نقاب
هیچ شعری مثل درواقع
واقعیتر از چهطور بگویم نیست
درواقع شاعر مثلْ نیست
همان خالص
که منطقن حرفی نمیزند
تا حرفهای دیگری بزند
ما گمشده در راهیم
یعنی اینکه توراهیم
و نمیشویم
همانطور که میدانید
شاید بزک
حقیقتن تنها حق ما باشد
و آنطور که میخواهید ندانید
طور دیگری برایمان
جز هیچ طوری ندارد
اینطور بگویمها
حتی عرضم به حضور شما
که با خمیازهای مدام
خود را چاق میکنند
دیگر بین راهی نیستند
و شاعر
که نتیجتن حرف میزند
تا حرفهای دیگری نزند
قربانی شاعری مخفیست
که مثل خدمتت عرض کنم
جز به خالص
خدمتی نمیکند
در این خیابان
که عدهای قربانی هیچند
فقط تصادفیهایند
که میدانند
عدهای همهاند
و شعر
چون قطرهای از خلاصه اینکه
در واقعیتی که نیست
هنوز نمیداند
گریه میکند
یا گریه میشود
از کتاب «من اینهمه هستم»
در دست انتشار (آنیما)