونه بودند بنابراین باید بین آنها عدالت برقرار میشد که چنین نبود. پس لیلیث که خواهان برابری و مساوات بود، تن به اطاعت و پیروی از دستورات آدم و خدایش نداد و بههمین دلیل از بهشت رانده شد و در هیئت شیطان، به اغوای فرزندان بشر مشغول شد. ولی امروزه کسی او را نمیشناسد. همه حوا را زن نخستین مینامند در حالیکه مادر همهی ما، لیلای تنهاست. تمامی مردان و زنانی که تاکنون بر زمین زیسته و میزیند، زن را عامل بدبختی و رانده شدن خود از بهشت و تبعید ابدی به زمین میدانند، چون فرادستان و صاحبان مدیاها چنین گفتهاند. ولی بهراستی لیلا کیست؟
این یک شعر بهشدت فمینیستیست که سعی در نشاندادن جایگاه واقعی زن و احقاق حقوق از دست رفتهی اوست.
موتیف مقید این شعر، بیان غربت و تنهایی لیلاست. برای بهتر به تصویر کشیدن این مفهوم، موتیفهای آزاد دیگری نیز در متن حضور دارند که در خدمتِ موتیف مقید، به درک و فهم و چند تأویلی شدن شعر کمک میکنند. شاعر با بهرهگیری از انواع تکنیکهای ادبی مانند فاصلهگذاری، سپیدخوانی، روابط ترامتنی، بازی زبانی و … شعر را پلان کرده، بههمین دلیل متن با خوانش اول تمام نمیشود. راوی این شعر دائمن بین سوم شخص، آدم، شاعر و حتا خواننده در حال تغییر است، بنابراین شعر پلی فونی (چند صدایی)ست که هر یک از این بخشها، میتوانند شعری جداگانه محسوب شوند که مجموعهی آنها در کنار یکدیگر، تشکیل شعری چندساختاری با ساختار نامتمرکز میدهند. ابتدا با گارد یک ساختارگرای جزئینگر به واکاوی متن میپردازیم و سپس با خوانشی دیگر و طرح تأویلی جدید، از خواندن دوبارهی شعر سرخوش خواهیم شد.
“لیلاو”
هزاران حرف دارد
هر قطره اشک
زن مى شود زبان
وقتى که اشک مى بارد از تنهائىِ لیلا
(اپیزود ۱)
موتیف آزاد: غربت لیلا
در بخش اول، صحبت از تنهایی لیلاست. از غربت و ستمی که قرنهاست در حق او روا شده. غربتی که از زمان آفرینش آدم آغاز شد. در داستانهای دوآلیستی همیشه باید کاراکتری منفی حضور داشته باشد تا قهرمانی در نقطهی مقابلش ظاهر شود و بر او غلبه کند و چه شخصیتی بیپناهتر از زن، لیلا. او در مقام اولین عاصی و برای چیرگی بر این دیکتاتوری مردانه، دست به اغوای آدم زد و آنجا بود که با فریب او، اولین متن خواندنی تاریخ بشر را نوشت؛ افسانهی رانده شدن ابدی انسان از بهشت و به این ترتیب، خود به اولین قربانی تبدیل شد.
تأویل دیگری که با توجه به نشانههای موجود در شعر میتوان داشت، این همانی لیلا و آنیمای درونی شاعر است. در واقع این آنیما (زن) است که باعث خلق هنر میشود، جاییکه از همآغوشی ذهن خلاق نویسنده و لیلا بر روی تختخوابِ سفید کاغذی، متنی سکسی و اروتیک تولد مییابد. پس در این اپیزود، «هر قطره اشک» استعارهایست از واژههای واژنی و حک شده و بر صفحهی سفید که در قالب زبان، تا همیشه برای تنهایی لیلیت مرثیهسرایی میکنند.
زمان به آدم وفا نکرد
وگرنه لیلا که شیطان بشو نبود
(اپیزود ۲)
موتیف آزاد: عصیان
وفا نکردن زمان به آدم، دالیست که مدلول آن میتواند موارد زیر باشد:
۱) در افسانهها آمده که روح انسان قبل از تولد و پا نهادن بر این کرهی خاکی، در مکانی دیگر بهنام عالم ذر است و روح دوست دارد برای همیشه آنجا و در لذت ابدی زندگی کند. خدا با روح پیمان میبندد که انسان در زندگی جسمانی خود از دستوراتش تمرد نکند (پیمان الست). اینجاست که مدت حیات در خوشی به پایان میرسد و زمان به آدم خیانت میکند و با بهدنیا راندنش، پریودی بهنام زندگی را آغاز میکند که در آن، ذره ذره بشر را بهسمت مرگ و نیستی میکشاند پس زمان، یگانه قاتل همیشگی انسانهاست نه از کار افتادن سیستم گردش خون و مرگ جسمانی.
۲) زمان میتواند اشاره به دوران زندگی آدم در بهشت باشد. جائیکه او میتوانست تا ابد در آن بخورد و بنوشد و بُکُند ولی بازهم زمان اینبار در هیئت شیطان، بشر را از این نعمت جاودانه محروم میکند و با فریب آن دو، دورهی خوشی را به پایان میرساند.
۳) مدلول سوم میتواند مرگ و نیستی باشد. آدمی مغلوب مرگ نیست بلکه این تیک تاک منظم و ناقوسوار چرخهای ساعت(زمان) است که انسان را میکُشد پس باز زمان خیانت میکند و بر خلاف آنچه ادیان و مکاتب الهی وعده دادهاند (مرگ، پایان نیست و بعد از آن زندگی جاودانه منتظر ماست)، عمل میکند.
در سطر دوم، اشاره به تمرد لیلا یا همان شیطان میکند، پس اولین آنارشیست و طاغی تاریخ، لیلی بود که در برابر دیکتاتوری مردانه سر خم نکرد. به تأویل دیگر، تا نویسنده و شاعر واقعی به عینیت و ذهنیت خود نه نگوید و از آنها آشناییزدایی نکند، نمیتواند اثری شعوری بیافریند.
بین بخش اول متن و داستان رانده شدن آدم و حوا از بهشت، رابطهی پیرامتنی وجود دارد.
زیبائىِ دخترِ بعدى؟
نه
معشوق من بعدِ صد هزار سال؟
نه
اصلن چرا بعدن؟
(اپیزود ۳)
موتیف آزاد: ستایش تازهگی و زندگی در حال
لحن روایت در اپیزود سوم دچار شکست میشود. راوی که به اول شخص تغییر کرده میتواند یکی از اینها باشد:
۱) در تمامی ادیان و مسلکهای ماورایی، حال محکوم به فنا بوده و پیامبران امت خود را به سادهزیستیِ توأم با عذاب و رنجی سادومازوخیستی مثل پرهیز از لذتها مخصوصن سکس توصیه کردهاند. چرا؟ چون سکس، دینِ صلح است و تنانگی، مانعی بزرگ جلوی رزم مردان. اگر مردم از غریزهی طبیعیشان تبعیت کنند، میدانهای جنگ خالی میماند و کسی حاضر به تن دادن به مرگ نمیشود. این بخش میتواند از زبان شخصی مرتد و خارجشده از دینش باشد که در برابر تابوهای مقدس قیام کرده و نمیخواهد خود را با تصور همبستری با حوریان بهشتی فریب دهد. او میخواهد در زمان فعلی زندگی کند و کاری به بعدن که هنوز نیامده، نداشته باشد. سکس با زنان زیباروی بهشتی بعد از صد هزار سال، وعدهی سرخرمنیست که فقط آب به آسیاب خاخامها، کشیشان و ملاها، این دشمنان زندگی و مبلغان مرگ میریزد.
۲) راوی میتواند خود شاعر باشد که در نقش رسولی جدید، آموزههای انبیای ماقبل خود را نفی کرده و با شنا در جهت مخالف، میخواهد زن باشد و از حق لیلا دفاع کند و پیروانش را به سرپیچی و تمرد در برابر هر آنچه از پیش گفته شده تشویق نماید. او بر خلاف پیشینیان خود، حال را مهمتر از بعدن میداند و ازین راه، انزجار و نفرتش از شاعران و نویسندگان پیش از خویش که همگی خائن به ادبیات بودهاند، فریاد میزند.
اینجا ما شاهد تکنیک فاصلهگذاری هستیم یعنی شاعر مانند یک بازیگر بر صحنهی تئاتر یا پردهی سینما، مستقیمن مخاطب را وارد بازی میکند که این خود اکتیست ضد دیکتاتوری متنی. از طرف دیگر، در این اپیزود بازی زبانی همه وجود دارد. بازی زبانی بر خلاف تلقی همگان، فقط در فرم و ساختار نحوی کلمات رخ نمیدهد بلکه تغییر راوی خود نیز نوعی بازی زبانی محسوب میشود چون اصولن شعر آوانگارد، یک بازیست.
سرآغاز لیلا بود
آدم که امتحان سیب مى داد
بر صورت صاف او صورتحساب نوشت
(اپیزود ۴)
موتیف آزاد: برتری جویی مردانه و انداختن بار گناهانِ آدم بر گردن لیلی
لیلا سرآغاز بود. آغازِ چه؟ لیلا شروع طغیان است. او قربانی گناهیست که خود مرتکب آن نشد. این آدم بود که برای چشیدن لذت گناه، میوهی ممنوعه (سیب) را خورد و موجبات تبعید ابدی خویش را مهیا ساخت. او مانند کسی که به رستوران رفته، غذایش را خورده و حال، صورتحساب را از جیب دیگری میپردازد، تمام گناهان خود را به گردن لیلای تنها انداخت. آدم در اینجا، استعاره از خیلی چیزهاست. پیامبران، نویسندگان، شاعران، سیاستمداران، سرمایهداران و حتا خود ما. چون همیشه توی سرِ زن زدهایم و به گونهای دیگر، زبان را کشتهایم. زنان از دید ادیان همیشه اغواگر بودهاند و در آموزههای جزماندیششان توصیه به دوری از آنها شده و در واقع، جنس دوم مانعی بر سر راه فلاح و رستگاری مردان بوده است. اگر هم جایی از آنها نامی آمده، در بطن کلام، زنِ توسریخور و مطیع ستایش شده. این مردان هستند که به جندهخانهها رفته، سیب میخورند (سکس میکنند)، لذت میبرند و در نهایت بعد از ارگاسم و برگشت به حالت طبیعی، روسپی بینوا را بهخاطر خالی کردن جیبشان مقصر میدانند.
اگر «بر صورت صاف او» را با صفحهی کاغذ این همان کنیم (نشانهی شمایلی)، لیلیت عامل محرکیست که آغازگر امر نوشتن میباشد. منظور از لیلا همان چیزیست که از درون، شاعر را وادار به نوشتن میکند تا او بهمثابهی یک جنده، موجبات سرخوشیِ خوانندهی باهوش خود را فراهم آورد.
در آغاز کلمه بود
و کلمه نزدِ لیلاو
لیلا و لااله الا لاو
لیلاوى که به آدم گفت لا
حوا رو کى مى؟
(اپیزود ۵)
موتیف آزاد: غرور زنانه
در این اپیزود، بین متن و جملات ابتدایی انجیل یوحنا رابطهی پیرامتنی وجود دارد. آنجا آمده «در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود» ولی شاعر با آشناییزدایی و بیگانهسازی، کلمه را در اختیار لیلاو میبیند. اوست که از طریق زبان، شاعر را وادار به سرودن میکند. لیلاو، ترکیبیست از دو کلمهی لیلا و لاو (لیلای عاشق)، پس دیگر مؤلفهی ادبی موجود در قسمت پنجم شعر، بازی زبانیست. در سطر چهارم، لیلا برتریجویی و غرور خود در مقابل خدا و آدم را به رخ میکشد. «حوا رو کی میگاد» سطری درخشان است که در آن همزمان از چهار تکنیک سپیدخوانی، فاصلهگذاری، تغییر لحن و درهم ریختن منطق زبانی استفاده شده است تا عمق لذتبٙری و خوانش بیشتر شود. شاعر با ایجاد تمهید و فضاسازی، زبان خطی را به لوگو بدل میکند تا اجرای فاصلهگذاری طبیعیتر جلوه نماید و در دل متن بنشیند. با توجه به سطر قبلی (به تصویر کشیدن غرور لیلی)، میتوان بعد از «می» افعال متنوعی آورد. میگاد، میخواهد، میپرستد، میبیند و…از نگاه فلسفی، این سطر بسیار شعوریست. آنچه اهمیت دارد، خود آدمی و تفکر اوست نه حزب و گروه و دسته و … همه را باید از دٙم گایید. امروز بهشدت نیازمند حزبهایی تک نفره هستیم نه حزب میلیونی که فقط بهدنبال منافع شخصی و گروهی خود هستند.
زنانِ زبان من لیلاست
و سطر که سوراخ مى کند صفحه را لیلا
زبان قیامت است و زبان قیامت است و زنان قیام مى کنند
چادرت را بردار
بفرما به این جمله خانوم
بنشین روى این سطر و برو جلو
قبله و قبلى را بزن کنار
(اپیزود ۶)
موتیف آزاد: نفی سنتها و قیام برای آزادی متنی
راوی در اینجا، زنان و خود و زبان شعریاش را دعوت به قیام میکند البته نه قیام مسلحانه که در آن تفنگ بهدست میگیرند بلکه نهضتی فکری و شعوری. او که شاعران پیش از خود را خائن میداند، از خودش میخواهد تا با شکستن تابوها و ممنوعهها، قدم در لختی بزند و با نفی قبله (اشاره به فرهنگ نوچهپروری و پیرپرستی)، قبلیها را کنار بزند. با توجه به اینکه قیامت از دید مذهبیون، نهایت و پایان زندگی جسمانی در این دنیاست، او زبان را قیامت و ختم هرچیز و مهمترین و باارزشترین داشتهی خود میداند و با تکرار «زبان قیامت است» در سطر سوم بر این امر تأکید میکند. آمدن «لیلا» در انتهای سطر دوم، بیانگر این موضوع است که لیلا میتواند با کلمهی «سطر» اینهمان شود و در واقع این لیلیست که عامل محرک نویسش است. تا شیطان در خودکاری ندود، شعری خلق نخواهد شد. پس ننگ بر متنی که بر اساس اخلاقیات و مفاهیم ماورایی و موهوم خلق شدهاند. ارزشهایی که جز تأمین منافع عدهای خاص، فایدهی دیگری ندارند.
بازی زبانی فقط دست بردن در ساختار واژه نیست، بلکه هر تغییری در فضا، زمان، مکان، راوی، زبان و… رخ دهد، شامل بازی زبانی میشود. زندگی اساسن یک بازیست پس شعری بیشتر طبیعی جلوه میکند که به زندگی نزدیک باشد و از این تکنیکها بهره ببرد، مقولهای که در جای جای این شعر آنرا میبینیم.
زیبائىِ دخترِ بعدى؟
نه
معشوق من بعدِ صد هزار سال؟
نه
اصلن چرا بعدن
دیروز و امروز و هر روزمى
هم خاک و هم آب و اکسیژنى
هوا رو کى مى؟
(اپیزود ۷)
موتیف آزاد: ستایش لیلاو
تکرار سطر اول تا پنجم این قسمت که در اپیزود سوم نیز آمده بود، ترجیع دادن به شعر است تا مخاطب در فضای شعر بماند، سرنخ را گم نکند و خود را در دایرهی متن آزاد ببیند. در آنجا بین «اصلن چرا بعدن» تا «حوا رو کی می؟»، ۷سطر آمده که در این اپیزود تبدیل به ۲ سطر شده و هوا بهجای حوا نشسته است. پس ما با سطرسازی طرف هستیم یعنی شاعر توانسته از این راه قطعهسازی کند و از فرماستراکچر به سمنتیکاستراکچر برسد. هوا میتواند استعارهای از حال و هوای ادبیات امروز ما باشد و بیتفاوتی علی عبدالرضایی نسبت به قضاوتهای سطحی را که دیگران نسبت به او و شعراش دارند، نشان میدهد. شاعر همانطور که در تقابل دوآلیستی لیلا_حوا، اولی را برمیگزیند و ترجیح میدهد همگان او را شیطان بخوانند، بازهم آوانگارد بودن و شکستن فضای به اصطلاح فرهنگی و تهوعآور و چندشناک فعلی را انتخاب میکند تا نشان دهد در خانهی سفید و کاغذیاش، همانند زندگی واقعی خویش لباسی بر تن ندارد و آنچه را میگوید که در شعورش میگذرد. همه چیز این جهان سکسیست، فقط چشمی باید تا آنرا ببیند.
خاک، آب و اکسیژن، نشانههایی منطقی از حیات و سرزندگی هستند که نشان میدهند شعر، همهچیز عبدالرضاییست، مقولهای که بهخاطر آن حتا آب و خاک خود را ترک کرد تا به لیلای شعریاش گزندی نرسد.
شیطان زن است زمان زن
زمین زن است زبان زن
زنى که جاى کلمه
اشک ریخته بر این صفحه
(اپیزود ۸)
موتیف آزاد: غربت زن و اروتیسم متنی
موتیف مقید این شعر، بیان ظلمیست که طی سالیان دراز بر زنان اعمال گشته و این موضوع موجب ریختن اشک شاعر بر صفحهی کاغذ شده است. «هر قطره اشک» در ابتدای شعر و «زنی که جای کلمه، اشک ریخته بر این صفحه» در انتها، دایرهی متنی را کامل میکند تا اگر ذهن خواننده حین خوانش درگیر موتیفهای آزاد شده، دوباره به موتیف مقید بازگردد و به یمین و یسار نرود. تکرار «ز» در این بخش، یادآور واژهی زن است و میخواهد این امر در ذهن مخاطب نقش ببندد.
این آنیمای درونی هر مردیست که همهچیز است، شیطان است و زمان، زمین و زبان و تا نباشد، متنی خلاق شکل نمیگیرد. راوی بخش پایانی، سوم شخص است، مردی که زن درونش، زبانش را بهکار میاندازد تا زمان خطی شکسته شده و با خلق زمان ذهنی، زمین متنش بارور شود و اشکهای این زن در قالب کلمات، شعوری دیگر بیافریند.
باهم دیدیم که چگونه شاعر با انتخاب موضوعاتی در راستای موتیف مقید، موتیفهای آزادی را خلق کرد تا بهتر بتواند آنچه قصد گفتنش را دارد، به تصویر بکشد. این موتیفهای آزاد، هرکدام تشکیل ساختاری میدهند که هریک از آنها میتوانند شعری جداگانه باشند و مجموعهی آنها در کنار هم، تشکیل شعری با ساختار نامتمرکز میدهند. شعر امروز یعنی همین. یعنی بدون طرح موضوع اصلی بهصورت مستقیم، مانند ساختار جعبهچینی در سینما، روایت را پیش ببرد و خواننده درگیر مسألهای شعوری شود. این یعنی فکر کردن و این دقیقن همان چیزیست که قدرتها از آن میترسند. آنها میخواهند مردم فکرپردازی نکنند و با ترویج فرهنگ آمادهخوری و ادبیات و شعر فستفودی، لقمهی آماده را در دهان عوام میگذارند.
در تمام تاریخ مکتوب بشر، همیشه لیلا آگاهانه سانسور شده و به حوا نقشی منفعل و طفیلی دادهاند (حوا را از دندهی چپ آدم آفریدیم) تا ازین طریق، تختخوابها خالی و میدانهای جنگ و کارخانههای صنعتی پر شوند. تا شیطان در جلد کسی نرود و او را وادار به نوشتن نکند. نوشتن یک عمل سکسیست. تکنیکهای بهکار رفته در سرودن این شعر آنرا چندتأویلی کردهاند تا هر خوانندهای بر مسند شاعر تکیه بزند و با مرگ مؤلف آنرا دوباره بنویسد.
ترجیعی که در آخر شعر آمده، یعنی اشکهای روی صفحه، همان احساسات شاعرانهای هستند که باعث میشوند دست به قلم برده، متنی را بنویسیم، چون گریه کردن از احساس برمیآید.
لیلا در وجود همهی ماست و تا دنیا دنیاست، اشکهای او به شکل کلمات جوهری بر صفحههای کاغذی خواهند چکید و یاد او برای همیشه در خاطر ما خواهد ماند. لیلا، لیلاو عاصی، هر قدر تو را بکُشند و حذف کنند، تو هرگز نخواهی مرد، ای معشوق و معبود همیشگی ما، لیلی.