خانه / نقد شعر / نقد شعر شتر از محمد مروج

نقد شعر شتر از محمد مروج

شتر

همیشه پای دار
اشک می‌بافتم
و تا سپیده دم روی هر رج
چشم می‌گذاشتم
گلیم خانه‌ کوتاه
پای من اما بلند بود
باید از آب می‌گرفتم
گلیم دیگری
ولی پدر با لگد
فرمان ایست می‌داد
و نمی‌‌دانست که من
قالی کرمانم!
بعدن که قد کشیدم
پدر شد قالی کاشان
طوری که هر چه می‌زدم لگد
تکان نمی‌خورد
اما خودم
که دیگر نبودم اهل کرمان
درد می‌بافتم
و تنهایی‌م
دست از پا درازتر
پینه می‌بست

لولیا قهرمانی

وابستگی و تحت‌نظر بودن بوسیله‌ی یکی از مراکز تقسیم قدرت، یکی از شاخص‌های جوامع قرن بیست و یک است. امروزه شاید خبری از داغ گذاشتن بر تن مجرمان یا مراسم‌های پرهزینه و خونین تعذیب یا اعدام نباشد، اما هنوز سلسله مراتب حرف اول را در اداره‌ی اکثر کشورها می‌زند. در چنین کشورهایی فرد باید در یک یا چندین زیرمجموعه قرار گیرد و همیشه تحت کنترل باشد تا خلاف خواست رژیم حاکم گام برندارد. این زیرمجموعه‌ها ممکن است کوچک باشند مانند خانواده، مدرسه، جمع دوستان، دانشگاه و… یا بزرگ‌تر مثل احزاب و تشکل‌های مختلف. بدین ترتیب کانون‌های قدرت آن‌دیگری‌هایی می‌سازند تا بدون صرف هزینه و دخالت مستقیم آن‌ها را در تار نامرئی خود گرفتار کنند. آن‌دیگری‌ها یا فرودستانی همانند زنان، همجنسگراها، رنگین‌پوستان و… در این چرخه نزدیک‌ترین سَرنگهدار حاکم به فرد، پدر، برادر بزرگتر، پدربزرگ و درکل اولین انسان از نوع مذکر می‌تواند باشد.
موتیف مقید این شعر، تقابل بین پدر و فرزند است. روایت این شعر تقریبن برای همه‌ی ما اتفاق می‌افتد؛ حکمرانی پدر در دوران کودکی، تعادل نسبی قدرت در نوجوانی و چیرگی فرزند از جوانی به بعد. نام شعر«شتر» است. حیوانی صبور و بردبار که تاب و تحمل زیادی دارد، اما کینه‌اش از کسی براحتی فراموش نمی‌شود. از طرفی پاهای شتر دراز است، پس کاراکتر اصلی شعر علاوه بر تحمل بالایی که دارد، اگر بخواهد می‌تواند در کیشی به فیشی عصیان کند. حال شعر را از زاویه‌ی دید یک ساختارگرای جزئی‌نگر بررسی می‌کنیم:

شتر

همیشه پای دار
اشک می‌بافتم
و تا سپیده دم روی هر رج
چشم می‌گذاشتم
(اپیزود ۱)
بین نشانه‌های دار، اشک، سپیده‌دم و چشم‌گذاشتن رابطه‌ی معنایی وجود دارد که تداعی‌کننده‌ی صحنه‌ی اعدام یک نفر است. یعنی راوی آن‌قدر نسبت به کارش که فرش‌بافی‌ست، حساسیت پیدا کرده که گویی هر روز پای دار قالی می‌میرد. به عبارت دیگر باید پای دار، جان داد تا به قالی (استعاره‌ای از اثر هنری) جان بخشید. در سطر دوم از سیستم جانشینی استفاده شده و «می‌بافتم» جانشین «می‌ریختم» شده.

گلیم خانه‌ کوتاه
پای من اما بلند بود
باید از آب می‌گرفتم
گلیم دیگری
(اپیزود ۲)
اساس اپیزود دوم بر غلط‌خوانی بنا شده، یعنی ضرب‌المثل«پایت را از گلیمت درازتر نکن» به شکل دیگر خوانده می‌شود. در اینجا راوی تاکید می‌کند که عمدن یا سهون پا از گلیم فراتر می‌گذارد و به سنت و روابط سنگ‌شده‌ی خانوادگی اهمیتی نمی‌دهد. عمدن چون گلیم خانه برای او که پیشرفت کرده کوتاه است و سهون، چون شتر پاهای درازی دارد و خواه ناخواه از گلیم آن‌طرف‌تر می‌رود. از سوی دیگر با یک ضرب‌المثل دیگر نیز مواجهیم: گلیم خود را از آب بیرون کشیدن. راوی در این بخش به نافرمانی خود اعتراف می‌کند و به نوعی اجبار را در تصمیمات زندگی خود پررنگ می‌بیند (با توجه به واژه‌ی باید در ابتدای سطر۳).

ولی پدر با لگد
فرمان ایست می‌داد
و نمی‌‌دانست که من
قالی کرمانم!
(اپیزود ۳)
در قسمت سوم پدر با عصیان فرزند مقابله می‌کند و با زور می‌خواهد جلویش را بگیرد، اما غافل است که دختر در این کشمکش‌ها بزرگ و پخته‌تر شده و آن بچه‌ی ساده‌ی سابق نیست. هیچوقت نمی‌توان با زور یک خانه را اداره کرد بالاخره روزی می‌رسد که اِعمال قدرت بی‌اثر می‌شود. البته منظور از زور همیشه تنبیه بدنی و فیزیکی نیست، بلکه اتوریته می‌تواند ذهنی و سوبژکتیو هم باشد. محدودیت همیشه فرصت‌های تازه می‌سازد، چون فرزند مجبور است برای دور زدن پدر و سنت‌ها، راه‌های جدید را بیازماید. پس اگر کسی باهوش باشد، می‌تواند از آن عبور کند. واژه‌های لگد و فرمان ایست نشانه‌های منطقی از خفقان و سرکوب و لگد و کرمان نشانه‌ی به سوی کمال حرکت کردن است. اینجا هم بین شعر و ضرب‌المثل «مثل قالی کرمان هرچه لگد بخورد، خوش آب و رنگ‌تر می‌شود»، رابطه‌ی ترامتنی وجود دارد.

بعدن که قد کشیدم
پدر شد قالی کاشان
طوری که هر چه می‌زدم لگد
تکان نمی‌خورد
(اپیزود ۴)
حالا راوی بزرگ شده و به استقلال نسبی رسیده و اکنون نوبت اوست که انتقام این سال‌ها را بگیرد. اما پدر که نمادی‌ست از کانون قدرت، مثل قالی کاشان که هرگز تکان نمی‌خورد و همیشه یکجور است، سر جای خود می‌ماند. قالی کاشان برعکس کرمانی‌ست، یعنی هرچه لگد بخورد، هیچ تغییری نمی‌کند، در حالی‌که قالی کرمان خوش‌رنگ و باارزش‌تر می‌شود. درواقع سنت مثل مردابی ساکن است که راه به جایی ندارد، چون یک سری اصول را پذیرفته که عبور از آن‌ها برایش ممکن نیست. به عبارت دیگر حالا که نوبت لگدخوردن پدر فرارسیده، برعکس دختر که دائم خوش بر و روتر می‌شود، او هیچ تغییری نمی‌کند. قد کشیدن در سطر اول به چند معناست:
۱) بزرگ شدن از لحاظ سنی و فیزیکی
۲) بلندتر شدن پاها به طوری که گلیم خانه برای او کوچک می‌شود.
۳) قد کشیدن از لحاظ سوبژکتیو یعنی رشد فکری.

اما خودم
که دیگر نبودم اهل کرمان
درد می‌بافتم
و تنهایی‌م
دست از پا درازتر
پینه می‌بست
(اپیزود ۵)
در بخش پایانی راوی به خلوت و تنهایی خود برمی‌گردد و درد می‌کشد. بین سطر پنجم و ضرب‌المثل «دست از پا درازتر برگشتن» رابطه‌ی ترامتنی هست. نشانه‌های دست و پای دراز و پینه با نام شعر یعنی شتر مرتبط است که این امر باعث شده ساختار شعر شکل بگیرد. در اینجا راوی که از آن همه درگیری خسته شده، ترجیح می‌دهد تنها بماند و این‌گونه از پدر و درکل سنت انتقام بگیرد. درواقع نوعی سادومازوخیسم که در آن انسان از درد کشیدن خود هم لذت می‌برد هم عذاب.

همانطور که دیدید، اساس شعر بر بازی با ضرب‌المثل‌ها بنا شده تا ازین طریق سمنتیک استراکچر در ذهن مخاطب ساخته شود. به عبارت دیگر شاعر می‌خواسته بوسیله‌ی ضرب‌المثل یک فضای سنتی و کلاسیک بسازد که نشان‌دهنده‌ی جو روانی خانه‌ باشد. روایت شعر برای اکثر جوانان و نوجوانان جهان سومی اتفاق می‌افتد. یعنی خانواده به عنوان کوچک‌ترین واحد اجتماعی، همان‌قدر که اسباب راحتی و آسایش فرزندان را فراهم می‌کند، به همان نسبت بر طرز فکر و تربیت آن‌ها نیز تاثیر منفی می‌گذارد. مردسالاری از خانه‌ها شروع می‌شود و در ناخودآگاه جمعی فرزندان نقش می‌بندد. پدر و مادر از سویی نگران و دلسوز فرزندان‌شان هستند، از سوی دیگر ذهن‌شان را طوری که قدرت مرکزی می‌خواهد، پرورش می‌دهند. حال تکلیف فرزند چیست!؟ طغیان یا رام شدن. هردوی این‌ انتخاب‌ها عواقبی دارد که البته در اکثر موارد به یک نقطه ختم می‌شود: تنهایی.

درباره‌ی تیم تحریریه آنتی‌مانتال

تیم تحریریه آنتی‌مانتال بر آن است تا با تولید محتوای ادبی و انتشار آثار همسو با غنای علمی، هرچند اندک در راستای ارتقای سطح فرهنگی جامعه سهیم باشد. امیدواریم که در این مسیر با نظرات و انتقادات خود ما را همیاری‌ کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *